هیچ لذتی با لذت کار عاشقانه برابری نمی‌کند

بهنام ناصح

استاد محمدرضا ایلدار ژاله، تاکنون ۱۳۴۳ ساز مختلف ساخته است. سازهای ابداعی او نیز به شهرت زیادی رسیده‌اند و نوازندگان زیادی در اجراهای مختلف از آنها استفاده می‌کنند، اما هیچ‌کدام از اینها دلیل محبوبیتش نیست؛ آنچه جوانان مشتاق و سالمندان با تجربه را گرداگرد او جمع کرده حسن خلق و خلوص عاشقانه‌اش به کار و هنرش است. این تعهد به کار موجب شده در آستانه هفتادسالگی همچنان با چشمانی که از اشتیاق و عشق به موسیقی برق می‌زند سعی کند پیوسته بیاموزد و آموخته‌هایش را در ساختن سازهای جدید و انتقال آموخته‌ها به نسل بعد به کار بندد.

استاد از چه زمانی به موسیقی و به‌ویژه سازسازی علاقه‌‌مند شدید؟

از دوران کودکی شیفتگی غیرقابل وصفی به موسیقی داشتم. از آنجا که پدرم نظامی بود و پس از ختم اشغال آذربایجان به مشکین‌شهر اعزام شده بود من در آنجا متولد شدم و بدیهی است که آنجا امکانات پایتخت را نداشت ولی خوب به یاد دارم که اولین‌بار در خردسالی در این شهر با دیدن نوازندگانی که از اردبیل به جشن عروسی‌ یکی از همسایه‌ها دعوت شده بودند، علاقه زیادی به موسیقی پیدا کردم، ولی از نظر ساز در مضیقه بودم. پدرم فردی متعصب بود و حتی اگر پولش را هم داشتم اجازه نمی‌داد ساز بخرم، برای همین سعی می‌کردم خودم با سرهم کردن چوب‌هایی که با پول توجیبی جمع می‌کردم چیزی شبیه ساز بسازم. وقتی عاشیق‌های محلی می‌نواختند، با خودم خداخدا می‌کردم سیمی از سازشان پاره شود و آن را دور بریزند تا آن را در ساز‌های نصفه‌نیمه‌ام به‌کار بگیرم. ماجرا به این شکل ادامه پیدا کرد تا اینکه در چهارده سالگی وقتی پدرم بازنشسته شد به تهران برگشتیم. در پایتخت دستم برای دیدن و شنیدن بازتر بود. برادر بزرگترم چون به علاقه‌ام پی برد برایم سه‌تاری خرید و این‌طور شد که یک‌ماهی هم ساز تمرین کردم. بماند که پدرم الم‌شنگه بپا کرد و.... خلاصه این‌طور شد که کم‌کم اشتیاق به ساختن خود ساز در من شکل گرفت و چون شیفته این‌کار بودم از پا ننشستم.

فنون این کار را چطور یاد گرفتید؟

آموختن این فن هم ماجراهای بامزه‌ای دارد. وقتی کار را شروع کردم از اصول اولیه سازسازی چیزی نمی‌دانستم؛ حتی نمی‌دانستم داخل کاسه تار را چطور خالی می‌کنند. فکر می‌کردم داخلش را با چراغ می‌سوزانند و با زدودن سوخته‌ها، فضای خالی درست می‌شود! برای همین اولین‌بار چراغ کوره‌ای از همسایمان قرض کردم و مقداری چوب درخت زردآلو خریدم تا به این شیوه به خیال خودم سازسازی کنم. همین که چراغ را رویش گرفتم که بخش مورد نظر را بسوزانم، با صدای «تق» کل چوب ترک برداشت.

چرا از استادی کمک نمی‌گرفتید؟

متاسفانه استادان نه تنها چیزی یاد نمی‌دادند بلکه حتی وسایل کار و شیوه کارکردنشان را هم مخفی می‌کردند. به‌یاد دارم در ایام جوانی به واسطه دوستی، خدمت یکی از استادان ساز‌سازی رسیدم. به محض اینکه ایشان متوجه شدند قصد دارم این حرفه را بیاموزم، فورا گیره‌ کارگاهش را باز کرد و تخته‌ای را که به آن بسته بود به انباری برد و قایمش کرد! یا در اتفاقی مشابه استادی مرا به اتاقی دیگر راهنمایی کرد تا نحوه کارکردنش را نبینم. به یکی دیگر گفتم لازم است شاگردانی داشته باشید تا راه شما را ادامه دهد جواب داد: «برای ادامه کار به تو نیازی نیست؛ پسرهایم هستند.» بالاخره به این نتیجه رسیدم که هر چند دیر و دشوار، ولی چاره‌ای ندارم که خودم تجربه کنم تا به مقصد برسم.

اندازه‌ها و الگوهای ساز را چطور به‌دست می‌آورید؟

برای اینکه نقشه تار و سه‌تار داشته باشم، به خیابان بهارستان، که سال های طولانی بورس عرضه و فروش ساز بود- می‌رفتم و ساعت‌ها پشت ویترین مغازه‌های سازفروشی به تماشا می‌ایستادم و از همان فاصله دور با قلم و کاغذی که در دست داشتم سعی می‌کردم نقشه آنها را بکشم. تا خدا رحمت کند فرهاد دلشاد -از هموطنان کلیمی با سخاوتمنی شگفت‌انگیزی به من کمک کرد که اولین ساز درست و حسابی‌ام را بسازم. ماجرا هم از این قرار است که پس از روزها که پشت مغازه‌اش می‌ایستادم، آمد و پرس و جو کرد که چرا هر روز اینجا می‌ایستی و به ویترین زل می‌زنی؟ گفتم تصویر این سازها را می‌کشم تا در منزل از رویش ساز درست کنم. وقتی اشتیاقم را دید مرا به داخل مغازه دعوت کرد. به شاگردش دستور داد تار «یحیی» (سازنده به نام تار) را بیاورد. مرحوم دلشاد گفت این از بهترین تارهای موجود در این روزگار است. با اینکه در آن زمان قیمت آن ساز بیش از پانصدهزار تومان بود (که به پول الان معادل صدها میلیون تومان می‌شد) از من خواست ساز را به منزل ببرم تا با فراغ‌بال نقشه‌‌ها و الگوهایش را بکشم و حتی اگر لازم شد با احتیاط اجزایش را از هم باز کنم. در عین ناباوری گفتم: «ولی شما که مرا نمی‌شناسید، با چه اطمینانی چنین ساز گرانبهایی را در اختیارم می‌گذارید؟» ایشان جواب دادند: «کسی که هر روز ساعت‌ها عاشقانه پشت ویترین می‌ایستد و بدون اینکه وارد مغازه شود تا مزاحمتی ایجاد نکند، اهل دزدی کردن نیست.» این‌طور شد که من از آن ساز به کمک دوست دندانپزشکم قالبی گچی تهیه کردم که در ساختن تار از آن استفاده می‌کردم و این‌گونه کارم را شروع کردم و تا امروز ۱۳۴۳ ساز از تار و سه‌تارگرفته تا قیچک و کمانچه و... ساخته‌ام.

یکی از ویژگی‌های سازهای شما زیبایی ظاهری آنها است. فلسفه اینکه تا این حد برای زینت‌ها و زیبایی سازهایتان وسواس به‌خرج می‌دهید چیست؟

این امری طبیعی است. چه چیزی را سراغ دارید که وقتی بخواهید بخرید اول به ظاهرش توجه نکنید؟ مگر وقتی می‌خواهیم فرش بخریم ابتدا به نقش و نگار آن نگاه نمی‌کنیم و اگر از آن خوشمان آمد بعد سراغ جنس، محل بافت و... نمی‌رویم؟ پس چطور می‌شود سازسازی را از این مقوله مستثنی کرد؟ خریدار سازهای من ابتدا مجذوب ظاهر آن می‌شود و اگر از شکل زیبایش خوشش آمد، صدایش را امتحان می‌کند و در مجموع اگر هر دو را پسندید آن را می‌خرد.

آیا در ساختن ساز به صدادهی بهتر ارجحیت نمی‌دهید؟

سازساز خوب طبیعی است مانند آشپز خوب که می‌داند چطور بهترین و خوشمزه‌ترین غذا بپزد سپس آن را به بهترین نحو تزئین کند، با تجربه‌ای که به دست آورده می‌داند مثلا چگونه و با چه طولی دسته ساز را بسازد یا ابعاد کاسه را در نظر بگیرد که محصول نهایی خوش صدا باشد و سپس زیبایی آن را در نظر بگیرد پس‌زیبایی ساز منافاتی با خوش‌صدایی ندارد، برای همین می‌توان زیبایی را به کیفیت صدادهی ساز اضافه کرد و لزومی ندارد آن را در مقابل صدادهی قرار داد.

در مواجهه با‌مشتری‌ای که توانایی مالی چندانی ندارد چه‌قدر مراعاتش را می‌کنید؟

من خودم چون حسرت داشتن ساز را تجربه کرده‌ام، امروزه اگر کسی از در وارد شود و شیفتگی به موسیقی را در او ببینم تمام تلاشم را می‌کنم که دست‌خالی از کارگاهم بیرون نرود. به‌عنوان مثال به تازگی تاری را که قیمتش ۱۵ میلیون‌تومان بود به دلیل اینکه متوجه شدم خریدار این ساز از آن خوشش آمده ولی پرداخت این مبلغ برایش دشوار است در ۱۰۰ قسط ۱۵۰ هزار تومانی به او فروختم. خوشبختانه خیلی به ندرت پیش آمده کسی به اعتمادی که کرده‌ام خیانت کند و سرانجام پول ساز را نپردازد. از ۱۳۴۳‌سازی که فروخته‌ام ۱۳ مورد بوده که چنین اتفاقی افتاده که نسبت به کل قابل اغماض است.

شما بدون تبلیغات خاصی توانسته‌اید مشتری‌های خود و شهرتی در سازسازی به‌دست آورید. این کار چطور ممکن شده است؟

وقتی کارت را عاشقانه انجام دهی و مرتب در پی بهبود کارت باشی، بدون اینکه دنبالش باشی شهرت و معروفیت هم می‌آید و هنگامی با مردم درست برخورد کنی محبوبیت هم ایجاد می‌شود. بیشتر مشتری سازهایم را در طول سال‌ها با تبلیغ دهان به دهان پیدا کرده‌ام. به نحوی که در حال حاضر حتی مشتری‌هایی در خارج از کشور دارم.

از‌دیگر‌مواردی‌که‌موجب شهرت شما شده، ساختن سازهای ابداعی است.انگیزه ساختن چنین سازهایی از کجا به ذهنتان رسید؟

در طول سال‌ها وقتی سازهای مختلفی درست می‌کردم متوجه شدم از نظر رنگ صدا، فاصله‌هایی بین سازها دیده می‌شود که می‌توان این فاصله را با سازهای دیگر پر کرد؛ سازهایی که در موسیقی ما وجود نداشت، برای همین سعی کردم با ساختن سازهایی جدید این کمبودها را جبران کنم. مثلا متوجه شدم بین صدای سه‌تار و تار، می‌تواند صدای سازهایی وجود داشته باشد که حدفاصل این دو صدا باشد. برای رسیدن به این هدف سازهایی مثل «مراژ» (مخفف محمدرضا ایلدار ژاله)، «دلنواز»، و «نسیم» را ساختم. این سازهای ابداعی می‌توانند در گروه‌نوازی‌ها کارگشا باشد. همین‌‌طور درباره سازهای آرشه‌ای، موسیقی ما تنوع‌سازی کمی دارد. برای همین، ‌سازی به نام «دلگشا» ساختم، همچنین‌سازی مثل «نغمه» و «دلنشین» را با چنین رویکردی خلق کردم. کمتر سازسازی تمایل به ریسک کردن برای ساختن ساز جدید دارد چون پس از صرف هزینه و آزمون و خطا باید ساز ساخته شود و پس از ساخته شدن هم الزاما به اندازه سازهای متداول مشتری وجود ندارد ولی من چنین ریسکی کرده‌ام و می‌کنم تا از دل این سازها، بتوانم تعدادی را که موفق‌تر ظاهر شده‌اند به جامعه موسیقی معرفی کنم.

با توجه به اینکه این سازهای ابداعی، نوازندگان مخصوص به خود را می‌طلبد چطور می‌توانید آن را امتحان یا به نوازنده‌ای معرفی کنید؟

این سازهایی که ساخته می‌شود چیزهایی به کلی جدا از سازهای متداول نیستند بلکه از نظر ساختار مشابهت‌هایی دارند و آن‌قدر از آن‌سازها دور نیستند که نوازنده‌ها نتوانند آنها را امتحان کنند؛ مثلا ساز «نسیم» را اگر در نظر بگیرید با اضافه کردن دو کاسه به ساز سه‌تار و با تغییراتی که در دسته داده شده، به وجود آمده، در نتیجه نوازندگان تار و سه‌تار به راحتی می‌توانند آن را امتحان کنند و پس از اندکی به نواختن آن خو بگیرند.

شما خودتان هنگام فراگیری مهارت‌های سازسازی، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردید ولی اکنون به راحتی اطلاعات‌تان را در اختیار شاگردانتان قرار می‌دهید. سخنی هست که با همکاران و استادان این رشته داشته باشید؟

خواهش من از این همکاران این است که در آموزش خست به خرج ندهند. چرا که باید جایگزین‌های خوبی برای خود تربیت کنند. چرا باید شخصی مثل من ده‌ها سال تلاش و تجربه را با خود به گور ببرم و نفر بعد از نو برای ساختن ماشین مجبور باشد چرخ را اختراع کند؟

چه توصیه‌ای برای شاگردان دارید؟

مهم‌ترین انگیزه انجام هر کار از جمله آموختن، عشق است. وقتی عاشق کاری باشید هیچ مانع و سدی نمی‌تواند شما را متوقف کند و اصلا وقتی که عاشقید دشواری‌های مسیر را حس نمی‌کنید و لذتی از این‌کار می‌برید که هیچ لذتی با آن برابر نیست. به یاد دارم چند سال پیش در ضیافتی که در موزه موسیقی برپا بود، در آستانه مقدمات چیدن میز شام، دوستی مرا به آقای شهرداد روحانی، آهنگساز و رهبر برجسته ارکستر معرفی کرد و توضیح داد که نمونه‌ای از سازهای ابداعی من در بخشی از این موزه موجود است. ایشان با اشتیاق فوق‌العاده‌ای از من خواست که پیش از شام سری به ویترین این سازها بزنیم تا از نزدیک با آنها آشنا شود. به اتفاق به قسمت مربوطه رفتیم و من تک تک سازها را برایش شرح دادم و ایشان با حوصله و کنجکاوی درباره هر کدام سوال کرد و ابراز کرد که بعدها در ارکستر صدای تولید شده آنها را بشنود. آن‌قدر لحظات خوشی از این گفت‌وگو به ما دست داد که حرفمان به درازا کشید و وقتی به میز شام برگشتیم اثری از غذا باقی نمانده بود.غرض اینکه وقتی پای عشق و علاقه به کاری در میان باشد از لذت‌های زودگذر مادی به راحتی می‌توان گذشت.

هیچ لذتی با لذت کار عاشقانه برابری نمی‌کند