چشمانِ بی‌صورت و صورت‌های بی‌چشم
لیلا پاپلی یزدی 1- «چشمان بی‌صورت» نام فیلمی است به کارگردانی «فرانژو» در ژانر وحشت و ساخت سال 1960. کریستین فرزند یک جراح است که در یک تصادف صورتش را از دست می‌دهد. پدرش در رویای ساخت صورتی نو برای دختر عزیزش با کمک دستیارش دانشجویان زن ِجوان را از کنارِ دانشگاه سوربون می‌رباید و صورتشان را به دخترش پیوند می‌زند؛ پیوندی که هرگز به نتیجه نمی‌رسد تا آنکه کریستین به ستوه می‌آید و با رها کردن سگ‌های آزمایشگاه که ناگهان به صورت پزشک حمله می‌کنند، عملا پدرش را به قتل می‌رساند. کریستین تصمیم می‌گیرد که صورتش هر چند زشت و دفرمه «ابژه» تنها خودش باشد. 2- در ایران معاصر به نظر می‌رسد نخستین بار در دوره پهلوی اول بدن به مثابه ابژه در تملک دولت بازتولید می‌شود. پیش از آن، کنترل بدن در بدنه جامعه به صورت خود به خودی صورت می‌گرفته است. طی قرن‌ها قرائت‌های متفاوت از متون مقدس و عرف، مورد قبول، چالش یا مخالفت بوده اما عموما در سطح بدنه اجتماعی و نه لزوما در هرم سیاسی. رضا شاه اما این نظم تاریخی را به هم می‌ریزد. عرصه «بدن» ناگاه با یک «باید» مواجه می‌شود، اینکه چه باید بپوشی و چه نباید بپوشی. اگر پیش از آن نظمی عرفی و سنتی لباس سنتی هر قومیت و هر اقلیت مذهبی و هر ساکن نقاط مختلف ایران را از دیگری و دیگری‌ها متمایز می‌کرد، ناگاه «فرمان حاکمیتی» غالب می‌شود. فرمان اما شامل مردان و زنان است. گرچه امروز از فرمان تغییر لباس پهلوی اول بیشتر کشف حجاب موضوعیت بحث است، اما واقعیت این است که تاثیر این دستور از بالا در واقع تغییر وضعیت پوشش سنتی به شکلی یکسان‌سازی شده از لباس است. گزارش‌های فراوانی از مقاومت در مقابل دستور و قاعدتا موضوع «مجازات» وجود دارد. یعنی پوشیدن لباس به سلیقه یا به پیروی از عرفی مخالف با سلیقه حاکمیت می‌توانسته به مجازات بدن منجر شود. این موضوع دقیقا به این معنا است که حکومت خود را متولی و صاحب بدن پنداشته و از این راه برای یکی از شخصی‌ترین مسائل یعنی انتخاب لباس هم «فرمان» صادر می‌کرده است.
۳- این وضعیت با دو سیاست تخته قاپو کردن عشایر و بعدها اصلاحات ارضی از امکان تحرک بدن‌های ایرانی می‌کاهد. عشایر که متحرک‌ترین شیوه زندگی را دارند و پس از آنها روستاییان عملا مجبور به مهاجرت‌های گسترده به شهرها شده‌‌اند. چنانچه از حدود سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۵ از حدود ۷۵ درصد جمعیت روستایی و عشایری به رقم ۵۱ درصد می‌رسیم.
این تصویر را که بدن‌های محبوس در شهر مالکیتی دولتی دارند حکومت پهلوی‌ها دامن زد. فرمان داده شدن شکل پوشیدگی در کنار پروپاگاندای شدید «بدن ِ آزادِ مدرن شرقی» در درازمدت به شکلی از مقاومت مدنی انجامید و در میان انگیزه‌های مختلف و ریز و درشت یک انقلاب قرار گرفت. انقلاب اما سیستم حاکمیتی ایران را با حذف کل طبقه شاهزادگان تغییر داد. «فرمان» شکلی منعطف‌تر یافت از لزوما فرمان از بالا به فرمان پخش شونده در بدنه اجتماعی. این وضعیت البته در سال‌های نخستین پس از انقلاب و سال‌های جنگ، شورانگیز و حتی برای حفظ تمامیت ارضی لازم می‌نمود؛ اما در دهه‌های بعد با تغییر وضعیت گاه به تفاسیر شخصی یا در مقیاس گروه‌های کوچک یا حتی افراد به فهم‌های شخصی و غیرتخصصی هویتی انجامیده است. حاکمیت در واقع ایده خود را از بدن در کلیت جامعه خُرد کرد. از این رو اگر پیش از این مالک تنها خانواده شاهی بود حالا می‌توانست کل یک ساختار اجتماعی باشد.
۴- جمعیت زنان شاغل در شهرهای ایران در سال ۱۳۹۲ چیزی حدود ۱۳ درصد بوده است، این رقم در کنار آمار بالغ بر ۶۰ درصد دختران دانشجو به شدت معنادار است: بیشتر این دختران دست‌کم تا امروز فرصت شاغل شدن را نیافته‌اند. بنابراین چیزی حدود ۵۰ درصد از نیروی متخصص تربیت یافته در دانشگاه‌ها فرصت به کار گرفتن تخصصش را نمی‌یابد. امری که محتملا از نگاه‌های جنسیتی جامعه و بسیاری کارفرماها، نبود استانداردهای معمول برای کار زنان، نبود امکان ایجاد تعادل بین زندگی شخصی و کاری و نبود امکانات فیزیکی و همچنین کمتر به رسمیت شناختن سلیقه دختران و در کنار همه اینها واهمه‌های اکتسابی زنان جوان از حضور در ارکان اجتماع و عدم همراهی جامعه نشات می‌گیرد. این در حالی است که بصری‌ترین رسانه ایران یعنی تلویزیون ملی هم در واقع کل زنان را به صورت‌های بسیار شبیه به هم و به شدت جراحی شده هنرپیشه‌های سریال‌های شبانگاهی تقلیل داده است. این زنان بسیار شبیه نه اثری از ۶۰ درصد دانشجویان دختر دارند نه تصویری هستند از متخصصان بیکار یا زنانِ روستایی و کارگر. آنها همواره در شکل دوگانه ابلیس/قدیس در عاملیت مردان در حال اخلالند. اگر ابلیسند از سر رذالت و اگر قدیسند از روی دلسوزی.
5- در سیمای ملی زن یا در حال شیون است یا مداخله منفی، همواره نگران و همواره بدون هیچ چاره‌ای برای کنترل نگرانی‌اش. کانا‌ل‌های ماهواره‌ای که محتویات عامه‌پسند به زبان‌های فارسی پخش می‌کنند هم شکلی مشابه از همین پروپاگاند را بازتولید می‌کنند. تو خود گویی هویت زنانه فاقد فضای خصوصی، امکان تصمیم‌گیری یا ذهنیت است. برای سیما گویی تفاوتی نمی‌کند که دانشجویان دختر 60 درصد باشند یا 5 درصد، فرقی نمی‌کند که در رشته‌های پزشکی در دهه اخیر بالغ بر 70 درصد فارغ‌التحصیلان دختر بوده‌اند، او همچنان به تصویری انتزاعی از زنی فاقد وظایف اجتماعی، نشسته در خانه و منتظر برای مورد انتخاب قرار گرفته شدن وفادار مانده است.
۶- در صد ساله اخیر، سنت تاریخی این سرزمین به تدریج نحیف شده است. نخست تغییر روش معیشت و زندگی روزمره که توسط هر دو شاه پهلوی به سمت شهرنشینی سوق پیدا کرد. دوم سنت تاریخیِ کنترل هویت در بدنه اجتماعی و در شکل قبیله‌ای -خانوادگی که به کنترل سیاسی تغییر یافت. سوم هویت زن به هویتی اپوزیسیون، هویتی با احتمال «مطیع نشدگی» تغییر وضعیت یافت و چهارم کم شدن روابط انسانی و گفت‌وگو است در جامعه‌ای هسته‌ای که هر فرد شیوه زیست خود را معیار می‌داند و سرانجام اینکه ایران ِ امروز جامعه‌ای است بدون تاریخ. تاریخی که شکل شفاهی و سنتی بازتولید می‌شده امروز تقریبا به روایت‌های پاره پاره و به شدت انتخاب شده و گاه فاقد اعتبار کاهش یافته و از آن سو ضعف علوم انسانی سبب می‌شود تا تاریخ به روش شناسی مدرن نیز عملا تولید نشود یا تنها در دو شکل ناسیونالیسم یا مقالات به شدت تخصصی و کم‌خواننده بازتاب یابد. همین سبب می‌شود که انسانِ ایرانی در بازتعریف خود تنها به روایتی به شدت امروزین بسنده کند، بی‌اینکه الگوهای خطر سرزمینش را بشناسد، بی اینکه بداند چه نوع تفکرات یا تعبیرات یا تفاسیری در طول تاریخ سرزمینش را به چالش کشیده و بی‌اینکه بداند سطح آزادی بیان، عمل و عاملیت انسانی و البته رابطه و تعریف جنسیت‌های گوناگون در تاریخ طولانی سرزمینش چگونه بوده است.
7- در زیر ده‌ها ذره بین کنترلی هویت زن به صورت او تقلیل یافته است. پیش از آن البته تصویر به شدت نامتعین، ذهنی شده و بی‌اعتبار از زن که از کودکی در ذهن آدم‌های تحت تاثیر پروپاگاندا تکرار شده است، آدم‌های دارای «امرِ خود خوب پندار» را می‌تواند به تصورِ عصیان این هویت که حالا دارد تخصص می‌یابد و در جامعه تردد می‌کند به سمت حذف سوق دهد. از آن سو اما زن به صورت، زن به میمیک چهره، زن به بدن به مثابه گوشت و پوست و زن به مایه اخلال نظم اجتماعی تقلیل یافته است. این‌گونه است که آدمی فاقد تاریخ، معلق در هویت و فضایی بین شهریت و روستایی بودن از منظر معیشت، آدمی با تصویری به شدت مخدوش از جنسیت می‌تواند دست به حذف هویت «دیگری» بزند و اوی خود خوب پندار می‌پندارد حقش است برای همیشه آزادی این «دیگری» یا حتی بودنش حذف شود. چرا که پیش از این تعریف شده است که این بدن، بدنی دارای مالک است و به شدت ابژه و به شدت دیگری. دیگری‌ای که به زعم خود خوب پندار پس از حمله فاقد صورت خواهد شد، فاقد هویت و باز به زعم او ابژه شدگی اش آنقدر غلظت خواهد یافت که امکان عصیان دوباره و استفاده از تخصصش یا امکان حرکتش به صفر میل خواهد کرد.
۸- کریستین فیلم ِ «چشمان بی صورت» تقریبا در تمام فیلم ساکت است و با چشم‌های باز به هر چه پدرش می‌کند می‌نگرد. ساکت و سبک از پله‌ها بالا می‌آید و پایین می‌رود و ماسک سفیدش را جابه‌جا می‌کند؛ اما روزی می‌فهمد که هویتش چهره‌اش نیست...آن وقت خود در بدنمند کردن دوباره خود، در بازیابی هویت خودش و آینده‌اش بازیگر می‌شود؛ اما با هزینه‌ای بسیار زیاد.