مبادله و تخصص در سیستم اقتصادی

سید محمد مجیدی

اگر همچون رابینسون کروزو شما را مجبور کنند که در یک جزیره به زندگی خود ادامه دهید چه خواهید کرد؟ قطعه‌ای زمین پیدا خواهید کرد، سرپناهی برای خود می‌سازید، لباسی برای خود مهیا می‌کنید، غذایی پیدا می‌کنید یا به مرور به فکر کاشتن گیاهان و تهیه غذای جدید می‌افتید. اما در جوامع بشری هیچ کدام از مردم چنین روشی را اجرا نمی‌کنند. در طی ده هزار سال گذشته دو ویژگی اصلی در سیستم زندگی بشر نهادینه شده است؛ تخصص و مبادله. زمان انسان مانند سایر منابع موجود روی کره زمین محدود است، بنابراین انسان در طول دوران زندگی خود تنها می‌تواند روی فعالیت‌های محدودی متمرکز شود. از طرفی نیازهای بشر نامحدود است. اگر این دو را کنار هم بگذاریم انسان‌ها برای رفع نیازهای خود نیاز به مبادله با یکدیگر خواهند داشت. مبادله راهی است برای دست یافتن به علایق خود از طریق تجارت با دیگران به جای اینکه خودمان آنها را تولید کنیم. تخصص و مبادله ما را قادر ساخته تا از حجم زیادی از تولیدات و استاندارد بالاتر زندگی بهره‌مند شویم.

هر یک از ما تنها قادریم مهارت‌های انگشت شماری را به‌طور تخصصی یاد بگیریم. یادگیری مهارت نیازمند صرف وقت و انرژی زیاد است، نمی‌توان همزمان یک لوله‌کش خوب بود و طراحی وب نیز کرد، یک جراح نمی‌تواند دندانپزشکی ماهر نیز باشد و... بر اساس تحقیقات علمی یک انسان می‌تواند در چندین رشته در حد آماتور باشد ولی تقریبا غیرممکن است بتواند در بیش از دو رشته متخصص شود. در یک جامعه پر تخصص، مفهوم واقعی اقتصاد نمایان می‌شود. اقتصاد بیان می‌کند از منابع به بهترین شکل ممکن باید بهره برد و یک متخصص از پس این کار برمی‌آید. تخصص فرد در کیفیت کالا و خدمات او نمایان شده و وقتی این کالاها و خدمات بین مردم داد و ستد می‌شود سطح زندگی مردم بهبود می‌یابد.

جالب است بدانید اگر همه انسان‌ها با توانایی یکسان زاده می‌شدند باز هم تقسیم کار و تخصص صورت می‌گرفت. این محدودیت هاست که منجر به بروز تخصص می‌شود. دو فرد (علی و رضا) با توانایی یکسان را در نظر بگیرید که یک مغازه فتوکپی راه‌اندازی می‌کنند. فرآیند این بنگاه اقتصادی به این صورت است که وقتی مشتری وارد مغازه می‌شود باید برای دریافت سفارش با او صحبت کرد و مدارکش را گرفت، بعد از آن سفارش مورد نظر کپی شود و پس از اخذ وجه از مشتری تحویل او گردد. وقتی هر دو نفر یک توانایی دارند بگذارید یک نفر تمام امور را انجام دهد. علی پس از دریافت تقاضای مشتری شروع به کپی کردن می‌کند، دو مشتری جدید از راه می‌رسند اما او ناگزیر است آنها را منتظر نگه دارد که شاید صبرشان سر بیاید و بروند. این مشکل اول. چند روز بعد علی در حال کپی کردن است که ناگهان دستگاه کپی خراب می‌شود، حال او نمی‌تواند ماشین کپی را درست کند، اگر بخواهد تمامی وقت خود را صرف درست کردن آن کند نه تنها کلی ضرر می‌کند بلکه مشتری‌های او ترجیح می‌دهند از این به بعد برای انجام کپی به مغازه‌ای بروند که از این قبیل مشکلات نداشته باشد.

همچنین شاید در بعضی مواقع او فراموش کند که چه مقدار پول به مشتری داده یا گرفته است. اما بیایید تقسیم کار کنیم؛ علی فقط وظیفه صحبت با مشتریان و دریافت سفارش و تسویه حساب را به عهده بگیرد، و رضا وظیفه کپی کردن و سرویس دستگاه را به‌عهده بگیرد. رضا می‌تواند شروع به یادگیری فوت و فن‌های تعمیر دستگاه کند. بعد از مدتی خواهیم دید علی در صحبت کردن با مشتری مهارت زیادی کسب کرده و حتی به فکر آوردن محصولات جدید افتاده و فکر می‌کند با توانایی که در معرفی کردن خدمات و کالاهای به‌دست آورده حتما سود بیشتری در خواهد آورد. همچنین رضا تمامی خم و چم دستگاه کپی را می‌داند و در صورت خراب شدن دستگاه قادر است سریع آن را راه‌اندازی کند. بله، محدودیت زمان در برآوردن تقاضای مشتریان منجر به تقسیم کار و ایجاد تخصص شد، همچنین حجم مبادله را نیز بالا برد. آدام اسمیت در کتاب «ماهیت و علل ثروت ملل» یک مثال در رابطه با تاثیر تخصص بر تولید دارد که در آن دخیل بودن ۱۰ نفر در تبدیل سیم فولادی به میخ را مقایسه می‌کند. در حالت عدم تخصص آنها قادر به تولید ۲۰۰ میخ در طول روز بودند اما با تقسیم کار و تخصصی شدن این میزان به ۴۸۰۰۰ میخ در روز می‌رسد.

یک مفهوم مهم دیگر در دل این فرآیند نهفته است و آن مزیت نسبی است. تخصصی شدن در یک فعالیت موجب می‌شود شما بتوانید نسبت به دیگران کارها را سریع‌تر و بهتر انجام دهید. این مزیت شما نسبت به دیگران است که عامل برتری شما برای ورود به سیستم اقتصادی و داشتن جایگاهی در اقتصاد می‌شود. اگر این دید در ذهن افراد جامعه بخصوص کشورهای در حال توسعه شکل بگیرد، منفعت هر فرد از سیستم اقتصادی بیشتر خواهد بود و منابع موجود به‌شکل کاراتری مورد استفاده قرار خواهند گرفت. در این‌گونه کشورها علی ‌رغم حجم بالای بیکاری افراد تحصیل کرده، همواره فشاری از سوی خانواده برای تحصیل مدارج علمی بالا برای فرزندان وجود دارد. بسیاری از فرزندان در دوران کودکی در صورت ورود به زمینه مورد علاقه خود شاید بتوانند نسبت به زمانی که با فشار خانواده در زمینه‌ای که به‌ظاهر وجهه اجتماعی بهتری دارند وارد شده اند، متخصص تر و کارآمدتر شوند.

بدون شک یک مکانیک ماهر با درآمد ماهانه۵-۴میلیون تومان بسیار مفیدتر از یک فارغ‌التحصیل مهندسی از دانشگاهی با کیفیت پایین است که به‌سختی دوران تحصیلی خود را سپری کرده و اکنون به‌دلیل نداشتن تخصص در آن رشته نمی‌تواند کاری مرتبط پیدا کند. او نه تنها درآمدی ندارد بلکه یکی از مصرف‌کنندگان اصلی بودجه خانواده است. علاقه در یک رشته انگیزه لازم برای صرف وقت و انرژی به فرد می‌دهد و او را تبدیل به یک متخصص می‌کند که همواره جایگاهی ارزشمند در سیستم اقتصادی خواهد داشت. اقتصاد زنجیره‌ای از نیازهای انسان‌هاست و در این میان حق بهره‌مندی با کسانی است که بتوانند کالاها و خدمات را با کیفیت بالاتری نسبت به سایرین در جامعه ارائه دهند.