ترجمه: محمدحسین باقی

گفته می‌شود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود به‌واسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهم‌ترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکس‌‌پیکو بود. این توافق مبنای خط‌کشی‌های مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که به‌صورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه می‌شود مبتنی‌بر ریشه‌یابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکس‌پیکو است.

در ژوئن ۱۹۱۴، برای ژرژ پیکو جزوه‌ای ارسال شد که خواستار استقلال کامل برای سوریه بود. این جزوه او را قانع کرد که سیاست دولت متبوعش باید عوض شود. او با اعتقاد به اینکه این جزوه «نسبت به گذشته شانس بیشتری برای طنین افکندن در روح خوانندگانش دارد» به روسای خود هشدار داد که اگر به اعراب کمک نکنند، دیگران- که منظورش بریتانیایی‌ها بود- چنین خواهند کرد. با این حال، دولت او هیچ‌کاری نکرد. پیکو با ناامیدی، وقتی محتمل به نظر رسید که فرانسه و عثمانی در پاییز همان سال به سوی جنگ خواهند رفت، به شکل پنهانی ترتیباتی برای دولت یونان فراهم آورد تا به مسیحیان در لبنان ۱۵ هزار قبضه اسلحه و ۲ میلیون جعبه مهمات برساند. وقتی جنگ شروع شد، او مجبور به خروج شد. ژرژ پیکو به خطا انتظار داشت که فرانسه به سرعت برای کمک به طغیان لبنانی‌ها (که او امید داشت با رساندن این اسلحه‌ها و مهمات این طغیان شروع خواهد شد) حمله کند.

بر اساس این فرض، به جای اینکه نامه‌هایی که از سوی خبرنگاران عرب ارسال می‌شد را بسوزاند، با ساده‌لوحی جزوات را به امانت نزد کنسولگری و آرشیوهای محرمانه‌اش را نزد کنسول آمریکا سپرد. آنگاه که او به سرعت با کشتی به دنبال ترک بیروت بود، آخرین سخنان او برای کارمندان محلی که ترکشان می‌کرد این بود: «دو هفته دیگر می‌بینمتان». آن حمله هرگز رخ نداد و آنگاه که عثمانی‌ها به فایل‌های کنسولگری فرانسه دست یافته و به دلیل بی‌دقتی پیکو توانستند بسیاری از خبرنگاران سابق و دوستانشان را یافته و اعدام کنند، چشم‌انداز طغیان در لبنان هم از میان رفت. او با بازگشت به فرانسه و پیوستن به سایر همکاران هم‌اندیش و همفکر، برای سازمان دادن به تلاش‌های کمیته آسیای فرانسه جهت اجبار دلکسه به مواجهه با «مساله شرق»- هم در پارلمان و هم در میان تاجران لیون و مارسی که از دسترسی به صنعت ابریشم سوریه نفع می‌بردند - به حال خود رها شد.

این مساله قدرت روزافزون این لابی [یعنی کمیته آسیای فرانسه] را نشان می‌داد که وقتی دلکسه در نهایت به این تصمیم رسید که هیچ شانسی جز طرح این مساله با بریتانیایی‌ها ندارد این پیکو بود (نه سفیر بدبین سابق در قسطنطنیه یعنی بومپارد) که در اوت ۱۹۱۵ به لندن گسیل شد. پیکو به‌زودی احساس کرد که می‌تواند بهبود در این وضعیت را با متحدانش در پاریس و جاهای دیگر درمیان بگذارد. پیکو به دوست قدیمی‌اش «آلبردفرانس» (Albert Defrance) که سفیر فرانسه در قاهره بود گفت که بریتانیایی‌ها «اکنون متنی در دست دارند که حاوی خواسته‌های ماست و دیگر نمی‌توانند تظاهر به نادیده گرفتن آن کنند». اما اگرچه او درست می‌گفت که دولت بریتانیا را مجبور کرده که به مساله‌ای که کمیته بسیار حول آن مانور می‌داد بپردازد ولی آنچه نمی‌دانست این بود که همتایان بریتانیایی‌اش هم دیگر نمی‌توانستند درخواست فرانسه را در خلوت بررسی کنند. به همین دلیل، اگرچه از آن بی اطلاع و در عین حال از آن هم می‌ترسید اما بریتانیایی‌ها در خفا طرح‌های خود را برای اعراب مطرح می‌کردند. این اقدام، این ادعای سرزمینی و همپوشانی دیگر بود که این‌بار از سوی شریف حسین (حاکم مکه) مطرح می‌شد.

فرماندار بریتانیایی مصر، کمیسیونر عالی «سر هنری مک ماهون» (Sir Henry McMahon)، پس از آنکه روشن شد که ورود به نبرد گالیپولی [نبرد گالیپولی یا نبرد چناق‌قلعه نام جنگی است که در جنگ جهانی اول بین امپراتوری عثمانی و نیروهای ائتلافی (انگلستان، فرانسه و آنزاکها) در تنگه داردانل در گرفت. این نبرد که بیش از هشت ماه طول کشید در ۲۵ آوریل سال ۱۹۱۵ میلادی آغاز و سرانجام در دسامبر سال ۱۹۱۵ با شکست نیروهای ائتلافی به پایان رسید. نیروهای عثمانی دفاع سرسختانه‌ای انجام دادند] نتوانسته به ضربه نهایی‌ای دست یابد که سایکس و دیگران در نظر داشتند، به آرامی به حسین نزدیک شد. مک ماهون که مردی میانه‌رو و محتاط به‌نظر می‌رسید و بعضا به تنبلی هم شهره بود، بیشتر دوران شغلی خود را در هند سپری کرده بود. او فقط به‌عنوان «چاره/ راه‌حل موقت» به مصر گسیل شد پس از آنکه کیچنر برای هدایت اداره جنگ به لندن فراخوانده شد. مک ماهون از این مسوولیتی که به او واگذار شده بود چندان دل خوشی نداشت. البته این دل ناخوشی به خاطر اطلاع او از این قضیه نبود که به محض عقب‌نشینی نیروهای انگلیسی از داردانل، ترک‌ها دست به ضد‌حمله خواهند زد و هدفشان احتمالا مصر خواهد بود.

این چشم‌انداز موجب ترس دیگری شد. اقتصاد مصر به شدت از جنگ متاثر شده بود و جمعیت عربِ عمدتا مسلمانش نزدیک‌‌ترین و مستعدترین مخاطب فتوای سلطان برای جهاد بودند. در نیمه ۱۹۱۵، مک ماهون و مشاورانش می‌ترسیدند که حمله ترک‌ها به این کانال ممکن است به راحتی جرقه شورش اعراب را علیه انگلیسی‌ها در دلتای نیل روشن سازد. این یک جوان دارای اعتماد به‌نفس، زیرک، دغلکار و طاس به نام «رونالد استورس» [Ronald Storrs] بود که ایده هوشمندانه استفاده از شریف حسین برای کند کردن تیزی نیروی جهاد را مطرح کرد. استورس که وزیر شرقی مک‌ماهون بود، چندین سال در کمیسیون عالی بریتانیا در قاهره کار کرده بود. او می‌دانست که رابطه حسین با عثمانی‌ها خوب نیست زیرا درست پیش از جنگ پسر شریف یعنی عبدالله به‌طور مستقیم از او [استورس] پرسیده بود که آیا بریتانیا این خانواده را مسلح به سلاح خواهد کرد تا بتوانند ترک‌ها را ساقط کنند یا خیر. پیش از جنگ، انگلیسی‌ها احتمالا نمی‌توانستند کمک کنند؛ اکنون می‌توانستند. با اغواگری استورس، مک‌ماهون پنهانی با حسین تماس گرفت و اشاره کرد که اگر علیه دشمنی که اکنون هر دو با آن سر ستیز دارند علم طغیان برافرازد کمک انگلستان شامل حالش می‌شود.

ادامه دارد...

رد پای دو غریبه (بخش دهم)