نیوشا امینیان
راهنمای تور

مقاصدی هستند که می‎توانید یک روزه هم به آنجا بروید و بازگردید. اما من به شما پیشنهاد می‎کنم برای دیدن بعضی جاذبه‎ها حتما به اندازه کافی وقت بگذارید. «ماسوله» هم یکی از همین مقاصد است؛ جایی که برای لمس زیبایی آن باید سروقت و حوصله بروید.

دور دنیا با ماسوله

سفر ما به ماسوله یک روز صبح پیش از طلوع خورشید آغاز شد. بعد از حدود دو ساعت، در جاده تهران-قزوین در اقامتگاهی برای صرف صبحانه توقف کردیم. برای آنکه بیشتر با همدیگر آشنا شویم، یک برنامه معارفه ترتیب دادیم. در معارفه فهمیدم چند نفر از همسفران ما اگرچه ایرانی هستند اما در کشورهای دیگری سکونت دارند؛ سه مادربزرگ مهربان که همگی از آمریکا آمده بودند، خانم دندان‎پزشکی از آلمان و خانم جهانگردی که در گذر از کشورهای مختلف حالا به سرزمین مادری‎اش بازگشته بود. همسفران دیگر ما هم هرکدام برای سفر به ماسوله از قبل برنامه‎ریزی کرده بودند و برای دیدن آن لحظه شماری می‎کردند. بعد از این جلسه آشنایی متوجه شدم در کشورهای دیگر هم پوسترها و عکس‎هایی از ماسوله بین کسانی که اهل سفرند دست‎به‎دست می‎‎شود و بسیاری دوست دارند آن را از نزدیک ببینند.

گیلان‎گردی در دو ساعت

بعد از قزوین، وارد استان گیلان شدیم. از کنار سد زیبا و پرآبی گذشتیم، پوشش گیاهی دلنواز گیلان را تجربه کردیم و به شالیزارهایی رسیدیم که طراوت و زندگی در آنها به‎چشم می‎آمد. اینجا بود که خبر خوبی را به همسفران دادم. ما قرار بود از موزه‎ای خاص دیدن کنیم که در ایران بی‎نظیر و در جهان کم‎نظیر بود؛ موزه میراث روستایی گیلان. پیش از ظهر روبه‌روی درب اصلی موزه از ماشین پیاده شدیم. از راهرویی گذشتیم و وارد موزه شدیم. کمی بعد خانمی که راهنمای موزه بود با لباس محلی گیلکی به استقبال‎مان آمد تا برای بازدید همراهی‎مان کند. راهنمای موزه برایمان گفت که در سال 81 برای حفاظت از معماری، آداب و رسوم و فرهنگ گیلان تصمیم برای ساختن این موزه گرفته شد. پارک جنگلی سراوان که از لحاظ دسترسی و شرایط اقلیمی مناسب بود برای ایجاد این موزه انتخاب شد که حالا ما در آن قرار داشتیم. همراه راهنمای موزه در مسیرهای پاکوب سفرمان را به قلب روستاهای گیلان آغاز کردیم.

در این موزه دیدنی‎های بسیاری بود؛ خانه‎های روستایی واقعی که از روستاهای گوناگونی به اینجا آورده شده بودند، انبارها، چاه آب و حتی شالیزاری که زنان و مردانی در آن برنج می‎کاشتند. از دیدنی‎های گیلان هرچه می‎خواستیم در این موزه نمونه واقعی‎اش را پیدا می‎کردیم. ما چیزهای جالبی درباره خانه‎های روستایی گیلان یاد گرفتیم؛ از جمله آنکه با شیوه‎های خاصی در برابر سیل و زلزله مقاوم می‎شوند. توانستیم داخل آن خانه‎ها را ببینیم، انبار برنج‎هایشان و محل‎های نگهداری از حیوانات را هم مشاهده کردیم. در گوشه‎ای دیگر از موزه خانم‎هایی در حال پختن نان‎های محلی بسیار خوشمزه و خوشبویی بودند که تجربه طعم آنها را هم به این بازدید اضافه کردیم. در نهایت فروشگاهی هم در موزه بود که صنعتگران و هنرمندان در همان جا محصولات را تولید می‎کردند و می‎فروختند. ما هم با مراحل ساخت وسایل مختلف آشنا شدیم و هم سوغات رنگارنگی را به کوله‎هایمان اضافه کردیم. در نهایت از موزه خارج شدیم و بعد از صرف ناهار مسیرمان را به سمت ماسوله ادامه دادیم.

عطر شمعدانی

جاده زیبا و زیباتر می‎شد. بعد از گذر از فومن، وارد جاده‎ای شدیم که بسیار بکر و سرسبز بود. درختان کهن، رودخانه‎ پرآب و کوهستان زیبا وادارمان کرد قبل از رسیدن به مقصد از ماشین پیاده شویم و کمی از صدای رودخانه و یک چای زغالی خوش طعم لذت ببریم. بعد از این استراحت کوتاه به ماشین بازگشتیم و راهمان را ادامه دادیم تا بالاخره روستای پلکانی ماسوله خودش را به ما نشان داد. اتوبوس قبل از روستا توقف کرد و ما پیاده به سمت مقصدمان حرکت کردیم. از روی پلی قدیمی گذشتیم و آبشار کوچک اما پر آب ماسوله را هم دیدیم. حالا دیگر در قلب ماسوله بودیم. بازار، خانه‎ها و شمعدانی‎های رنگارنگی که منتظرش بودیم به ما رخ نشان داده بودند. هوا گرگ و میش غروب بود که وارد محل اقامتمان شدیم. باید برایتان بگویم که در ماسوله هم خانه‎های روستایی برای اجاره وجود دارند و هم هتلی کوچک به شما اسکان می‎دهد. در فاصله‎ حدود 10 کیلومتری ماسوله هم هتلی تازه تاسیس شده که برای اقامت شبانه امکانات کامل دارد. بعد از مشخص شدن اتاق مسافران قرار شد همگی ساعتی را استراحت کنیم و برای شام و گردش در ماسوله جلوی درب هتل دوباره جمع شویم. حدود یک ساعت بعد همه همسفرانم برای گشت شبانه حاضر شدند.

گردش زیر نور مهتاب

ماسوله علاوه‌بر معماری، خوراکی‎ها و آداب و رسوم جالبش ویژگی دیگری هم داشت؛ این روستا شب‎ها پابه‎پای گردشگران بیدار است. تمام مغازه‎های روستا باز بودند و فروشندگان عمدتا با روی خوش از گردشگران استقبال می‎کردند. قبل از آنکه جایی را برای شام پیدا کنیم، گشتی در روستا زدیم. خانه‎ها را دیدیم و با خانم‎های با سلیقه‎ای که با دستان خودشان جوراب‎های رنگارنگ و زیبا می‎بافتند، صحبت کردیم. عابر بانکی قدیمی را در نزدیکی موزه‎ تاریخ طبیعی روستا پیدا کردیم و کتاب‌فروشی قدیمی ماسوله را هم از نزدیک دیدیم. عکاسی در ماسوله بود که لباس‎های محلی را برای عکس گرفتن در اختیار مردم می‎گذاشت و فروشگاه‎های عطاری با دادن اطلاعات سودمند گردشگران را برای خرید کردن راهنمایی می‎کردند. در قسمتی از بازار بوی کلوچه‎ بسیار خوبی پیچیده بود؛ مغازه‎ کوچکی که خانمی در آن کلوچه‎های داغ می‎پخت و در کاغذهایی می‎پیچید.

طعم بی‎نظیر کلوچه‎ها و دیگر شیرینی‎هایی که در آن مغازه پیدا می‎شد برای مدتی گروه ما را در آن محدوده نگه داشت. رستوران‎های ماسوله روبه‌روی درب‎هایشان صندلی و میزهای چوبی چیده بودند. وقتی تصمیم گرفتیم برای صرف غذا جایی بنشینیم، صاحب رستوران برایمان گفت تا جایی که می‎شود صندلی‎ها را جا‎به‎جا نکنیم. ما در واقع روی سقف خانه‎های طبقه پایین نشسته بودیم و در حیاط خانه‎های بالا. با اینکه این معماری برای همه مردم روستا پذیرفته شده بود، اما توصیه صاحب رستوران این را به ما یادآوری کرد که باید در لذت بردن از سفرمان فکر ساکنان دائم آن منطقه هم باشیم. شام در هوای خنک و زیر آسمان صاف ماسوله با دوستانی همراه و صمیمی بسیار دلپذیر بود. رستوران‎های ماسوله غذاهای محلی خوش طعمی داشتند و علاوه‌بر آن در پخت غذاهای دیگر هم کاملا استاد بودند. بعد از شام به هتل محل اقامتمان بازگشتیم تا استراحت کنیم و برای ادامه سفرمان در روز بعد آماده شویم.

به رنگ باران

صبح با صدای پرندگان و بارانی نم‎نم بیدار شدم. صبح خیلی زود بود. تصمیم گرفتم قبل از بیدار شدن دیگران و در سکوت و آرامش، ماسوله را ببینم. از هتل که بیرون آمدم همه جا روشن شده بود و قطرات باران تمام گیاهان را پوشانده بود. بعضی از فروشندگانی که سبزی می‎فروختند در حال آماده کردن بساطشان بودند و نانوایی روستا هم کارش را آغاز کرده بود. از پله‎های بخشی از روستا پایین رفتم و در طبقه پایین روستا به صدای رودخانه‎ای که می‎گذشت، گوش دادم. مردان و زنان مسن‎تر روستا بیدار شده بودند و دیگر وقت آن رسیده بود که من برای بیدار کردن همسفرانم به هتل بازگردم. حدود یک ساعت بعد همه صبحانه خورده و آماده بودند که به سمت مقصد بعدی برویم. برای بازگشت آنها را از مسیر دیگری از روستا خارج کردم تا هم بتوانند ماسوله را در روشنایی ببینند و هم فرصت تجربه‎ گشت و گذار در تمام طبقات روستا از دست نرود.

سدی برای پرندگان

مقصد بعدی ما دریاچه‎ای بود که پشت یک سد خاکی ایجاد شده بود؛ دریاچه‎ای به‎نام سقالک‎سار، به معنی جایی که پرندگان (لک و سار) آنجا آب می‎خورند. این دریاچه در حدود 15 کیلومتری جنوب رشت قرار دارد و برای رسیدن به آن لازم نبود ما از مسیر اصلی‎مان خارج شویم. حدود دو ساعت بعد به دریاچه رسیدیم. خانواده‎های زیادی آنجا بودند و در سایه‎ خنک درختان از طبیعت لذت می‎بردند. ما دور تا دور دریاچه را گشتیم. درباره درختان، گیاهان و حتی حشراتی که در راه دیدیم با هم صحبت کردیم و زیر یک درخت بزرگ همگی گرد هم نشستیم. قبل از رسیدن به دریاچه از فروشندگان روستایی برای همسفرانم هندوانه و طالبی‎های خنک گرفته بودم. وقتی همه جمع شدند سفره‎ بزرگی انداختیم و از طعم و خنکای این میوه‎های تابستانی لذت بردیم. کمی بعد برای صرف ناهار به سمت رودبار رهسپار شدیم.

یک دنیا زیتون

برای ناهار در رستوران دور میز بزرگی نشستیم. بیشتر مسافرانم برای ناهار ماهی را انتخاب کرده بودند و بعضی‎ها هم غذاهای محلی را سفارش دادند. اینکه در هر اقلیم و منطقه‎ای غذای خاص آنجا را امتحان کنید خودش جاذبه‎ای از سفر محسوب می‎شود. بعد از ناهار جاده را ادامه دادیم تا به زیتون فروشی‎های معروف رودبار رسیدیم؛ انواع و شکل‎های مختلف زیتون. بیشتر از آن چیزی که من فکر می‎کردم این خرید طول کشید. علاوه‌بر زیتون انواع رب‎های محلی، کلوچه‎ها و سبزی‎های تازه محلی چیزهایی بود که مسافران دوست داشتند از هرکدام چیزهایی مقداری به خانه ببرند.

جیب‎هایت پر آبادی باد!

کوله‌بارم از خستگی‎های شهر و روزمرگی خالی شده بود و جایش را به چیزهای جالبی داد؛ به عروسکی دست‎ساز با صورتی معصوم که از ماسوله آمده بود؛ جورابی بافتنی که از مادربزرگی مهربان، آن هم از جلوی در خانه‎اش خریده بودم؛ سبزی‎های معطر و خاص شمالی، زیتون‎های خوش آب و رنگ و کلوچه‎هایی که تازه و خوشمزه بودند. سفر به ماسوله به من نشان داد که اگر اهل لذت بردن از جاده، طبیعت، معماری و خوراکی‎های خوشمزه باشید، حتما با جیب‎هایی پر بازخواهی گشت؛ جیب‎هایی که تا مدت‎ها صدای خاطرات خوش از آنها به گوش خواهد رسید.

پله پله تا شمعدانی‎ها

پله پله تا شمعدانی‎ها