دکتر ناصر مهدوی
مدرس الهیات و عرفان اسلامی
جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، پر است از نشانه‌هایی که به صورت آشکار و پنهان درس‌های اخلاقی فراوانی در سینه دارد که برای دل‌های تشنه و نیازمند آموختن، یکی از مهم‌ترین مدرسه‌های معرفت است.

چشمی که طلوع «آفتاب» را می‌بیند و یا حس می‌کند. شاید اگر به درستی به او بنگرد، می‌تواند از او درس بلند کرامت و بخشش بی‌منتها و نیز ستیز با تاریکی و ظلمت را بیاموزد و به خوبی دریابد که محبوبیت و اهمیت آفتاب در روشنی و بخشش بی‌منت گرمی خود است. «باران» که طراوت و سرزندگی خود به هر سویی سرازیر ساخته و تشنگان را سیراب می‌کند، دشت و بیابان و کوه و صحرا و شهر و روستا را با نوازش و لبخند، مهمان کرم خود می‌کند و همین بارش و نوازش‌گری است که حضور و خاطره او را در هر دلی شیرین و گوارا می‌سازد.
بادهایی که می‌وزند و ابرهایی که به راه می‌افتند هم، شاید بانگ دلنوازی باشند برای باوراندن آدمیان خفته که همه چیز در حال حرکت و شدن است و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، دست‌کم برای ما آدمیان، جهانی ناپایدار است که توجه به بی‌دوامی‌اش می‌تواند مانع از دلبستگی به آن گردد و این وارستگی چه بسا بتواند بیماری‌های دردناک مهلکی همچون حرص‌های عقل‌ستیز را از درون آدمی پیراسته ساخته و صدای خوش آزادی را در سراسر هستی انسان به صدا درآورد.
«رودخانه»‌هایی که با غرش تمام به راه می‌افتند و از هزاران مانعی که چون سنگ‌های سخت و قدرتمند در سر راه هدف پاکیزه آنها قرار گرفته عبور می‌کنند تا به همه آدمیان پندی دلپذیر دهند که در طول زندگی روزانه، خود را اسیر غم‌ها و رنج‌ها و آرزوهای حقیر نسازند و ره دریا را پیش گرفته، به جای اندیشیدن پیرامون جنبه‌های منفی رویدادهای اطراف خود، به آنها بی‌اعتنایی کرده و به چهره زیبای زندگی چشم بگشایند و با همه گرفتاری‌ها و سختی‌ها و با همه تلاش و جدیت برای کم کردنِ همان سختی‌ها، باز هم با تبسم شیرین شخصیت‌ساز، از زندگی لذت ببرند.
ژرفا و گستردگی «دریا» نیز، حکایت روح‌های روشنی است که در عین پنهاوری خاموشند و مست جاذبه‌های درون خویش بوده و از هیاهوی بیهوده به دورند و از سکوت و خاموشی معنادار خود غرق در شادمانی. رودخانه پر سروصداست زیرا از عمق کمتری برخوردار است و دریا ساکت و آرام چون ژرف و اصیل است؛ همچون ادیانی از دریا پند گرفته و به پیروان خود می‌آموزند که با فربه کردن درون و باطن خود، از غوغای تهی و روح‌شکن زندگی سطحی آزاد گردند.
و اکنون، زمانِ آمدن بهار است که در دل صدها راز و سر گران‌بها دارد که شاید کمترین آنها در لذت نو شدن و رخت تازه به تن کردن باشد. وقتی کاروان طبیعت، دل از زمستان سرد و کهنه بر می‌کند و رخت و لباس بهار به تن می‌کند، ناگهان از همه‌سوی این کره خاکی، آواز زندگی برمی‌خیزد و شور حیات و نفس کشیدن پاک به همراه احساس رقص و رنگ، بوی خوش و سرزندگی همه جا را فرا می‌گیرد. تو گویی جهان دوباره زنده شده و «زندگی»، به روی عالم اندوه‌زده، دوباره آغوشِ پرلبخند خود را گشوده است.
آخر، «زندگی»، بسیار فراتر از «بودن» است. «بودن»، می‌تواند همراه با ملال و دلسردی باشد، همراه با خصومت و کینه باشد، همراه با ناامیدی و انزوا باشد، یا همراه با جفا به حقوق دیگری. در آن‌صورت، آن «بودن»، رنگ و بویی از «زندگی» ندارد؛ نوعی «زنده‌مانی» است نه «زندگانی».
«بودن»، وقتی «زندگانی» می‌شود که در آن بوی معرفت، عشق، نگاه صمیمانه به دیگران، دست بخشنده و چهره پرمحبت به دیگران، در جانِ آدمی نقش بسازد. «زندگی» واقعی، نهفته در کاربرد کلمات شیرینی است که می‌سازد و بین آدمیان پیوند و دوستی می‌افکند. زندگی واقعی، در عزم و اراده‌ای است که می‌سازد و از آباد کردن ناامید نمی‌شود. زندگی واقعی، در آگاهی و کسب معرفت و زانوی ادب نهادن در برابر هنر و زیبایی نهفته است. زندگی واقعی، در خلوت با دل و تجربه شیرین حضور خداوند است، در شفقت بر خلق و محبت کریمانه برای همه آدمیان و رعایت حقوق تمام انسان‌ها است و این هنگامی رخ می‌دهد که آدمیان از طبیعت فرا بگیرند که باید نو شوند و اندیشه‌ها و آداب و خصلت‌های ناصواب تا دیر نشده خود را پیراسته سازند.
مولوی می‌گوید:
شد بر آدم منکشف اندر شهود
آنچه مخفی بود زَ اسرار وجود
از هواها مُرد و بر حق بازگشت
کَند از این ویرانه دل شهباز گشت
آری، دل را باید از خوی بد کَند تا جان خرّم شود.
مولانا در جایی دیگر هم می‌گوید:
جان ما را هر نفس بُستانِ نو
گوش ما را هر نفس دَستانِ نو
ما میایم اندر آن دریا که هست
روزِ روشن‌گوهر و مرجانِ نو
جمله جان شو ار کسی پرسد تو را
تو کیی؟ گو هر زمانی جانِ نو
وقتی جان نو می‌شود، همه آن زیبایی‌های طبیعت و نغمه‌های خوش و رنگ‌های دل‌فریب دنیا در درون آدمی زنده می‌گردد، راه زندگانی و شور و نشاط عمر برای وی هموار می‌شود، گنج دل‌انگیز حیات در قلب و روان آدمی ساز می‌زند، طربناکی و خرمی سراسر هستی آدمی را در بر می‌گیرد و از جان چشمه عشق و معرفت می‌جوشد:
جان پذیرفت و خِرَد اجزای کوه
ما کم از سنگیم آخر ای گروه
نه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود
نه بدن از سبزپوشان می‌شود
در هر صورت، طبیعت، مدرسه بزرگی است که اگر چشم بگشاییم، سرشار است از نشانه‌هایی که آدمی را به زندگیِ اخلاقی و زیستن باشکوه و گوارا دعوت می‌کند. سال نو بر شما مبارک.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی



آخر هفته ها با «آخر هفته دنیای اقتصاد»
شما می‌توانید از طریق شماره تلفن 87762120 نظر خود را در مورد مطالب «آخر هفته» با ما در میان بگذارید.