p12 copy

در خصوص این دسته از بازیگران باید گفت که تنها با برخورداری از منابع محسوس و نامحسوس و عدم بهره‌گیری مناسب از آن‌ها، مفهوم «اهمیت» رقم می‌خورد که متضمن بهبود یا تغییر وضعیت نخواهد شد. اما بهره‌برداری مناسب از منابع، متضمن قدرت است. بنابراین برخورداری از منابع، گویای اهمیت و بهره‌گیری‌ از منابع، عامل «قدرت» است. لذا نباید بین مفاهیم اهمیت و قدرت یکسان‌انگاری کرد. هدف اصلی مدیریت استراتژیک، معطوف به مدیریت فرآیند تبدیل مفهوم «اهمیت» به «قدرت» است. این فرآیند دارای پیچیدگی‌های فراوان است که عملیاتی‌سازی آن محتاج رعایت مراحل ذیل است:

الف) مراحل تبدیل اهمیت به قدرت

1- گام اول در فرآیند تبدیل، به تصمیم‌گیری بازگشت دارد. تصمیم‌گیری در نهاد (دولت، بنگاه)، معمولا با ارائه یک هدف جدید از سوی رئیس یا مدیرعامل آغاز می‌شود. ارائه هدف جدید نیز مرتبط با درک مساله جدید از سوی رئیس یا مدیرعامل است.

2- درک و سپس حل مساله جدید، محتاج «معرفت» نزد رئیس یا مدیرعامل است. بهره‌گیری از ابزارهای مدرن همچون SWOT، زمینه‌های مناسب را برای کسب معرفت و دانش نزد مدیران نهاد برای حل مساله و تحقق اهداف جدید و موردنظر فراهم می‌سازد. لازم به ذکر است که بهره‌گیری مناسب از ابزارهای مدرن، نباید مدیر استراتژیک را دچار ابزارزدگی کند و مبهوت ماتریس‌های بزرگ و سرشار از اعداد و ارقام سازد. این امر به بروز کاستی‌ها و تهی‌سازی‌ها در روند تحلیل‌های کیفی می‌انجامد. لذا باید با پرهیز از آفت ابزارزدگی، بهره‌گیری بهینه را از این ابزارها برای ارتقای معرفت در جهت اخذ تصمیمات استراتژیک داشت، سپس تصمیمات مربوطه را به عملیات و اقدامات تبدیل کرد، تا به نتایج مناسب و کسب و بسط قدرت دست پیدا شود.

3- مدیر استراتژیک، با بهره‌گیری از ابزارهای مدرن همچون SWOT، نسبت به ارزیابی نقاط ضعف و قوت و همچنین رصد تحولات محیطی و بررسی تهدیدات و فرصت‌های مربوطه (بارورسازی داده‌ها و تبدیل آن‌ها به اطلاعات)، گام اساسی در جهت تدوین راهبردها (تبدیل اطلاعات به دانش) برمی‌دارد و با عملیاتی‌سازی آن‌ها در قالب برنامه اقدام و سپس حسن اجرا همراه با ارزیابی‌های حین عمل و بعد از عمل، زمینه‌های عمق‌بخشی به دانش و معرفت مهیا می‌شود. لذا با رعایت چرخه تبدیل داده به اطلاعات و سپس اطلاعات به دانش که همراه با ارزیابی‌های نقاط ضعف و قوت درونی و رصد تحولات محیطی است، فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت نیز سامان پیدا می‌کند. بدین معنی که با بازشناسی مزیت‌ها (قوت) و شکوفاسازی آن‌ها از طریق تعاملات فعالانه با محیط جهانی و منطقه‌ای (فرصت‌ها) و درک تهدیدات و رفع مرحله‌ای ضعف‌ها، گام‌های اساسی در جهت تحقق فرآیند تبدیل برداشته می‌شود. در خصوص حساسیت و لزوم رعایت چرخه مزبور، می‌توان به گفتار ایندرا نویی مدیرعامل سابق شرکت پپسی اشاره داشت. او می‌گوید گاهی گفته می‌شود: «پلاستیک‌ها برای اقیانوس‌‌ها خطر دارند و باید به امر بازیافت‌ها توجه شود»، اما اقدامی صورت نمی‌گیرد. این وضیت موجب کلی‌گویی‌های فراوان می‌شود و بدیهی است که زمینه غلبه بر تهدیدات زیست‌محیطی نیز به دست نمی‌آید. اما اگر گفته شود که اقیانوس‌ها در معرض تهدید هستند (اطلاعات) و در ادامه راهبرد مواجهه و مقابله با تهدیدات ارائه شود (دانش) و سپس برنامه اقدام همراه با تنظیم منابع موردنیاز و برنامه زمان‌بندی در دستور کار قرار ‌گیرد (پیوندسازی میان داده، اطلاعات و دانش و همراه با ارائه برنامه اقدام)، قدرت غلبه بر تهدید حاصل می‌شود.  

4- نخبگان سیاسی کشور‌های در حال توسعه دارای چالش‌های اساسی در روند درک مساله، توانایی ارزیابی ضعف‌ها، قوت‌ها، تهدیدات و فرصت‌ها یا رصد تحولات محیطی در راستای تبدیل داده به اطلاعات و اطلاعات به دانش هستند. لذا این‌گونه از مدیران نمی‌توانند مزیت‌های طبیعی و نسبی خود را به مزیت‌های رقابتی تبدیل کنند. عدم توانایی مزبور، موجب می‌شود آن‌ها تنها دلخوش به برخورداری از مزیت‌های طبیعی ‌باشند و در مرحله اهمیت باقی بمانند و از این‌رو قدرت به دست نمی‌آید و زمینه‌های تولید ثروت‌ نیز فراهم نمی‌شود. چالش مزبور موجب می‌شود که کشوری به‌رغم برخورداری از منابع محسوس و نامحسوس فراوان، دارای میزان فقر بالا و درآمد سرانه پایین و صادرات کالاهای صنعتی محدود باشد.

5- یکی دیگر از ضعف‌های نخبگان سیاسی کشورهای در حال توسعه، مربوط به ضعف در ارزیابی عملکرد (حین عمل و بعد از عمل) و یادگیری از آن‌ها می‌شود.

 اما مدیران استراتژیک، دارای قابلیت مناسب در خصوص ارزیابی عملکرد هستند. بدین‌معنی که آن‌ها هرگاه با شکاف میان اهداف و عملکردها مواجهه پیدا کنند، نسبت به ارزیابی عملکردها و یادگیری از آن‌ها اقدام می‌کنند و با یادگیری از شکست‌ها و تجربه‌اندوزی از آن‌ها، امیدوار به عبور از شکست یا بازگشت از آن هستند.

کسب تجربه از شکست، محتاج رعایت چرخه سیاستگذاری شامل تشخصیص و درک مساله، تصمیم‌گیری، تدوین راهبردها و تناسب‌سازی روش‌ها با اهداف، اجرا، ارزیابی و اصلاح است. رعایت چرخه مزبور، متضمن یادگیری از هر شکست خواهد بود. درس از شکست‌ها، موجب عدم تکرار شکست در نهاد می‌شود. ارزیابی شکست‌ها و آسیب‌ها، هرگاه همراه با مشارکت جمعی باشد، دارای اثربخشی بیشتر است. بدین معنی که ارزیابی‌ها با خرد جمعی سامان پیدا می‌کند و نتایج ارزیابی‌ها، به اشتراک گذاشته می‌شود تا همه ارکان نهاد نسبت به ابعاد آن آگاهی و سپس اجماع لازم را پیدا کنند. لذا گفته می‌شود، هرگاه از شکست‌ها بیشترین ارزش‌ها (یادگیری‌ها) استخراج شود، کمتر دردناک می‌شوند.

ب: کاستی‌های مراحل تبدیل اهمیت به قدرت در ایران

با رصد و پایش سیر مراحل پنج‌گانه مذکور در ایران، این نکته به دست می‌آید که نخبگان کشور، دارای کاستی‌های اساسی در خصوص رعایت فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت هستند. بدین معنی که:

* عمدتا  به برخورداری از منابع و مزیت‌های طبیعی تاکید می‌شود.

* هدف‌گذاری‌ها همواره به صورت آرمانی تعریف می‌شوند و فاقد روشمندی‌های مناسب هستند.

* به دلیل ضعف‌ در درک مساله و رصد تحولات محیطی، راهبردهای واقع‌بینانه همراه با روشمندی‌های موردنیاز نزد نخبگان سیاسی تدوین نشده است.

* به‌رغم مشاهده مکرر شکاف میان اهداف و عملکردها، نسبت به ارزیابی عملکردها و بررسی دقیق ریشه‌های شکست‌ها و ناکامی‌ها و لزوم بازنگری‌های مربوطه، توجه اساسی صورت نمی‌گیرد.

چرخه معیوب مزبور، موجب شکل‌گیری انباشتی از مسائل حل‌نشده در نظام برنامه‌ریزی کشور شده که تدریجا به ابرچالش‌ها تبدیل شده‌اند. متاسفانه به جای آنکه در جهت رفع کاستی‌های بنیانی موجود، رفع موانع مربوطه و حل مسائل انباشت‌شده همت گمارده شود، با فرار از آن‌ها، مجددا نسبت به طراحی الگوهای جدید توسعه و پیشرفت که دارای رویکردهای تکراری تاکید بر برخورداری از منابع، همراه با کلی‌گویی‌ها و ارائه اهداف آرمانی است، اقدام می‌شود. تمامی این نکات فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت در ایران را دچار چالش کرده و از این‌رو پایه‌های قدرت پایدار نیز در کشور تثبیت نشده است. در ادامه مطالب، به تبیین اجمالی دو وضعیت مهم که کاستی‌های بنیانی کشور را در جهت عدم شکل‌گیری فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت نمایان می‌سازد، پرداخته می‌شود:

1- سرنوشت سند چشم‌انداز

چشم‌انداز بیست‌ساله (1404-1384) توسعه و پیشرفت کشور در سال 1384 تدوین شد و مدنظر نظام اجرایی قرار گرفت. با گذشت بیش از 16 سال از دوره زمانی سند مزبور، عملکردها دارای شکاف فراوانی با اهداف موردنظر هستند. به عنوان نمونه می‌توان به نرخ رشد اقتصادی 8درصدی مصوب و عملکرد کمتر از 2درصدی و همچنین نرخ تورم یک‌رقمی مصوب و عملکرد بیش از 25درصدی اشاره داشت. کاستی‌های مزبور، طلب می‌کرد که نسبت به ریشه‌های وقوع شکاف‌های مربوطه، بررسی‌های موردنظر صورت گیرد. اما به دلایلی که ذکر شد، نه‌تنها ارزیابی‌های دقیق علمی از شکاف میان اهداف و عملکردها صورت نپذیرفته، متاسفانه مجددا نسبت به تدوین الگوی دیگری تحت عنوان الگوی پیشرفت ایرانی ـ  اسلامی در افق 50ساله اقدام شده است.

 این الگو نیز دارای کلی‌گویی‌ها همراه با اهداف آرمانی فراوانی است که فاقد روشمندی‌های موردنیاز است. این قبیل اقدامات، در راستای فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت در کشور تفسیر نمی‌شود و از این‌رو متضمن افزایش ضریب قدرت اقتصادی نخواهد بود، بلکه احتمال دارد منجر به اتلاف منابع کشور نیز ‌شود.

2 - مقایسه وضعیت برخورداری از منابع طبیعی و شاخص‌های کلان عملکردی

کشورهای جهان، نسبت به برخورداری یا عدم برخورداری از منابع طبیعی اعم از نفت، گاز، معادن و فلزات، وضعیت متفاوتی دارند. با بررسی رتبه کشورهایی که دارای میزان بالای منابع طبیعی در جهان هستند، مشاهده می‌شود که ایران در رتبه پنجم جهانی قرار دارد. درجدول ارائه‌شده وضعیت 7 کشور برتر در جهان را از لحاظ برخورداری از منابع طبیعی نشان داده ‌شده‌است. جدول مزبور، گویای جایگاه بااهمیت این کشورها در میان سایر کشورهای جهان از لحاظ برخورداری از منابع طبیعی است. اما راه درازی در فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت در بعضی از هفت کشور مزبور وجود دارد. بدین معنی که بعضی از آن‌ها این راه سخت و دشوار را طی چند دهه گذشته پیموده‌اند و دارای شاخص‌های عملکردی مناسب در عرصه تولید ناخالص داخلی، جذب سرمایه‌گذاری خارجی و صادرات کالاهای صنعتی که نمایانگر قدرت اقتصادی است، هستند و تعدادی دیگر نیز دارای ضعف‌های اساسی در مسیر فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت هستند و از این‌رو نتوانسته‌اند به‌رغم برخورداری فراوان از منابع طبیعی، دارای بهره‌گیری مناسب از آن‌ها باشند و از قدرت پایدار بهره‌مند شوند.

یکی از شاخص‌های عملکردی قدرت‌ اقتصادی کشورها، به میزان صادرات صنعتی و درصد صادرات صنعتی به صادرات کل بازگشت دارد. در حالی که درصد صادرات صنعتی به کل صادرات در کشورهای پرقدرت بین 60 تا 90 درصد است. این مساله در کشورهای روسیه، برزیل و عربستان بین 22 تا 25درصد است.  در خصوص وضعیت درآمد سرانه نیز که به عنوان یکی دیگر از شاخص‌های قدرت اقتصادی کشورها محسوب می‌شود، رتبه جهانی درآمد سرانه کشورهای آمریکا، کانادا، عربستان و چین در سال 2020، به‌ترتیب 8، 23، 46 و 68 است. حال آنکه رتبه جهانی درآمد سرانه کشورهای روسیه، برزیل و ایران در سال مزبور، به‌ترتیب، 70، 90 و 141 است (بانک جهانی، 2020).

همانطور که مشاهده می‌شود وضعیت کشورهای برخوردار از منابع طبیعی در خصوص شاخص‌های قدرت اقتصادی همچون درصد صادرات کالاهای صنعتی در صادرات کل کشورها و درآمد سرانه به‌شدت متفاوت است. بدین معنی که بعضی از کشورها دارای عدم توانایی، در تبدیل اهمیت برخورداری از منابع طبیعی به ثروت‌آفرینی و کسب قدرت اقتصادی ـ اجتماعی هستند و تعدادی دیگر، اقدامات مناسبی را انجام داده‌اند. ارقام مزبور نشان می‌دهد که ایران راه درازی در فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت در پیش دارد. این امر مخصوصا در رابطه با وضعیت شاخص درآمد سرانه نگران‌کننده است. با توجه به مباحث ارائه‌شده، در پایان این بخش می‌توان ماتریسی از پیوند اهمیت و قدرت اقتصادی ارائه داد و جایگاه اجمالی کشورها را در آن معلوم ساخت.

پ: چه باید کرد؟

با توجه به کاستی‌های مطروحه در قسمت قبل، پرسش اساسی این است که برای خروج از چالش‌های استراتژیک مربوط به فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت در ایران، چه باید کرد؟ دو راهکار اساسی برای عبور سریع‌تر از کاستی‌های مزبور وجود دارد که در ادامه مطالب به ابعادی از آن‌ها پرداخته می‌شود:

1- معرفی صنایع پیشران: تجربه کشورهای دارای اقتصاد نوظهور، نشان می‌دهد معرفی صنایع پیشران، عامل مهمی برای ساماندهی جهت‌بخش، هدفمند و ارزش‌آفرین منابع محسوس و نامحسوس آن‌ها برای شکوفاسازی نرخ رشد مناسب اقتصادی، بهبود وضعیت صادرات صنعتی و ارتقای میزان درآمد سرانه بوده است.

 یکی از نکات مهم و حساس در معرفی صنایع پیشران، توجه به مولفه‌های اصلی مربوط به انتخاب این صنایع است. مولفه‌های اصلی تعیین صنایع پیشران عبارتند از: ارزش‌آفرینی، ارزآوری، مصرف انرژی پایین، ارتباط فراوان بین بخش‌های پیشینی و پسینی اقتصاد ملی. رعایت این مولفه‌ها، نقش بسزایی در تحقق فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت در ایران دارد.

گاه اشتغال‌زایی نیز به‌عنوان یکی از مولفه‌های تعیین صنایع پیشران مطرح می‌شود. حال آنکه اشتغال‌زایی را نمی‌توان به عنوان مولفه مستقل در تعیین صنایع پیشران مدنظر قرار داد، چرا که در این صورت صنایع بسیار فراوانی که دارای ارزش‌آفرینی محدودی هستند، در اولویت قرار می‌گیرند و میزان نرخ بالای رشد اقتصادی رقم نمی‌خورد.

از آنجا که گروهی از نخبگان سیاسی، همواره بر معضل و بحران بیکاری در کشور تاکید دارند، بنابراین وزن بالاتر را به صنایعی می‌دهند که امکان ایجاد شغل بیشتر را فراهم می‌کنند. از این‌رو ممکن است صنایع واجد ویژگی اشتغال‌زایی در اولویت حمایتی قرار گیرند. اما این امر را باید به عنوان خطای استراتژیک در کشور محسوب کرد، چراکه کانون اصلی فرآیند تبدیل اهمیت به قدرت، معطوف به ارزش‌آفرینی در اقتصاد ملی است. به‌هرحال با انتخاب صنایع پیشران و ساماندهی سازوکارهای توسعه صنایع مزبور، زمینه‌های مناسب برای بهره‌گیری بهینه از منابع موجود و همچنین تثبیت پایه‌های قدرت ملی فراهم می‌شود.

2- نقش‌آفرینی در زنجیره ارزش جهانی:

زنجیره ارزش جهانی به مجموعه‌‌‌ای از مراحل تحقیق و توسعه، طراحی، تولید محصولات یا خدمات، بازاریابی و فروش اطلاق می‌شود. این مجموعه یکی از عوامل مهم تجارت در دنیای مدرن است که موجب تقسیم مراحل تولید و رشد ارتباطات بین‌بنگاهی در کشورها شده است. گسترش تجارت جهانی در دهه 1990 و تقویت آن با افزایش زنجیره ارزش جهانی، باعث رشد سریع کشورهایی که در زنجیره‌‌‌های ارزش مشارکت داشته‌‌‌اند و همچنین بهبود عملکرد اقتصادی آن‌ها شده است. این کشورها توانسته‌اند با فعالیت‌‌‌های بهره‌ورانه، کالاها و خدمات پیشرفته‌‌‌ای تولید کنند و به کشورهای ثروتمند نزدیک‌‌‌تر شوند. به عنوان مثال، کشورهایی مانند بنگلادش، مالزی، هند، چین و ویتنام که به زنجیره ارزش جهانی متصل شده‌اند، حجم اقتصاد ملی‌شان افزایش قابل‌توجهی پیدا کرد و بیشترین کاهش فقر نیز در دهه‌های اخیر در این کشورها اتفاق افتاده است. معمولا بنگاه‌‌‌های فعال در زنجیره ارزش جهانی، بیشتر از سایر بنگاه‌‌‌ها به استخدام نیروی کار می‌‌‌پردازند. این امر می‌تواند افزایش شدیدی در تقاضای نیروی کار ایجاد کند و افزایش اشتغال نیز به کاهش فقر کمک زیادی می‌کند.  منافع حاصل از حضور و فعالیت در زنجیره ارزش جهانی، از منافع حاصل از تولید داخلی بیشتر است. آمارها نشان می‌دهد که افزایش سطح مشارکت در زنجیره ارزش جهانی، همبستگی قابل توجهی با افزایش تولید ناخالص داخلی سرانه دارد.

ایران طی سه دهه گذشته، تحولات اساسی در صادرات با ارزش افزوده بالا نداشته است، چراکه به اجرای سیاست جایگزینی واردات توجه کرده و این امر باعث شده صنایع و تولیدکنندگان عمدتا بر بازار داخل تمرکز کنند. بنابراین برای عبور از چالش‌های مربوطه، می‌توان با اتخاذ رویکرد برون‌گرایی اقتصادی و استقرار در زنجیره‌‌‌های ارزش جهانی همراه با تعیین صنایع پیشران، گام‌های اساسی در جهت افزایش صادرات کالاهای صنعتی و همچنین بهبود میزان درآمد سرانه برداشت و بنگاه‌‌‌ها به سمت تولید کالاها و خدمات با ارزش افزوده بالاتر حرکت کنند. این امر نیز زمینه‌ساز جدی در جهت تحقق مراحل تبدیل اهمیت به قدرت خواهد بود.

نکته مهم: تحقق این دو راهکار، محتاج رعایت پیش‌نیازهای مختلفی است. اما یکی از اصلی‌ترین پیش‌نیازها در اقتصاد ایران که رعایت آن بسیار ضروری و حیاتی است، کنترل تورم است. به عبارت دیگر بدون کنترل تورم، راهکارهای ارائه‌شده فاقد اثربخشی خواهند بود. بنابراین توجه به پیش‌نیاز مزبور و همچنین ساماندهی دو راهکار پیشنهادی، مسیرهای تحولات استراتژیک کشور را با عبور از اهمیت به قدرت و شکوفاسازی قابلیت‌های ملی فراهم می‌سازد.