گشت ارزان در پایتخت

نیوشا امینیان
راهنمای تور

همیشه در سفرنامه‎هایم تهران مبدا بوده است؛ در تاریکی و قبل از طلوع آفتاب ترکش کرده‏‎ام و وقتی ماه و ستارگان در آسمان می‎درخشند دوباره به آن بازگشته‏ام. اما خود تهران هم دیدنی است. وقتی بیشتر مردم در ترافیک جاده‎ها به سر می‎برند، می‎دانید در تهران چه خبرهایی است؟

از کجا شروع کردیم؟

هر وقت تعطیلاتی از راه می‎رسد، جاده‏‎ها و آب و هوا را چک می‎کنم تا مقصد مناسبی را برای سفر پیدا کنم. اما چند باری هم تصمیم گرفته‎ام با چند نفر از دوستانم که به هر دلیلی به سفر نمی‎روند، تهران را بگردیم. این سفرنامه شرح یکی از همان روزهاست. حدود ساعت 9 صبح در یکی از ایستگاه‎های مترو قرار گذاشتیم. با اینکه در روزهای تعطیل طرح ترافیک متوقف می‎شود، باز تصمیم گرفتیم از وسایل حمل‌و‌نقل عمومی و خلوت بودن آنها استفاده کنیم. ما می‎خواستیم بخشی از بافت قدیمی تهران را ببینیم، سری به رستوران‎هایی که تعریف‎شان را شنیده بودیم بزنیم، موزه‎ای را ببینیم که من هیچ وقت از بازدید چندباره‎اش پشیمان نشدم و کمی هم هیجان را تجربه کنیم. حدود نیم ساعت بعد ما در ایستگاه متروی امام خمینی پیاده شدیم و به سمت خیابان سی تیر حرکت کردیم.

طاق کسری در قلب تهران

همان ابتدا ماشین جالبی را دیدیم که مردم را از مترو به بازار بزرگ تهران می‎برد؛ چیزی شبیه ماشین دودی قدیمی. اولین مقصد ما موزه‎ ملی ایران بود. از کنار موزه‎ پست گذشتیم و سردر زیبای باغ ملی را هم دیدیم. مثل همیشه محوطه‎ بیرونی موزه از گردشگران خارجی پر بود. اولین چیزی که توجه دوستانم را جلب کرد، سر در موزه ملی ایران بود. برایشان گفتم که این موزه سال‎ها پیش توسط آندره گدار و با الهام از طاق کسری یا ایوان مدائن ساخته شده؛ بنای باستانی که حالا دیگر در مرزهای ایران نیست. برای ورود بلیت تهیه کردیم و تمام وسایلمان را به باجه‎ مخصوص دیگری تحویل دادیم. قبل از ورود دایره‎ای که بالای سردر موزه بود به دوستانم نشان دادم؛ دایره‎ای را که در آن با خط زیبایی شعر معروف «توانا بود، هر که دانا بود» نقش بسته است. ما بالاخره وارد موزه شدیم.

سفر به آغاز

هشتصد هزار سال، عدد بزرگی است. وقتی روبه‌روی اولین محفظه‎ موزه قرار گرقتیم، این عددی بود که زیر اشیای پیدا شده از کشف رود خراسان نوشته بودند؛ اشیایی که انسان‎های آن دوران برای گذران زندگی از آن استفاده می‎کردند. برای دیدن موزه‎ ملی ایران اگر از سمت راست حرکت کنید، می‎توانید تقریبا به ترتیب، تغییرات سلسله‎ها و گذر تاریخ را ببینید. ما هم مسیرمان را از همان سمت موزه ادامه دادیم. کمی بعد به سنگ‎هایی رسیدیم که از نیایشگاهی به‎نام «زیگورات چغازنبیل» به اینجا آورده شده بودند. ریتون‎های زیبا، ظروف مفرغی، چوبین، سفالین و سنگی کوچک و بزرگ را دیدیم. از دیدن شمشیرها و خنجرهای جواهرنشان لذت بردیم و با دیدن مجسمه گاو اونتاشگال و خواندن سرنوشت آن وارد قسمت هخامنشیان شدیم.

چند کتیبه از کاخ‎های باستانی، تندیس داریوش بزرگ، قسمتی از پلکان کاخی از تخت جمشید و سرستون زیبایی که با وقار و ظرافت در میان سالن موزه قرار داده شده بود. بعد از هخامنشیان، مجسمه مرد پارتی، تابوتی مزین به نقاشی‎های رنگارنگ و سرمردنمکی زنجان برای مدت طولانی ما را در قسمتی از محوطه موزه نگه داشت؛ اشیای کوچک و بزرگ دیگری که هر کدام قصه‎هایی داشتند؛ یک چرخ چوبی بزرگ و موزاییک‎کاری‎های ظریفی که از زمان اشکانیان به این موزه راه یافته‌اند. گشت ما در موزه حدود سه ساعت طول کشید و دیگر وقت رفتن بود.

تهران به سبک «طهران»

از موزه خارج شدیم و در طول خیابان سنگ‎فرش شده سی تیر مسیرمان را ادامه دادیم. دوستانم بسیار شگفت‌زده شدند، وقتی برایشان گفتم که در این خیابان یک عبادت‎گاه برای یهودیان، دو کلیسا برای مسیحیان، یک آتشکده زرتشتی و در نهایت یک مسجد قرار دارد؛ خیابانی که در آن تمام ادیان در کنار یکدیگر خدایی را صدا می‎کنند که فقط یکی است. ما از کنار عبادتگاه‎ها گذشتیم و به یک رستوران کوچک قدیمی رسیدیم؛ رستورانی که سال‎هاست غذایی را به شیوه‎ای خاص طبخ می‎کند و در کنار انواع ترشی‎ها و دورچین‎های خوشمزه آن‎را سرو می‎کند. ما هم چند لقمه‎ای از غذاها خوردیم و حوالی ساعت 2 بعد از ظهر برای مقصد بعدی‎مان، یعنی موزه آبگینه آماده شدیم. خیابان سی ‎تیر را پیاده ادامه دادیم. در مسیر خانه‎های قدیمی بسیار زیبایی را دیدیم. بیشتر خانه‎ها معماری قجری داشتند؛ شیشه‎های رنگارنگ و حیاط‎های بزرگی با درختان کهنسال. کمی بعد به موزه‎ آبگینه رسیدیم.

رقص نور و شیشه

موزه‎ آبگینه در واقع یک خانه قجری است؛ خانه‎ای زیبا که در دوران پهلوی به دست معماری اتریشی سپرده شد تا آن را برای تغییر کاربری آماده کند. می‎دانستیم اینجا هم حتما چیزهای جالبی پیدا می‎کنیم. از حیاط سرسبز موزه گذشتیم و به ساختمان اصلی رسیدیم. محفظه‎های کوچک و بزرگ متعددی برای نگهداری اشیا قرار داده شده بود. بیشتر اشیای موزه از جنس شیشه بودند. اولین شیشه‎هایی که بشر موفق به ساخت آنها شده بود. در کنار آنها چند سفالینه‎ زیبا و جالب هم قرار داشت که بعضی‎هایشان داستان‎هایی افسانه‎ای داشتند. عطردان‎های بسیار زیبا و جواهرات ظریف و ارزشمند چیزهای دیگری بود که در طبقه اول موزه دیدیم. بعد از بازدید کامل در طبقه‎ اول، از پله‏‎های موزه راهی طبقه دوم شدیم. در طبقه دوم اشیایی را دیدیم که قرون گذشته در ایران پیدا شده‌اند. به جز اینها، تالارهای طبقه دوم هم بسیار زیبا ساخته شده بودند. یکی از آنها که نامش تالار صدف بود، شبیه یک صدف بزرگ ساخته شده بود؛ فضایی که وقتی داخل آن شدیم معماری آن روی ما بسیار تاثیر گذاشت و دیدن اشیای آن قسمت را دلچسب‎تر کرد. «آبگینه» به ما کمک کرد تا چیزهایی درباره ساختن شیشه‎ها یاد بگیریم؛ رنگ‎های بسیار زیبایی را در ظروف و اشیای دیگر ببینیم و ضمنا با چند گردشگر از کشورهای دیگر هم دوست شویم.

آش می‎خورید یا هلیم؟

از موزه‎ آبگینه حوالی عصر بیرون آمدیم. با اینکه به چند موزه و خانه‎های قدیمی دیگر هم نزدیک بودیم؛ اما ساعت بازدید اکثرشان دیگر رو به اتمام بود. برای ادامه گشت و گذارمان تصمیم گرفتیم به ارتفاعات تهران سری بزنیم. پیاده به سمت چهارراه ولیعصر حرکت کردیم. از کنار چند سفارت‎خانه، کافه‎های کوچک و بزرگ و محوطه‎ تئاتر شهر گذشتیم و از زیرگذر چهارراه به آن‎طرف خیابان رفتیم. از آنجا سوار اتوبوس‎های بی‎آر‎تی شدیم که قرار بود ما را مستقیم به تجریش ببرند. حدود 45 دقیقه بعد در آخرین ایستگاه پیاده شدیم و به سمت امامزاده صالح به‎‎راه افتادیم. بعد از زیارت به بازاری رفتیم که یکی از درهایش از خود حیاط امام‎زاده باز می‎شد؛ بازار قدیمی که مثل باقی بازارهای سنتی بوی ادویه در آن به مشام می‌رسید و فروش چیزهای عجیب و غریب در آن باب بود. از کنار مغازه‎ها و دالان‎های بازار گذشتیم و به قسمت سبزیجات و میوه‎ها رسیدیم.

میوه‎های نوبرانه، آلوچه‎ها و لواشک‎های خوشمزه و البته باقالی پخته چیزهایی بود که اگر از آنها نمی‎خریدیم بسیار متاسف می‎شدیم. بعد از بازار به مغازه‎ای که کنار امام‎زاده آش و هلیم می‎فروخت، رفتیم. وقتی سفارشمان را دادیم به ما چند سکه پلاستیکی کوچک دادند. کمی بعد فهمیدیم هر کدام از آن سکه‎ها معنای یک غذا را می‎دهد و به این شکل کسی که قرار است غذا را برای ما آماده کند می‎داند ما چه چیزی سفارش‌ داده‎ایم. مردم زیادی برای گرفتن غذاهایشان صف کشیده بودند و در صف همه از کیفیت و خوشمزگی آش و هلیم می‎گفتند. عصرانه را که خوردیم به این فکر کردیم که کمی هیجان هم برای امروز لازم است. پس به سمت خیابان رفتیم، یک تاکسی را نگه‎‌داشتیم تا ما را به خیابان دربند ببرد.

سورتمه در کوهستان

مقصد ما سورتمه تهران بود. از میدان تجریش تا آنجا در حدود یک ربع راه داشتیم. در انتهای خیابانی پیاده شدیم، از چند پله بالا رفتیم و به سورتمه رسیدیم. برای سوار شدن بلیت تهیه کردیم و وارد محوطه‎ اصلی شدیم. بعد از توضیحات مختصر متصدی سورتمه، هر کدام سوار یکی از آنها شدیم. با اینکه عبورمان از روی ریل و فراز و فرودها مدت کمی طول کشید اما هیجان‌انگیز و دوست‎داشتنی بود. در بین مسیر دوربینی هم گذاشته بودند تا موقعی که سوار سورتمه بودیم از ما و حالات چهره‎مان عکس بگیرد. بعد از سورتمه کمی در پارک قدم زدیم و با نزدیک شدن شب به سمت میدان تجریش بازگشتیم.

تهران، شب ندارد

با اینکه هوا کاملا تاریک بود؛ اما خیابان‎ها از جمعیت خالی نمی‎شد. انگار خیلی‎ها برای گشت و گذار، خرید کردن، رستوران رفتن و حتی قدم زدن، شب را بیشتر می‎پسندیدند. مترو تا دیروقت دایر بود و اتوبوس‎های بی‎آر‎تی هم کار می‎کردند. ما برای بازگشت مترو را انتخاب کردیم. وقتی از کنار ایستگاه‎های مختلف به سرعت می‎گذشتیم به این فکر کردم که هزینه این سفر یکروزه تهرانگردی برای هر کدام ما چقدر بوده. ورودیه‎ موزه‎ها هزینه بسیار کمی داشت. حتی بلیت سورتمه را هم با تخفیف تهیه کرده بودیم. مترو، بی‎آر‎تی و تاکسی‎ها هم قیمت مناسبی داشتند و غذاهایی هم که خورده بودیم هیچ کدام گران نبودند. ما با هزینه‎ای کم بخش کوچکی از شهرمان را دیده بودیم؛ سفری که در خلوتی و هوای خوب تهران برایمان تبدیل به خاطره‎ای دوست‌داشتنی شد.

گشت ارزان در پایتخت

گشت ارزان در پایتخت