کارگری و بنایی کرده‌ام اما از تئاتر سرمایه‌اندوزی نکرده‌ام
مهرداد نصرتی - اعظم حسن تقی
واتسلاو هاول، متولد ۵اکتبر ۱۹۳۶ سیاست‌مدار، نمایش‌نامه نویس و نویسنده و اولین رئیس‌جمهور جمهوری چک از دوم فوریه ۱۹۹۳ تا دوم فوریه ۲۰۰۳ بود که در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۱ درگذشت. وی در برابر چشمان خود دید که ارتش سرخ دولت شوروى، با هدف وارد کردن فشار بر رهبران چکسلواکى، وارد این کشور شده و در ماه آوریل ۱۹۶۹ الکساندر دوبچک را از کار برکنار و گوستاو هوزاک را که از اهالى اسلواک بود به‌عنوان دبیر اول حزب کمونیست، انتخاب و جایگزین دوبچک کرد.

در این عصر، تحت رهبرى هوزاک تصفیه‌هاى وسیعى در حزب کمونیست صورت گرفت و اکثر طرفداران دوبچک از کار برکنار و کلیه اقدامات رفرمى موسوم به بهار پراگ سال ۱۹۶۸ متوقف شد و تنها برنامه فدرال کردن کشور صورت پذیرفت. سهراب سلیمی، در «وانیک»، دو اثر(اجرای سال ۸۳ سلیمی، سه اپیزوده بود) از هاول را کنار هم نشانده و نمایش خوبی را به مخاطب تحویل داده است. نمایشی که این روزها در تماشاخانه باران، مخاطبان فراوانی را به تماشای خود فراخوانده است . شیوا اردویی، رضا مولایی و احمد ساعتچیان در «وانیک» بازی می‌کنند و علی امینی نجفی، آن را ترجمه کرده است.

از نمایش وانیک و اشارات پیدا و پنهان این اثر بگویید.
نمایش وانیک اشارات اجتماعی، سیاسی فراوان و روشنی دارد. در پرده اول، مدیر کارخانه آبجوسازی به ازای پاره‌ای امتیاز دادن به وانیک، توقعاتی از او دارد. به او پیشنهاد می‌کند که کارش را در محیط راحت‌تری برایش جور کند اما از او متوقع است. غیرمستقیم می‌خواهد بگوید جایی برای آدم‌هایی که حرف از اخلاق و آرمان می‌زنند، وجود ندارد و باید مثل ما شوی. همرنگ ما شو. جامعه بی انضباط تصویر می‌شود. در اپیزود دوم وانیک با کسی رو‌به‌رو می‌شود که با هم کار تئاتر می‌کردند اما الان همان آدم به او می‌گوید خودت را با شاخ گاو در نینداز. بیا مجسمه بخر. بیا از مظاهر بورژوازی بهره ببر. اینها یعنی چه؟ یعنی جامعه روشنفکری دارد از معنا تهی می‌شود و جامعه‌ای که از روشنفکری خالی شود، بی اخلاقی در آنجا رواج می‌یابد و جای نقد و نقدپذیری نمی‌ماند. در ادامه وقتی نمی‌توانند او را شبیه خودشان کنند، انگ‌ها شروع می‌شود و او را کمونیست خطاب می‌کنند.

وانیک دقیقا خود واسلاو هاول است. هاولی که در بزرگ‌ترین رساله‌‌اش اعلام می‌کند که به هیچ جریان سیاسی تعلق ندارم و به عقل و خرد معتقدم. هیچ اندیشه‌ای را هم نقد نمی‌کنم اما عقل و خرد بالاترین معیار من است. وانیک روایتی از عصر مرا هم در خود دارد. همه چیز ظاهری و روبنایی شده که در نمایش «وانیک» هم شاهد آن هستیم. جامعه امروز نیز مانند اپیزود «گشایش» از نظر فرهنگی تهی شده و تلاش می‌کند خود را از نظر مادی و روبنایی نزدیک به طبقه‌ بالاتر نشان دهد. گرچه علاقه ندارم اشاره مستقیم به اجرا داشته باشم اما محاکمه هنرمند توسط هنرمند در فصل دوم نمایش، همین کارکرد را دارد و میزانی از جریانات سال‌های اخیر تئاتر را نمایندگی می‌کند.

این اثر چه ویژگی‌ داشته که شما بعد از 11سال دوباره سراغ آن رفته‌اید؟
یک اثر ماندگار تا وقتی حرفی از جنس دغدغه‌های من و روزگار دارد هربار سراغش بروی، جایی برای گفت‌وگو می‌گذارد. معتقدم بسیاری از آثار هنری تاریخ مصرف ندارند و هر زمان می‌شود به آنها برگشت و با ایده‌های تازه‌تر
اجرای شان کرد. اگر بخواهیم منصفانه داوری کنیم هیچ اثر هنری در زمان خودش به کمال نمی‌رسد. همین‌جاست که هنرمندان سعی می‌کنند در زمان‌های مختلف به یک اثر هنری نزدیک شوند و با توجه به تحولاتی که هم به لحاظ دانش و تجربه در آنها شکل گرفته و همین‌طور اتفاقاتی که در پیرامون هنرمند رخ می‌دهد، نگاه دوباره‌ای به آن داشته باشند. البته این منظر امروز من نیست و پیش از این هم اجراهای چند باره‌ای از یک اثر داشته ام. برای مثال سال گذشته نمایش «مده آ» را پس از آنکه پنج ورسیون مختلف از آن را کار کرده بودم، دوباره با گروهی تازه به صحنه آوردم.

تفاوت این دو اجرا را رصد کرده‌اید؟ اجرای این روزهای وانیک و اجرای یازده سال قبل؟
جای دیگری هم به این سوال پاسخ داده‌ام که برایم جالب بود بدانم آیا در گذر زمان قدمی به پیش برداشته‌ام یا خیر که خوشبختانه نظر مخاطب مثبت بود. اما نکته جالب تفاوت مخاطب امروز با یازده مخاطب سال قبل است که برای دیدن این اجرا حتی روی زمین می‌نشست. اگر تعداد صندلی‌ها و جمعیت پایتخت را در نظر بگیرید تئاتر امروز شکست اقتصادی خورده است و جایی برای منیت وجود ندارد. این اجرای من شباهتی به اجرای ۸۳ من ندارد. من در اپیزود گشایش، دو تا صلیب در دو طرف صحنه گذاشتم. دو بازیگر در مقابل تماشاگران، لباس و ظاهرشان را عوض و گریم‌ها و لباس‌های اپیزود قبلی را روی صلیب‌ها آویزان می‌کنند و مخاطب در عین حال که دارد اپیزود جدید را می‌بیند، همزمان پیش روی خودش دو شخصیت کارگر و رئیس کارخانه آبجوسازی را هم دارد. نمایشنامه تمام نشده و استمرار دارد. فقط شکل عوض شده است. اول کار با یک فضای بزن بکوب و موسیقی تند رو‌به‌رو می‌شویم اما ته همین اپیزود می‌بینیم هیچ‌چیزی عوض نشده و همان است که بود. من اعتقاد ندارم باید شعار سیاسی بدهم. بلکه اثرم باید دغدغه‌های سیاسی را نشان بدهد.

چه توقعی از ورود دولت به حوزه تئاتر و نمایش دارید؟
سرعت در تغییراتی که در جامعه دارد اتفاق می‌افتد خیلی زیاد است. ببینید. اگر به یک مزرعه آفتی نفوذ کند، دولت سریع وارد عمل می‌شود اما اگر همین آفت در حوزه فرهنگ نفوذ کند، یا آن سرعت عمل و واکنش را نمی‌بینیم یا واکنش مزبور، جهت مشخصی دارد. اینکه من یک‌بار این نمایش را سال ۸۳ اجرا کرده‌ام و یک‌بار امسال، یعنی قبل از سال ۸۴ و بعد از سال ۹۲، این نشان‌دهنده این است که قبل و بعد از دولت نهم و دهم امکان این اجرا برای من فراهم شده و حتم دارم در میانه این دو تاریخ اصلا امکان آن وجود نداشت. پس توقع دارم در این دولت، برخورد مناسب فرهنگی ایجاد شود.

به نظرتان هنر امروز دچار عوام‌زدگی است؟
بگذارید از زاویه دیگر جواب بدهم. معتقدم باید سطح فرهنگی مخاطبان را بالا برد. همسویی با عوام را نمی‌پسندم. من باید عوام را بالا بکشم وگرنه اتفاقی نمی‌افتد. هم‌سطح عوام شدن فاجعه است. من همین امروز کلاس دارم و چیزی حدود ۵۳ هنرجو در کلاس من نشسته اند و قرار است کارشناسی ارشد بگیرند. به آنها می‌گویم نمایشنامه بخوانید، ادبیات بخوانید، شعر بخوانید و جامعه‌شناسی بخوانید. فکر می‌کنید چه جوابی می‌شنوم؟ اینکه چرا باید بخوانیم. مگر این و آن ،که امروز به فلان جایگاه رسیده‌اند شعر و مقاله و پژوهش خوانده‌اند؟ این چه جوابی است؟ شما بروید سوابق مرا ببینید. طبق آماری که در سایت‌ها و جاهای مختلف وجود دارد من تا به امروز ۱۱هزارساعت تدریس کرده‌ام ولی واقعیت در این است که آیا من باید فقط به آمار اتکا کنم و دلم خوش باشد که بله، این سوابق پر و پیمان را دارم؟ پس این موضوع را چه کار کنم که وقتی به مدیرگروه نامه می‌دهم که فلان پلاتو را در اختیار دانشجوها قرار بدهید که بروند تمرین کنند و او پاسخ می‌دهد، نه صلاح نیست دانشجویان دختر و پسر یک‌جا باشند.

این ممانعت‌ها و دست‌اندازها خسته‌تان نمی‌کند؟
به هیچ‌وجه. همین‌که در طول ۶۵سال زندگی‌ام، طبق اسناد و مدارک ۵۰سال یعنی نیم قرن را به تئاتر اختصاص داده‌ام یعنی خسته نشدم. من ۵۰سال در هنر نمایش حضور داشته‌ام اما نه برای ارتزاق و سرمایه‌اندوزی از این هنر. کارگری کردم. نقاشی کردم. بنایی کردم.

به همین دلیل دنبال شخصیت‌هایی عین وانیک هستید که کارگر یک کارخانه آبجو فروشی است؟
این کارکترها بخشی از زندگی من است. درست است که نام نویسنده نمایشنامه من هاول است اما فکر و دغدغه‌های مرا نوشته است.

یک سوال بسیار جدی در ذهن من شکل گرفته است. شما یک اثر غیر بومی را کار کرده‌اید و من با آن کاملا احساس همدلی می‌کنم. اما فراوان بوده آثار دیگری که دیگرانی حتی با تکیه بر تاریخ خودمان آن را کارگردانی و اجرا کرده‌اند و من ربطش را با خودم نفهمیده‌ام؟ تفاوت شما و آنها در چیست؟این که شما در یک مجال مینی‌مال، یک متن غربی را برای منِ مخاطب، دارای ما به ازای بیرونی کرده‌اید؟
لازم است پیش از پرداختن به این موضع مینی‌مالیسم در تئاتر، همسو شدن با اثر و همذات پنداری با کارای جدای از نام بیگانه‌ای که مالکیت بومی ندارد اما فکرش مالیت جهانی داردذکر کنیم. اول از خودم بپرسم که چرا من بعد از اجرای «عشق‌لرزه» اشمیت، ۷سال در لاک خودم فرو رفتم؟ آیا قهر کردم؟ امکان اجرا نداشتم؟ دنبال شهرت بودم؟ دنبال مسائل اقتصادی و دغدغه معیشتی خودم و خانواده‌ام رفته بودم؟ من در عین پای‌بندی به مسائل اقتصادی، بیش از حد به اقتصاد فکری‌ام پای‌بندم. نشستم و اندیشیدم که آیا واقعا برای خلق اثر بعدی‌ام، چقدر خودم را نقادی و حلاجی کردم و چقدر بررسی و ممارست کردم تا به رابطه صحنه‌ام با تماشاچی برسم که آیا می‌توان باورپذیری مخاطب را با تفکر هنرمندانه و بدون ریخت و پاش‌های بر مبنای ذائقه آنها ایجاد کرد؟ دیدم من نمی‌توانم بر مبنای ذائقه تماشاچی پیش بروم و متکی به همان اقتصاد فکری‌ام هستم.

من با حداقل تماشاچی‌هایم هم حداکثر نمره قبولی‌ام را بدون پروپاگاند و تبلیغات گرفتم و همین مهم است. بعد اینکه من وقتی متنی را انتخاب می‌کنم، ریز و درشت زندگی هاول را و چکسلواکی سابق را از سال ۱۹۶۸ می‌خوانم و جلو می‌آیم و می‌رسم به اینکه خب. خودم بعد این سال‌های به سکوت زیسته، می‌خواهم چه چیزی را از این متن دربیاورم؟ این است که از اجرای قبلی‌ام و آن میزانسن شلوغ، می‌رسم به این فضای مینی‌مال. البته در آن تاریخ هم به مینی‌مال بودن کار فکر کرده بودم اما نوع نگاه امروز من تفاوت داشت و معتقدم اگر بار دیگر اثری این‌‌چنینی را بخواهم کار کنم، بازهم پیشنهادهای جدیدی خواهم داشت و این در حقیقت مفهوم اصل تکامل است.
از آهنگسازی کارتان هم بگویید.

من در کارهایم یا با آهنگساز همین کار یعنی کامران امید کار می‌کنم یا با حسین علیزاده. حسین علیزاده در «مهمان‌سرای دو دنیا» آهنگسازی کرده و در آخر خط هم با کل تیمش حضور دارد.

خودتان چیزی هم می‌نویسید؟
مدت‌هاست فراز و نشیب زندگی‌ام را یواش‌یواش دارم می‌نویسم و یادداشت برمی‌دارم و هنوز چیزی از آن را چاپ نکرده‌ام. شاید تا همین الان هزار صفحه شده و باید همین را هم غربال کنم و برسم به همان مینی‌مال که حرفش را زدیم. از مهاجرتم از ارومیه به تربت‌حیدریه در پنج، شش سالگی‌ام و حدود سال ۱۳۳۵.

از میان هنرمندانی که در این 50سال کار تئاتر پای کارهای شما نشسته‌اند، کدام نام‌ها را به‌خاطر می‌آورید؟
نام‌های فراوانی به خاطرم می‌آید. زنده‌یاد دکتر غلامحسین ساعدی فراوان در اجراهای من می‌آمد. احمد شاملوی بزرگ همین‌طور. دکتر آریان‌پور استاد جامعه‌شناسی زیاد می‌آمدند. دکتر زرین‌کوب و دکتر شاهرخ مسکوب. آقای محمود دولت‌آبادی که جای خود را دارد. من بارها و بارها پای سخنرانی‌ها و نقدهای این بزرگان نشسته‌ام. دولت آبادی یکی از تماشاگران و مخاطبان روتین من بودند. حتی برای این اجرا زنگ زدم اما گفت که حال خوشی ندارد.

جمشید مشایخی قرار بود زنگ افتتاح این نمایش را به صدا در بیاورند، آقای جوانمرد همین‌طور. من هنوز هم منتظرم بیاید. استاد انتظامی اگر بیمار نبودند حتما می‌آمدند. نمایش قبلی مرا چهار طبقه بالا آمدند و بعد دیدن کار من گفتند این نمایش مال من است، مال سلیمی نیست. لااقل از این به بعد مال من است. استاد انتظامی مرا خیلی دوست دارد. اینها استادان منند و بر من اثر گذاشته‌اند. در کتاب استادانی نظیر عزت‌الله انتظامی و زنده‌یاد حمید سمندریان، بخشی راجع به من است. به هرحال برای تک‌تک این بزرگان که زنده‌اند، آرزوی دیرپایی و سلامتی دارم.