نویسندگان: مایکل دی سوین، ونیان دنگ و اوبه ری لسکور
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش‌های قبل به تفصیل به نگاه کشورهای منطقه به چین اشاره شد. اگرچه این کشورها به‌دنبال نوسازی یگان‌ها و ناوگان‌های نظامی خود هستند اما یک نظرسنجی چهارجانبه در سال 2015 در ژاپن، آمریکا، چین و کره‌جنوبی دریافت که اکثریت چینی‌ها (1/ 90 درصد) و کره‌جنوبی‌ها (6/ 70 درصد) چین را به‌عنوان کشوری شناسایی کردند که مسوولانه با مشکلات جهانی برخورد می‌کند؛ در حالی‌که این رقم در آمریکا فقط 34 درصد و در ژاپن 9/ 14 درصد بود. در ژاپن هم مردم این کشور در برابر تغییرات در نیروی دفاعی این کشور مقاومت به خرج می‌دهند مگر اینکه تهدیدی مستقیم شامل حالشان شود. روسیه نیز کشوری است که اگرچه پیوندهای نزدیکی با پکن برقرار کرده اما مشارکتش در شرق دور چندان عملیاتی نیست و بعید است به شکل گسترده‌ای (حتی در بلندمدت) توسعه یابد. میان چین و روسیه در مورد اقدامات‌شان در شرق و غرب یک تقسیم کار صورت گرفته است.

در حالی‌که روسیه می‌تواند به لحاظ سیاسی و شاید اقتصادی و حتی در کلام برای مهار فشار آمریکا و متحدانش در غرب پاسیفیک به پکن کمک کند اما بعید است نقش نظامی مهمی بازی کند. مساله درست در همین جا است. با توجه به روابط نزدیک آنها اما مسکو و پکن هنوز سوءظن زیادی به یکدیگر دارند.

روسیه زیردریایی‌های کلاس «کیلو» و نیز موشک‌های ضدکشتی Klub ACSMs، LACMs و P-800 Oniks را به ویتنام فروخته است. مسکو با وجود مشاجرات و اختلافات سرزمینی متقابل با ژاپن اما نشان داده که تمایلی ندارد با پکن در مورد مسائل سرزمینی وارد همکاری شود. همچنین گزارش‌هایی از کمک‌های روسیه به کره‌شمالی وجود دارد که ممکن است تلاشی از سوی مسکو برای رقابت با نفوذ چین بر کره‌شمالی باشد. بنابراین، در مجموع، مفهومی که متحدان و دوستان آمریکا در غرب پاسیفیک به‌طور موثری جبران‌کننده [مکمل] افول قدرت نسبی آمریکا در برابر چین خواهند بود بیشتر بر تفکری واهی مبتنی است تا ارزیابی‌های واقعی از قابلیت‌ها و توانایی‌های آینده. در واقع، ژاپن تنها کشوری است که دارای توان، جهت‌گیری و جایگاه استراتژیک بالقوه چشمگیر برای جبران افول قدرت نسبی آمریکا است. با این حال، به استثنای افزایش چشمگیر تهدید از سوی چین یا پا پس کشیدن آمریکا از حمایت آشکار، بعید است توکیو تغییرات دشوار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مورد نیاز برای تبدیل شدن به سرمایه مهم نظامی را انجام دهد؛ سرمایه‌ای که بتواند قدرت منطقه‌ای آمریکا را به شکلی سراسری و معنی‌دار افزایش دهد. این یقینا مبنایی برای تداوم برتری نظامی متحدان آمریکا در غرب پاسیفیک فراهم نخواهد کرد.

۲- هزینه‌های برتری و منافع یک توازن قدرت با ثبات

تحلیل ارائه شده در فصل اول قویا نشان می‌دهد که هر تلاشی برای حفظ (در مورد آمریکا) یا برقراری (در مورد چین) سطح مهمی از «برتری» (preeminence) یا «تسلط» ( predominance) نظامی در غرب پاسیفیک در بلندمدت با توجه به روندها و ویژگی‌های سیاسی و اقتصادی آینده احتمالا آرمانگرایانه و بی‌ثبات‌ساز خواهد بود. در نبود یک جهت‌گیری روشن و بزرگ و به احتمال زیاد بسیار دردناک از منابع به‌سوی سطوح تقریبا بی‌سابقه‌ای از هزینه‌های دفاعی، هیچ‌یک از این دو کشور از ظرفیت اقتصادی و بنابراین دفاعی برای برتری بر دیگری در منطقه برخوردار نخواهند بود. حتی اگر آن کشور بخواهد تلاش رادیکالی در این زمینه به خرج دهد، کشور دیگر به احتمال زیاد همان مسیر را در پیش خواهد گرفت و این یک مسابقه تسلیحاتی شدید و رقابت سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک با حاصل جمع صفر ایجاد خواهد کرد که می‌تواند کل منطقه را بی‌ثبات کند. با این حال، برای برخی از محققان و تحلیلگران سیاست، مزایای دستیابی به «برتری» بسیار زیاد است (لااقل در تئوری) و هزینه‌ها و خطرات دستیابی و حفظ یک محیط متوازن باثبات آن‌قدر بالاست که خطر مشتعل کردن یک مسابقه تسلیحاتی بی‌ثبات‌کننده و رقابت با حاصل جمع صفر یا شکست کامل ارزش آن را دارد که به‌طور جدی در نظر گرفته شود. برای این تحلیلگران، تنها مساله مهم، این می‌شود: آیا داوطلب تسلط، اراده و سرسختی دارد تا فداکاری‌های ضروری برای تضمین سطح پایدار و بدون ابهامی از قدرت نظامی برتر را انجام دهد و بنابراین از پیامدهای بدتر- توازن بی‌ثبات قدرت- اجتناب کند؟

با توجه به منطقه آسیا- پاسیفیک، مشکل اصلی این بحث (که بیشتر از سوی آمریکایی‌ها مطرح می‌شود) این است که این بحث به شکل گسترده‌ای هزینه‌ها و خطرات دخیل در حفظ برتری آمریکا در غرب پاسیفیک را دست کم می‌گیرد و در مورد تمایل و توانایی قدرت چالشگر (یعنی چین) برای تابع ساختن خود به آمریکا اغراق می‌کند. این بحث همچنین فرض می‌کند که - براساس شواهد غیرموثق- هر گونه محیط واقعی متوازن ذاتا ناپایدار است و ذیل (inferior ) یک محیط به شدت تک‌قطبی بسیار پر‌هزینه قرار دارد. در حقیقت، برتری زمانی یک استراتژی موثر (یعنی، ثبات‌ساز) است که: الف) قدرت مسلط/برتر در یک منحنی صعود غیرقابل چالش قرار داشته باشد. ب) یا آشکارا از قابلیت حفظ موقعیت غالب فعلی خود برخوردار باشد. ج) یا زمانی که یک قدرت چالشگر باور داشته باشد که برای مدتی نامعلوم می‌تواند از حیاتی‌ترین منافع خود از موضع حقارت نسبی محافظت کند تا حدودی به این خاطر که باور دارد قدرت مسلط نفع آشکاری در تهدید آن منافع ندارد. هیچ‌یک از این شرایط در وضعیت چین- آمریکا در غرب پاسیفیک غالب نیست. آمریکا در شرایط اقتصادی و نظامی در بعد منطقه‌ای به صورت نسبی اما آشکار در حال افول است و در برخی زمینه‌ها (عمدتا اقتصادی) نیز در سطح جهانی در حال افول است.

علاوه بر این، پکن‌ آشکارا باور دارد که واشنگتن یک تهدید بالقوه اساسی هم برای رژیم جمهوری خلق چین است و هم برای اهداف ملی‌گرایانه این کشور در منطقه (مانند اتحاد تایوان یا سرزمین اصلی چین) تا افزایش سرسام‌آور قابلیت‌های نظامی را که برای کاهش ضعف و آسیب‌پذیری‌های فعلی و آینده چین در حفاظت از منافع این کشور طراحی شده توجیه کند. در واقع، برای بسیاری از چینی‌ها، تعهد فعلی آمریکا به حفظ جایگاه غالب، برتر و بلندمدت در سراسر مناطق دریایی آسیا به ناگزیر واشنگتن را مجبور خواهد کرد تا تلاش‌های ادعایی خود برای مهار یا خنثی کردن قابلیت‌های روزافزون قدرت چین را افزایش دهد و در نتیجه، یک تهدید امنیتی روزافزون برای پکن به‌وجود آورد و همزمان قابلیت‌های پکن را برای اعمال نفوذ در تحولات منطقه تضعیف کند. این استدلال می‌گوید تنها واکنش به این تهدید احتمالی از سوی چین همانا خنثی کردن برتری دریایی آمریکا است.