سیدرضا حسینی
دانشجوی دکترای علوم سیاسی

شهروندی چند فرهنگ‌گرا محصول مؤلفه‌هایی چون مهاجرت، تجارت، استعمار، جهانی شدن و مسافرت‌های ادواری و فزاینده است. فرض اصلی در جوامع چندفرهنگی این است که هر فرهنگ، هویت، ارزش‌ها و هنجارهای خود را در مقابل فرهنگ‌های دیگر، حفظ کرده و از آن دفاع خواهد کرد. همچنین در مساله مهاجرت نیز چنین است. در واقع مهاجران برای یافتن کار به کشور مهاجر‌پذیر رفته، در حالی که خانواده‌های آنان در کشور خود می‌مانند و مهاجران پول برای خانواده‌هایشان در کشور مبدأ می‌فرستند و از این رو تاثیرگذاری آنها به کشور خودشان محدود است. بنابراین شکاف میان مهاجران و بومیان کشور مهاجر‌پذیر در باب مسائل مختلف از بین نمی‌رود. برای مثال می‌توان به مسلمانان مهاجر و مسیحیان ساکن اروپا اشاره کرد. اما زمانی که مهاجران با خانواده‌های خود به کشور مهاجرپذیر می‌روند، با سیاست همسان‌سازی، استحاله و ادغام در فرهنگ مسلط مواجه می‌شوند. حتی بعضا دیده شده است که مهاجران بخش اعظم محرومان جامعه را نیز تشکیل می‌دهند. تنها راه حل این مشکل، این است که مهاجران و ساکنان، فرهنگ یکدیگر را به رسمیت شناخته و به آن احترام بگذارند؛ اما چگونه؟ برای تبیین نقطه عزیمت بحثمان باید به مفاهیم ریشه‌ای چون هویت و فرهنگ و تعابیری که ما از آنها برداشت می‌کنیم، بپردازیم.

هویت و فرهنگ

بیخو پارخ در کتاب بازخوانی چندگانگی فرهنگی، فرهنگ را این گونه تعریف می‌کند: «فرهنگ به‌طور تاریخی یک نظام معنایی و مفهومی ایجاد کرده، که درک و مفاهمه اجتماعات انسانی و نیز سازماندهی زندگی فردی و جمعی آنها براساس آن انجام می‌پذیرد». دیگر اندیشمندان چندفرهنگ گرا، فرهنگ را بر پایه نسب ملّی یا قومی فرض می‌کنند که برجسته‌ترین آنها ویل کیملیکا است. وی فرهنگ را مترادف با ملّیت می‌داند؛ بدین معنا که او یک ملّیت را دارای اجتماع بین نسلی، از منظر نهادی کم و بیش کامل، مستقر و ساکن در یک سرزمین مشخص و دارای زبان و تاریخ مشترک تلقی می‌کند. از سوی دیگر مشروع و توجیه کردن نقش هستی شناسانه فرهنگ به مثابه یک نظام معنایی مشخص که به ارزش‌ها و نگرش‌های مردم شکل می‌دهد، امر بسیار مهمی است.

به‌طور کلی به اعتقاد چندفرهنگ گرایان فرهنگ ساختار نیست، بلکه دینامیکی است که بازیگران به‌صورت دیالوگی و دیالکتیکی آن را بازتولید می‌کنند. اندیشمندان چند فرهنگ گرا مایلند فرهنگ‌ها را به‌طور مساوی و شفّاف ببینند، به نظر آنان نباید میان فرهنگ بومیان داخلی و مهاجران بیرونی فرق گذاشت. پارخ می‌نویسد: «فرهنگ حاصل یک پروسه و عمل فعال برای خلق معنا تصور می‌شود». بنابراین در اکثر متون چند فرهنگ گرایی، فرهنگ را یک نظام معنایی تعریف می‌کنند که با پایداری مشخص، ساختار رسمی و تدریجی تشخّص یافته است.

از سوی دیگر به موازات بحث از فرهنگ، مباحثات مربوط به هویت نیز طرح می‌شود. چارلز تیلور، فیلسوف برجسته جماعت گرا (منتقد شهروندی لیبرال) هویت را با مفهوم شناسایی در ارتباط تنگاتنگی قرار می‌دهد. به زعم او هویت ما تا حدود قابل توجهی به شناسایی1 یا عدم شناسایی و یا حتی «کژشناسایی2» از سوی دیگران وابسته است. بدین ترتیب ارائه تصویری محدود، فرومایه و تحریف شده از فرد را حتی می‌توان نوعی سرکوب قلمداد کرد. برای مثال و در تشریح بیشتر برخی فمینیست‌ها استدلال می‌کنند که در جوامع سنتی تصویری درمانده و ناتوان از زنان، مورد پذیرش عمومی قرار گرفته است و خود آنان نیز این تصویر را به ناچار پذیرفته و درونی ساخته‌اند، به گونه‌ای که همواره هویت خود را با در نظر گرفتن ناتوانی معطوف به جنسیت شان تعریف کرده و برای رهایی از این تصور تلاش نمی‌کنند. همچنین می‌توان از تصور اروپاییان در مورد جوامع مستعمره نیز مثالی ذکر کرد. ارائه یک تصویر «نامتمدن» از مردمان بومی موجب شد تا رفته‌رفته هر آنچه اروپایی است جذاب تر جلوه کند و هر آنچه بومی است قرین با کهنگی و توحش پنداشته شود.

دفاع تیلور از چند فرهنگ‌گرایی معطوف به مفهوم «از خود» به مثابه ارتباط آن با یک چارچوب اخلاقی است که زندگی خوب را تعریف می‌کند. به نظر او فلسفه سنتی بر هویت اجتماعی تسلط داشت چرا که هویت را به‌عنوان یک پروسه سرچشمه گرفته از درون مرزهای گروه می‌دانست. در توضیح این امر وی اشاره می‌کند که در گذشته کسب هویت به مفهوم «شرافت» وابسته بود که نظم سلسله مراتبی خاصی را در حوزه عمومی به همراه داشت. این نظام اجتماعی متضمن تمایز افرادی بود که به‌واسطه برخورداری از برخی امتیازات جزو اشراف به شمار می‌آمدند. کارویژه این سلسله مراتب انتسابی تداوم نابرابری‌ها و جلوگیری از تسری این امتیازات به عموم بود. تیلور اشاره می‌کند که با گذار از نظام انتسابی «شرافت» محور پیشین به نظام اکتسابی «کرامت»محور، چگونگی کسب هویت نیز تا حدودی دگرگون شده است؛ چندان که امروزه همه جا صحبت از «کرامت ذاتی انسان‌ها» و حق و حقوق شهروندی به میان می‌آید.

حقوق متمایز و ویژه

آنچه در مباحث چند فرهنگ گرایی در باب فرهنگ و هویت طرح می‌شود عموما ناظر به تعدّد، لایه لایه بودن هویت، تأثیرات متقابل، عدم همسان‌سازی و یکپارچه‌سازی و عدم رجحان یک فرهنگ و هویت مسلط بر دیگر فرهنگ‌هاست. اما در بحث‌های متأخرتر نه تنها از بی طرفی هنجاری و ارزشی نسبت به فرهنگ‌ها، بلکه از اعطای حقوق و امتیازات ویژه شهروندی به اقلیت‌ها و مهاجران نیز سخن به میان می‌آید. به‌عنوان مثال چگونگی ذبح حیوانات در بریتانیا در سال‌های پیش مساله‌ساز شد. انجمن‌های حامی حقوق حیوانات و به‌طور کلی افکار عمومی به لزوم وارد ساختن شوک الکتریکی پیش از کشتار دام به منظور کاهش درد حیوان تاکید می‌کردند که البته به شکل قانون نیز درآمد.

اما این تصمیم مورد پذیرش اقلّیت یهودی و مسلمان نبود و آنان خواهان عمل بر طبق دستور شریعت یعنی ذبح اسلامی و شحیطه (روش سنتی کشتار دام یهودیان) شدند. برای این چالش‌ها دولت بریتانیا به اعطای مزیت قانونی استثنایی برای اقلّیت‌ها روی آورد تا از بروز پدیده‌ای به نام شهروندی درجه دو ممانعت به عمل آورند. این سیاست را می‌توان به نوعی برخاسته از سیاست شناسایی قلمداد کرد. موضع چالش‌برانگیز دیگری که این روزها پیرامون آن مباحث بسیاری درگرفته حدود و مرز میان توهین به مقدسات و آزادی بیان است. البته این موضوع از سنخ دیگری است ولی تا آنجا که به شهروندی مربوط است به نظر می‌رسد این موضوع استثنا بر قاعده‌ای که در بالا اشاره شد، نباشد.

شهروندی در خاورمیانه

و اما شهروندی در خاورمیانه از سنخ دیگری است. مایا میکداشی، پژوهشگر برجسته این حوزه، شهروندی را در عمل، مجموعه‌ای از شرایط محدود، سخت و پیچیده می‌داند که اغلب در میان تناقضات مفصل‌بندی می‌شود. وی با پس زمینه ذهنی فمینیستی معتقد است در خاورمیانه امتیازات جنسیتی و جایگاه طبقاتی یکدیگر را قطع و خنثی می‌کنند. فرقه، طبقه و جنسیت یک شهروند، توأمان باهم چارچوب و ساخت هر عمل شهروندی را می‌سازند. بنابراین می‌توان با مداقّه بر مفهوم «شهروند»، تنش در روابط متقابل را نشانه هر عمل شهروندی تصور کرد. مضافا ساخت مفهوم شهروند در میان مقررات دولتی روابط خویشاوندی و در پیوند قانونی با دیگری است. به بیان دیگر شما از آن ‌جهت شهروند هستید که پسر یا دختر، همسر یا شوهر و... فردی هستید. همچنین شما شهروند محسوب می‌شوید چرا که دیگرانی هستند که پناهنده به شمار می‌روند (معنادار شدن شهروندی در سایه غیریت‌سازی با دیگری).

بسیاری از منتقدان دولت‌های لیبرال غربی در موضوع شهروندی که مایه‌هایی از اندیشه‌های پست مدرن و یا فمینیستی رادیکال دارند از نارسایی سیاست‌های دولتی در مورد اعطای حقوق ویژه (چنانکه در بخش پیشین به آن اشاره شد) شکایت دارند. به‌عنوان مثال، «مایکل وارنر» در قالب مقوله مشخص «همجنس‌گرایی» اشعار می‌دارد که رژیم‌های قدرت خود را تثبیت و بازتولید کرده و برخی از نشانه‌ها را نسبت به برخی دیگر برجسته‌تر می‌کنند. از آنجاکه گفته می‌شود نمی‌توان بدون شناخت و در نظر گرفتن زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... نسخه‌ای تجویز کرد باید گفت اگرچه امروز سیاست همسان‌سازی در شهروندی چندفرهنگ گرا چندان مثبت ارزیابی نمی‌شود و شاید بتوان گفت در جوامع لیبرال غربی حتی امری مذموم شمرده می‌شود اما در خاورمیانه با توجه به عمق بحران‌ها و حاکمیت سیاست نفی و طرد بسیار مطلوب است.

در قدم اول باید هویت و سبک زندگی اقلّیت‌ها و مهاجرین به رسمیت شناخته شود و امکان تعامل و ارتباط متقابل فراهم شود تا به تدریج بتوان از اعطای حقوق ویژه نیز سخن گفت. این مساله را بیشتر باید یک فرآیند تلقی کرد تا یک پروژه! زمانی که مراحل اولیه شناسایی و امکان سنجی مفاهمه و گفت‌وگو طی نشود سخن گفتن از حقوق ویژه سخنی عبث به نظر می‌آید. زمانی‌که میان تعهد و وفاداری به اقتدار بوروکراتیک و دولت ملّی و پذیرش بی قید و شرط سبک زندگی و ارزش‌های فرهنگی مسلط تمایزی نباشد نمی‌توان از امنیتی شدن مفهوم شهروندی جلوگیری کرد. باید پذیرفت که اقلیّت‌ها در حالی‌که به ارزش‌های فرهنگی و هویتی و سنت‌های خود پایبندند، می‌توانند به اقتدار نظام قانونی دولت ملّی نیز متعهد بمانند. بازمفصل‌بندی شهروندی در خاورمیانه ما را به «اخلاق متفاوت عمل» با ملاحظه اقلّیت‌ها، مهاجران و پناهندگان وا‌می‌دارد. بنابراین زمینه‌مند بودن و ارتباط متقابل که جزو لاینفک شهروندی است، ایده استقلال، انتزاعی و جهانشمول بودن مفهوم شهروند را از بین می‌برد.

پانوشت

۱- Recognition

۲- Misrecongnition

شهروندی در دو سویه همسان‌سازی و تمایز