دکتر مختار نوری
پژوهشگر اندیشه سیاسی

مفهوم شهروندی یکی از مفاهیم کلیدی پرسابقه در فلسفه سیاسی است که از زمان شکل‌گیری فلسفه سیاسی در دوره کلاسیک به‌ویژه در آرای ارسطو تا عصر معاصر به اشکال گوناگون درون نظریه‌های مندرج در این نوع فلسفه بارها بازتولید تئوریک شده است؛ به‌گونه‌ای‌که می‌توان از نظریه‌های شهروندی پیشامدرن، مدرن و پسامدرن نام برد. مفهوم شهروندی همواره در کانون منازعات فکری بوده است. حوزه معنایی این مفهوم، برآیند یک رشته تحولات بنیادی در نهادها و نظریه‌ها است که موجب عرضه معانی متعددی شده است. این مفهوم در فرآیند زمان از سه عصر کلاسیک، مدرن و متاخر تاثیر پذیرفته و مورد تحلیل و تعبیرات مختلفی قرار گرفته است.

مفهوم شهروند از «شهر» ریشه می‌گیرد و «City» از واژه لاتینی « لوتیاس» مشتق شده است. لویتاس معادل واژه پلیس در زبان و فرهنگ یونانی است؛ بنابراین شهر تنها مجمعی از ساکنین یک منطقه معین نیست؛ بلکه مفهوم واحد سیاسی مستقلی را می‌رساند. از همین‌جا تفاوت عمیق دو مفهوم شهروند و رعیت آشکار می‌شود. در حالی‌که شهروندان به همان میزان که در شهر حضور فیزیکی دارند، حضور سیاسی نیز دارند، اما رعایا فقط حضور فیزیکی دارند. رعیت فقط از قانون و اراده حاکم اطاعت می‌کند، اما شهروند در تنظیم قانون و خلق اراده حاکم سهم‌خواهی می‌کند و سپس از آن اطاعت می‌کند زیرا اطاعت از آن را به سود خود می‌داند. مفاهیم، اصول و نهادهای مربوط به شهروندی طی قرون متمادی گسترش یافته و دارای پیشینه طولانی است.

پیشینه مفهوم شهروندی به دولت‌شهرهای یونان باستان بازمی‌گردد و متفکرانی مانند ماکس وبر بر این باورند که چنین مفهومی در تمدن‌های دیگر نظیر چین، هند و خاورمیانه غایب بوده است (kymlicka, 2000:8). در این دیدگاه اولین تجربه شهروندی در دولت شهرهای یونانی قابل درک است. در این تعبیر از شهروندی، دوگانگی‌هایی نظیر دولت و جامعه، حوزه عمومی و خصوصی کاربرد نداشت. به‌عبارت دیگر، شهروندی و دولتشهر یکسان بودند و تعهدات شهروندی در همه جنبه‌های زندگی جاری و ساری بود (فالکس، 27:1381-29). فرد هنگام تولد، بر اساس نوعی وابستگی موروثی، شهروند یک دولت شهر محسوب می‌شد. در مفهوم کلاسیک، اولین تلاش منظم برای توسعه نظریه شهروندی را ارسطو انجام داده است. مطابق تعریف ارسطو، شهروند هم باید حکمرانی و هم فرمانبرداری کند، اگرچه شهروندی در دولت شهرها تا حد زیادی انحصاری بود و زنان، بردگان، بربرها و بیگانگان را شامل نمی‌شد.

در این تطور تاریخی، در قرون وسطی اهمیت موضوع شهروندی کاهش یافت؛ چراکه دیدگاه قرون وسطایی سیاست را عرصه فهم سلسله مراتب حاکم بر دو حوزه کلیسایی و امپراتوری می‌دانست لذا در این دوره شهروند حالت سلسله مراتبی به خود گرفت. در اعصار گذشته انسان‌ها به محض تولد یا ورود به عرصه‌های اجتماعی به لحاظ هنجاری موجوداتی تکلیف‌مند و نه محق شناخته می‌شدند، اما انسان مدرن بیش از آنکه طالب فهم و تشخیص تکالیف خود باشد، طالب درک و کشف حقوق خود است. می‌توان گفت که به‌دلیل تغییر چارچوب فکری انسان عصر مدرن بود که مختصات جهان جدید در مقابل مفهوم همیشگی رعیت، مفهوم نوظهور شهروند را قرار داد و شهروند، انسان اجتماعی صاحب حقوق و در عین حال موظف و مسوول است. به تعبیر یکی از صاحب‌نظران «مفهوم شهروندی را می‌توان در مجموع شامل مفاهیم جدیدی دانست که با زندگی برخاسته از تجدد و فرهنگ آن درهم آمیخته است و به‌شدت از نحوه نگاه معطوف به استعداد انسان بلوغ یافته، توانایی‌های وی و چگونگی شرکت‌دادن و سهیم کردن او در وضعیت و سرنوشت حیات فردی - اجتماعی متاثر است» (قادری، 46:1379).

به هر ترتیب، مفهوم شهروندی که ناظر بر حق‌مداری انسان مدرن می‌باشد، ایده‌ای است که در اروپای غربی زاده شد و در عصر جدید هم‌زمان با فراگیر شدنش، انتشار یافت. قبول حقوق و وظایف قانونی و سیاسی ناشی از جایگاه شهروندی بنیاد اصلی و ایده اساسی این مفهوم است. مقوله شهروندی به ضرورت، حاصل سیاست مدرن و پیامد اجتماعی - سیاسی انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی است. به این معنی شهروندی تمامی دگرگونی‌های حاصل از تبدیل جامعه سنتی به جامعه صنعتی را دربر‌می‌گیرد. در جهان معاصر موضوع شهروندی از جذابیت بسیار زیادی در سایر جوامع برخوردار شده است. در عصر مدرن و به‌دلیل چرخش پارادایمی از سلسله مراتب مشروعیت‌بخش پیشین به سوی سوژه‌های خودمشروعیت بخش تغییراتی در حوزه شهروندی حاصل شد. به‌تدریج در قرون 18 و19 با توسعه تفکر لیبرالی و مدرن پایه‌های شکل‌گیری حقوق شهروندی گسترش یافت (شیانی، 11:1381).

بنابراین تا پیش از شکل گرفتن اندیشه‌های آغازین انقلاب فرانسه و سایر انقلاب‌های دموکراتیک عصر مدرن نمی‌توانستیم انتظار داشته باشیم که اخلاق و حقوق شهروندی به مثابه اندیشه‌ای سازمان یافته امکان بروز بیابد. این امر با چند واقعه مهم امکان ظهور یافت: انقلاب آمریکا و تدوین قانون اساسی لیبرال، انقلاب فرانسه و شکل‌گیری اعلامیه حقوق‌بشر، شکل‌گیری دولت - ملت در اروپا و گسترش آن در سایر مناطق دنیا (فکوهی، 79:1383 -83). از دیدگاه آنتونی گیدنز، توسعه مفهوم شهروندی با گسترش حاکمیت دولت یا ساخته شدن قدرت اداری از اواخر قرن شانزدهم مرتبط است (Giddens,1985:219). مفهوم شهروندی در عصر مدرن همواره در کانون منازعات فکری بوده است و اندیشمندان مختلفی در این راستا به ارائه نظر پرداخته‌اند. منتسکیو مفهوم شهروندی را مجموعه‌ای از سازو کارهای اخلاقی- مدنی می‌داند که باید آن را در مفهوم روابطی که میان میان شهروندان حاکم است، تعریف کرد.

وی شهروند را یک امر برخاسته شده حقوقی می‌داند که هدف از کاربرد آن برقراری نظم است (معینی علمداری، 87:1383). ژان‌ژاک روسو، شهروند را فردی معرفی می‌کرد که پیوسته به‌دنبال یک حس جمعی است و می‌خواهد در امور جامعه‌اش فعال باشد. از نظر الکسی دو توکویل، شهروند یک خود تقسیم شده است که میان انزوای خویش و اهداف مشترک گرفتار آمده است (همان:87). با این اوصاف، مفهوم شهروندی وحقوق و وظایف برآمده از آن، هر چند واجد خصلت‌های یک تلاش و اقدام مستمر تاریخی بود، اما در واقع نظریه‌های شهروندی تا اواسط دهه 1960 چندان مورد توجه جدی نبودند. تا این مقطع مفهوم شهروندی نه به منزله حوزه‌ای مستقل، بلکه ذیل بحث‌های ارائه شده در قالب نظریه‌ها سیاسی و مسائل توسعه سیاسی مورد توجه قرار می‌گرفت، اما از این مقطع به بعد موضوعات شهروندی به‌صورت مستقل و منسجم مورد توجه قرار گرفت. در گفتمان شهروندی و مباحث مرتبط به آن و پس از نظریات متقدمانی مانند مونتسکیو، روسو، کانت، ماکس وبر، دورکهایم، تونیس و... پیرامون مفهوم شهروندی، شاید هیچ متفکری به اندازه «توماس‌هامپری مارشال» شهرت و اعتبار نداشته باشد.

تحلیل تاریخی-جامعه شناختی مارشال نقطه شروعی مناسب برای مبحث شهروندی است. مارشال در دوره معاصر شهروندی را مجموعه‌ای از حقوق در حال گسترش می‌داند که به مجموعه‌ای در حال گسترش از انسان‌ها اعطا می‌شود. او حقوق شهروندی را دربردارنده سه نوع حقوق می‌داند: حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی. حقوق شهروندی مدنی که ناظر به برخورداری از حمایت قانونی است، شامل آزادی شخصی، آزادی بیان، اندیشه، عقیده، حق مالکیت شخصی و حق برخوردار بودن از عدالت می‌باشد. حقوق سیاسی که در برگیرنده حق مشارکت در اعمال قدرت سیاسی به‌عنوان یکی از اعضای نهاد برخوردار از اقتدار سیاسی و یا به‌عنوان یکی از انتخاب‌کنندگان اعضای چنین نهادی می‌باشد و در نهایت شهروندی رفاهی که حق برخورداری از استانداردهای اولیه زندگی است، اما تعریف مارشال از حقوق اجتماعی نسبت به تعاریفش از حقوق مدنی و سیاسی انتزاعی‌تر است. او معتقد است که مراد از حقوق اجتماعی عبارت است از طیف وسیعی از حقوق که حق برخورداری از حداقلی از رفاه اقتصادی و امنیت تا حق برخورداری کامل از میراث‌اجتماعی و حق زندگی به‌عنوان یک موجود متمدن طبق معیارهای حاکم بر یک جامعه را دربرمی‌گیرد (Marshall, 1992:8).

به‌طور کلی، در نظریه‌های رایج در این حوزه، شهروندی را مفهومی به‌هم پیوسته از حقوق و وظایف مدنی، سیاسی و اجتماعی می‌دانند که به مثابه نوعی پایگاه‌شان و عضویت اجتماعی به تمامی افراد جامعه اعطا شده است و فارغ از تعلقات طبقاتی، نژادی، قومی، مذهبی و اقتصادی همگان را یکسان و برابر فرض کرده و آنها را واجد حق برخورداری از تمامی امتیازات، منابع و مزایای حاصله از جامعه می‌داند و نهایتا مسوول، مکلف و موظف به مشارکت در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، محسوب می‌کند (منوچهری و نجاتی حسینی، 3:1385) شهروندی را غالبا باید به معنی قدرت بخشی به اعضای جامعه و توانمندسازی و برخوردارسازی آنها از حقوق مختلف در نظر گرفت. نظر به اهمیت چنین موضوعات و حقوق و مزایایی است که بررسی دلایل عدم شکل‌گیری حقوق شهروندی و رعایت نکردن آن از سوی گفتمان‌های سیاسی معاصر در ایران شایسته طرح و بررسی می‌شود.

منابع

1- شیانی، ملیحه(1381)، «شهروندی و رفاه احتماعی»، فصلنامه رفاه اجتماعی، سال اول، شماره چهارم.

2- فالکس، کیث (1381)، شهروندی، ترجمه محمد تقی دلفروز، تهران: نشر کویر.

3- قادری، حاتم (1379)، «شهروند خوب؛ انسان خوب»، نشریه پیام آبادگران، شماره نهم.

4- منوچهری، عباس و نجاتی حسینی، سیدمحمود (1385)، «درآمدی بر نظریه شهروند گفت‌وگویی در فلسفه سیاسی هابرماس»، نامه علوم اجتماعی، شاره 29.

5- فکوهی، ناصر(1383)، انسان‌شناسی شهری، تهران: نشر نی.

6- معینی علمداری، جهانگیر(1383)، «تاویل و شهروندی»، کتاب ماه علوم اجتماعی، سال هفتم، شماره11.

7- (Giddens 1985 ,Anthony) nation-state and violence, London: macmillan.

8- kymlicka,will(2000),Citizenship in diverse societies, oxford university press.

9-Marshall,T.H(1992), Citizenship and social class,London: pluto press.

مفهوم شهروندی و سیر تطور آن در فلسفه سیاسی