احسان دست نشان- دردنیای جامعه شناسی، نموداری به شکل زنگوله یا ناقوس طراحی می‌کنند و در سمت چپ آن گروهی از جامعه را می‌نشانند که در حالت طبیعی نمودار، به آنچه دارند یا می دانند چسبیده اند و دل نمی کنند. مثلا اگر گوشی همراهشان صفحه کلید قدیمی دارد تا زمانی که تولید می شود از آن استفاده می کنند. اینها تا جایی که بتوانند در برابر تغییر مقاومت می کنند.

میانه آن را بخشی از جامعه تشکیل می‌دهند که در وهله اول از موج تغییرات استقبال نمی‌کنند، پیرو هستند،حالا به هر دلیلی در انتظار حرکت یا ارایه مدل و الگو از سوی بخش پایه جامعه می‌مانند. و مهمتر از همه یک سوم آخر نمودار زنگوله ای است، آنها که خط شکن هستند، الگوی جامعه و در تغییرات نفر اول هستند. در صنعت و تبلیغات به دنبال اولین ها بودن می‌گردند. اینان پیشروان هستند، در صف اول خرید آخرین گوشی اپل دیده می شوند، شبکه های اجتماعی جدید را کشف و امتحان می کنند. محصول نو یا تغییری در راه اگر توانست این قسمت آخر را جذب کند معنایش کشیده شدن آن دوسوم پیرو است. این نمودار طبیعی یک جامعه است، اگر در این نسبت ها تغییری ایجاد شود و شکل نمودار به هم بریزد، معنای آن در هم ریختگی و آشفتگی در جایی از جامعه است، از درهم ریختگی بوی خوشی برنمی‌آید.

تبلیغات و اطلاع رسانی هم از این حوزه بیرون نیست، در دورانی که رسانه ها از حالت تک بودگی خارج شده اند و شاهد به روز شدن بیشتررسانه های جهان در جهت همگامی با تغییرات هستیم، گروهی از همان یک سوم اول، گروه مقاومت تشکیل داده اند.رسانه های مولتی مدیا که شاید بخشی از آن نیز به صورت چاپی منتشر شود، به صورت لحظه ای اخبار و تحلیل و گزارش را برای مخاطب خود به روز می کنند و از جانب دیگر راه برای اظهارنظر و نقد مخاطب باز است.سال هاست که با ورود اینترنت همه با قسمت نظرسنجی و ارسال پیام آشنا شده اند و می دانند که این بخش خود به مثابه یک رسانه عمل می‌کند‌. یا به صورت های دیگر در شبکه های اجتماعی، مخاطب نظر خود را ابراز می کند و با لینک دادن به مطلبی که نسبت به آن نظر خاصی دارد، دیگران و حوزه نفوذ خود را در جریان علاقه مندی خود قرار می‌دهد.امروز یک فیلم ۶۰ ثانیه ای در اینستاگرام یا یک اینفوگرافی منتشر شده در تلگرام و امثال آن قدرت نفوذ بیشتری نسبت به یک رپرتاژ آگهی چاپی دارد.

اما چرا آن گروه اول هنوز در پی چاپ هستند و چرا مهم هستند؟و دست بر قضا بخشی از مدیران میانی ما هنوز در حال و هوای گذشته سیر می‌کنند.اگر با آنان گفت وگو کنید، همه از مزیت‌های ابزارهای نوین اطلاع رسانی سخن می گویند، شاید دست در جیب کنند و صفحه اینستاگرامشان را که فرزند یا منشی اش اداره می‌کند را هم به شما نشان بدهد، اما وقتی می‌خواهد اظهار نظری، تحلیلی در موردی یا عملکردی از خود ارایه دهد به سراغ رسانه چاپی می رود.انتشار اخبار و عملکرد خود را بیشتر در این فضا می‌پسندد و برای آن هزینه می‌کند. هر کدام از این مدیران بنا بر گرایش سیاسی یا اقتصادی خود، به سمت یک روزنامه یا نشریه علاقه نشان می‌دهند و نظرات خود را گاه با صرف هزینه های بالا در آن نشریه منتشر می کنند.گمان آنها به تاثیرگذاری و اطلاع مخاطب شاید با آنچه برخی دیگر از رسانه، خبر و تحلیل برداشت می کنند متفاوت باشد اما آنان به این کار ادامه می دهند.همچنان رپرتاژ و آگهی هایی رنگین با ادبیاتی که می پسندند منتشر می‌شود، ارایه آمار می‌کنند و موفقیت ها را با آب و تاب ذیل توانایی بی‌بدیلشان به رخ می کشند. این علاقه مفرط که مانند عشق داشتن یک پیپ قدیمی یا ساعت جیبی است، هم علت دارد و هم ماحصل!

رسانه چاپی، قسمت پیام و اظهارنظر ندارد، با خیال راحت می‌توان یک طرفه صحبت کرد، پرسشگر زمان کافی دارد تا پرسش مطلوب را طراحی کند و جواب درست را از مدیر بگیرد. این نشریه روی میز همکاران و همتایان خودش می رود و او از این راه قدرت، نظرات خود را به رخ آنها می کشد ومی تواند بگوید اطلاع رسانی هم کرده است، اما بیشتر این تعلق خاطر، احساس خطری است که جهان شیشه ای امروز به او وارد می کند! در این دنیای شیشه ای باید نقد را دید و شنید و پاسخ داد. پاسخ هم اگر مستند و مستدل نباشد، انتقاد بیشتر می شود و کار ممکن است سخت تر شود. پس به همان رسانه چاپی می‌چسبد، هزینه می‌کند و فکر می‌کند به اندازه کافی دیده شده است.حالا ماحصل کار او چیست؟ رسانه ای که شاید اگر این علایق قدیمی مدیران نبود، هزینه انتشار نداشت، مدیر مسئولی که برای پوشش هزینه‌های خود مجبور می‌شود در انجام رسالتش گاهی چشم بند هم بزند تا مدیر و ارگان محبوبش را نرنجاند.

این وابستگی ایجاد شده میان مدیران دولتی یا عمومی تبعات جبران ناپذیری برای رسانه ها هم دارد. آنها را به سمت نوعی نادیده گرفتن عمدی یا ارایه تحلیل بر مبنای آمار و اظهارات یک طرفه و راستی آزمایی نشده سوق می دهد. اگرهم منبع اصلی کسب تحلیل آن مدیر، همین نشریه باشد که دیگر فاجعه است. همچون یک بوی خوش اغواکننده، هر دو از عالم واقعیت دور می شوند. یک روز هم چشم باز می کنند و می بینند، نه از تاک نشان مانده و نه تاک نشان، مخاطب و جامعه هدف آن مدیر به سمت دیگری رفته است، خواست دیگری دارد و اگر هم توانسته باشد با بهره گیری از فضاهای چند رسانه ای حرف و نظر خود را به افراد بسیاری منتقل کرده و رسانه چاپی هم اگر خوش شانس باشد همه تیراژ چند هزارتایی اش خوانده شده است.این گروه اول تا روزی که رسانه چاپی باشد، دست از دامن آن نخواهند گرفت ولی قصه اینجاست که با حجم علاقه مدیران به انتشار چاپی نشان از بالا بودن جمعیت متصلب و تغییرگریز در میان جامعه مدیریتی است. هم آنان که قرار است در روزگاری که هر لحظه اش تغییر است، مدیر لحظه بعد از تغییر باشند.