علی سرزعیم

نامه اخیر رییس محترم جمهوری در باب بحران‌های اقتصادی بحث‌های گوناگون و واکنش‌های مختلفی را به وجود آورده است. اگر بخواهیم مسائل را در چنین سطحی بررسی کنیم، به این واقعیت می‌رسیم که حداقل رییس‌جمهور فعلی و رییس‌جمهور قبلی (جناب آقای خاتمی) هر دو از موقعیت ممتاز اجرایی خود برای طرح و پیش بردن برخی دیدگاه‌های نظری استفاده می‌کردند و می‌کنند. جناب خاتمی از بلندگوی رسای ریاست‌جمهوری برای آموزش و توجیه مفهوم دموکراسی و آزادی استفاده می‌کرد. طنز تاریخ معاصر ما این است که هنوز چند صباحی نگذشته، فرد دیگری آموزه‌های رییس‌جمهور قبلی را با برداشتی کاملا متفاوت ترویج می‌کند. شاید در چنبر خوش آمدن یا بدآمدن از شخصیت‌های سیاسی گرفتار شویم، اما واقعیت آن است که منطق مورد استفاده برای هر دو رییس‌جمهور یکی بود. هر دو دغدغه ایدئولوژیک داشتند، با این تفاوت که ایدئولوژی محبوب هر کدام متفاوت از دیگری بود. یکی آزادیخواهی را ترویج می‌کرد و دیگری برضدغرب و مفاهیم غربی بودن را، و بنیان هر دو یکی است. اما سوالی که گریبان آدمی را رها نمی‌کند، این است که آیا موقعیت ممتاز ریاست‌جمهوری و میکروفون‌هایی که پیش روی روسای‌جمهور قرار می‌گیرد، باید در خدمت چنین مقصودهایی قرار گیرد؟ واقعیت مغفول در گیرودار ترویج ایدئولوژی‌ها این است که عرصه نظر عرصه ای متفاوت از عرصه عمل است و قانون‌مندی‌های خاصی بر این عرصه حاکم است. عرصه سیاست و عرصه اجرا با امکانات مالی و قدرت ملازم است، اما این ویژگی‌ها را در عرصه اندیشه و تئوری راهی نیست. حربه قدرت و ثروت در بازی اندیشمندان سلاحی ناکارا است؛ چرا که در آن بازار صرفا منطق و استدلال وسیله مبادله آرا است. لذا اگر مدیران اجرایی کشور تصور می‌کردند و تصور می‌کنند که می‌توانند بر عرصه نظر موثر باشند، باید اذعان نمود که چنین چیزی نیست. در گذشته مدیران کشور تصور می‌کردند که اگر از تریبون‌های رسمی دائما کلمه دموکراسی برزبان آید، این مفهوم چنان رواج می‌یابد که به مفهومی غیرقابل بازگشت تبدیل می‌شود. تجربه شکست دوم خرداد نشان داد که آنچه با حرفی به پیش آید، با حرفی به عقب می‌رود. جامعه ایران آنقدر از دموکراسی آموخته است که معلمان این جامعه یعنی عالمان، روشنفکران و نویسندگان از این مفهوم آموخته اند. بازیگران واقعی عرصه فکر جامعه، چنین شخصیت‌هایی هستند نه مدیران اجرایی و مدیران سیاسی! آمدن و رفتن افراد موسوم به اصلاح طلب در عرصه عمل تبعاتی برای پیشبرد عملی دموکراسی داشت، اما به اعتقاد نگارنده تاثیر چندانی در ذهنیت جامعه نسبت به مقولات کلی مدرنیته و دموکراسی و مسائلی از این دست نداشت. این مفاهیم درس‌هایی هستند که جامعه به مرور از معلمان خود که همانا اندیشمندان باشند، دریافت می‌کند. آیا نیازی به تذکر به اهل تحقیق هست؟ لزومی دارد تا به متفکران و اندیشمندان یادآور شد که به بحران مالی آمریکا نظر کنند؟ واقعیت آن است که آنها که اهل نظر و تحلیل‌اند، بیش از سیاست مداران چشم خود را بر واقعیت باز نگاه می‌دارند و نسبت به موزون بودن نسبت تئوری‌ها با واقعیت‌های عملی حساسیت بیشتری دارند؛ چراکه حقیقت مداری تئوری ناموس فعالان فکری و اندیشمندان عرصه نظر و تئوری است.

هم‌اکنون در همه جهان اقتصاددانان اعم از چپ و راست، مدافع یا مخالف حاکمیت مطلق مکانیزم بازار، با دل‌نگرانی روندهای موجود در واقعیت را رصد می‌کنند و منتظرند که ببینند تا چه حد باید در تئوری‌های مربوط به بازار پول و سرمایه تجدیدنظر کرد.

واقعیت آن است که نامه‌های اخیر بیش از آنکه از اهالی اندیشه تحلیل و رهنمودی بخواهد، نوعی مانیفست و اظهار علنی ضریب با مکانیزم بازار و مفاهیم رایج در اقتصاد بازار بود. این نامه‌ها با این فرض نگاشته شد که کسی جرات ندارد علیه این مفاهیم ابراز عقیده کند، پس چه بهتر که فردی از جایگاه ریاست جمهوری با تهور علیه این مفاهیم سخن بگوید و قبح آن را بشکند. اما اگر به واقعیت ایران نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که مفاهیم مربوط به اقتصاد بازار مفاهیمی هستند که در ذهن و ضمیر جامعه ایران مدافعان کمی دارد و اصلا در موضع غلبه و اکثریت نیست که بخواهد انحصار گفتمانی ایجاد کند. هنوز که هنوز است، جامعه ایران با مفاهیم بدیهی اقتصاد بازار بیگانه است و اقتصاد را از منظر مارکسیسم نگاه می‌کند. لذا مخالفت با سرمایه‌داری و اقتصاد قبحی ندارد که لزومی برای قبح‌شکنی باشد. اتفاقا در روزگار ما چپ‌گرایی و سوسیالیسم سکه رایج است که با آن بهتر می‌توان هوادار به‌دست آورد.