رد پای دو غریبه (بخش هفتم)

ترجمه: محمدحسین باقی

گفته می‌شود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود به‌واسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهم‌ترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکس‌‌پیکو بود. این توافق مبنای خط‌کشی‌های مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که به‌صورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه می‌شود مبتنی‌بر ریشه‌یابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکس‌پیکو است.

طرح الکساندرتا، سفیر فرانسه در قاهره را گوش به زنگ کرد. سفیر با سوءظن به اینکه بریتانیایی‌ها می‌خواهند به تعهد سال ۱۹۱۲ خود در مورد سوریه پشت کنند، به دولت متبوع خود در مورد انگیزه‌های احتمالی متحدشان هشدار داد. در ۸ فوریه ۱۹۱۵ «تئوفیل دِلکَسه»، وزیر خارجه فرانسه، توافق دو سال پیش کشورش با بریتانیا را به همتای انگلیسی خود «گری» گوشزد کرد و به شدت از او خواست توطئه‌های رسمی خود را متوقف کند. «گری» که فردی قدبلند، لاغر و خسته به نظر می‌رسید و میان شهوت قدرت در وست مینستر و لذت ماهیگیریِ تنهایی در رودخانه‌های جنوب انگلیس در نوسان بود مردی بود که دو دهه پیش به فرانسوی‌ها هشدار داده بود که به نیل تعدی نکنند. اما در آن دوره حساس نگاه او به فرانسوی‌ها کاملا تغییر کرد. زمانی که در سال ۱۹۰۵ او وزیر خارجه بریتانیا شد به این نتیجه رسیده بود که آلمان‌ها اکنون بزرگ‌ترین تهدید هستند و اینکه یک پیمان با فرانسه جهت شکست دادن آلمان‌ها لازم است. آن عقیده و خستگیِ پس از ۱۰ سال تلاش برای دفع جنگ از طریق دیپلماسی ظریف و اغلب مخفی، اکنون تصمیم او برای تن دادن به نظرات دلکسه را شکل می‌داد.

پس از شکایت دلکسه، گری به‌زودی برای او چنین نوشت: «فکر می‌کنم مهم است که بگذاریم فرانسوی‌ها به آنچه می‌خواهند برسند. اگر ما سوءظن فرانسوی‌ها در مورد هر چیزی در منطقه سوریه را برانگیزیم، این ضربه‌ای مرگبار به پیمان آنتانت کوردیال در مدیترانه و احتمالا هر جای دیگری وارد خواهد کرد». او سپس به مقام‌های بریتانیایی در مصر دستور داد که فشار برای برنامه الکساندرتا را متوقف سازند. او چند روز بعد باز هم تکرار کرد: «اگر ما ادعایی در سوریه یا لبنان داشته باشیم این به معنی گسست با فرانسه خواهد بود». فشار فرانسوی‌ها باعث شد انگلیسی‌ها آن طرح زیرکانه و درخشان را کنار بگذارند. همان‌طور که «فن هیندنبورگ» [«پاول لودویگ هانس آنتون فُن بنکندورف اوند هیندنبورگ» در ۲ اکتبر ۱۸۴۷ در پوسن آلمان به دنیا آمد. در ۱۸ سالگی وارد ارتش شد و بعد از جنگ جهانی اول به درجه مارشالی ارتقا یافت و به‌عنوان فرمانده قوای آلمان منصوب شد. در سال ۱۹۲۵ به ریاست‌جمهوری برگزیده شد و هیتلر را به سِمَتِ

صدر اعظم تعیین کرد. وی در ۲ اوت ۱۹۳۴ درگذشت و بعد از او هیتلر حکومت ناسیونالیستی برقرار کرد]، فرمانده [فیلد مارشال یا سپهبد] قوای آلمان پس از آن اقرار کرد «شاید نه تمام دوره جنگ- بلکه بی‌تردید سرنوشت متحد ما عثمانی - در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گرفت اگر انگلستان تصمیمی در آن منطقه می‌گرفت یا اگر آن تصمیم را به اجرا در می‌آورد. اگر انگلیسی‌ها موفق به فرود آمدن در خلیج الکساندرتا می‌شدند مالکیت این کشور به سوی جنوب [کوه‌های] ثور ناگهان به ترکیه واگذار می‌شد». در عوض، در نتیجه نگرانی‌های فرانسوی‌ها، ۶ هفته بعد قوای عمدتا بیچاره و ناموفق بریتانیا در داردانل مستقر شدند. ۲۵ آوریل ۱۹۱۵ بود. قسطنطنیه- و پیروزی- تنها در فاصله ۱۵۰ مایلی بود.

فرانسوی‌ها و بریتانیایی‌ها تقسیم غنایم را پیش‌بینی می‌کردند. در فرانسه گروهی کوچک اما پوست کلفت از امپریالیست‌ها - کمیته آسیای فرانسه- شروع به فشار آوردن بر دلکسه کردند تا مدعی سوریه و فلسطین شود. بسیاری از حامیان این کمیته دیپلمات‌هایی بودند که در وزارت خارجه فرانسه واقع در «اسکله دورسای» [اسکله‌ای در منطقه هفتم پاریس، بخشی از ساحل چپ رود سن و نام یک خیابان بلند در امتداد آن است. وزارت خارجه فرانسه در آنجا مستقر است و اغلب به شکلی تشبیهی وزارت خارجه اسلکه دورسای نامیده می‌شود] خدمت می‌کردند. آنها نگران بودند که دولت فرانسه هیچ گونه «هدف جنگی» رسمی را اعلام نکرده است. این کمیته در مارس ۱۹۱۵ اعلام کرد «ما شاید مطمئن باشیم که دیگران نمی‌توانند برای ما خط و نشان بکشند یا مشکلی برایمان درست کنند اما هر کسی که عزمی ناکافی برای پیش‌بینی خطرات داشته باشد خواهد دید که صندلی از زیر پایش کشیده می‌شود».

این استدلالی آشنا از سوی این کمیته بود [زیرا] که [فرانسوی‌ها] به شکلی سنتی بر هراس عمومی از انگلیسی‌ها (آنگلوفوبیا) متکی بودند تا به این وسیله موجب حمایت و پیشبرد دستور کار خود شوند. این کمیته همواره استدلال می‌کرد که توسعه طلبی امپریالیستی دستاوردهای بریتانیای درنده خود را به هزینه فرانسوی‌ها منکر می‌شود. اتحاد دوران جنگ با بریتانیا اکنون چنین خطی [سیاسی] را زشت کرده بود و بنابراین، دبیرکل کمیته مذکور- یک دیپلمات آریستوکرات به نام «روبرت دو سایکس» [نام این فرد نباید با «مارک سایکسِ» بریتانیایی که توافق‌نامه سایکس- پیکو را امضا کرد اشتباه شود]- به جست‌وجو در کتاب‌های تاریخ پرداخت تا آنچه مد نظر داشت را با استناد به تاریخ مطرح سازد. او استدلال کرد که فرانسه حقی «ارثی» به سوریه و فلسطین دارد زیرا آنجا «دیار جنگ‌های صلیبی است... همانجا که فعالیت غربی‌ها از زمان آغاز قرون وسطا چنان تحت سلطه فرانسه بود که تمام اروپایی‌هایی که در آنجا زندگی می‌کنند هنوز «فرانک» نام دارند». صرف‌نظر از اینکه کلمه «فرانک» اکنون به شکل کنایه‌آمیزی از سوی اعراب به معنای «خارجی» است - اعرابی که آخرین صلیبی‌ها را ۶ قرن پیش اخراج کردند- اما سایکس «اختلاف پنهان نژاد و مذهب» را که اسلافش به ارث گذاشته بودند نادیده گرفت و اصرار داشت که سه قرن خونریزی دوره‌ای در واقع موجب ایجاد «پیوندِ بسیار خاصِ اتحاد میان فرانک‌های فرانسه و جهان اسلام شده است».

ادامه دارد...

رد پای دو غریبه (بخش هفتم)