نگاهی به فیلم «چ» ساخته ابراهیم حاتمیکیا
گزارش یک شکست
علیرضا بهنام فیلمهای شخصیت محور در سینمای جهان سابقهای طولانی دارند، در واقع از دهه ۳۰ قرن گذشته میلادی و همزمان با همهگیر شدن سینمای ناطق این شکل از فیلمسازی در میان انواع محبوب سینما جای داشته است. در این زمان طولانی قواعدی برای سینمای شخصیت محور شکل گرفته است که بهعنوان فرمولی سینمایی در نمونههای موفق اینگونه سینمایی بهکار گرفته میشود. «چ» جدیدترین ساخته ابراهیم حاتمیکیا را میتوان تلاشی برای فراروی از فرمولهای سینمای بیوگرافیک شخصیتمحور دانست. تلاشی که اگرچه در نگاه اول محصول کار را متفاوت و دور از کلیشههای زیرگونه خود نشان میدهد، اما نشاندهنده این حقیقت است که تفاوت همیشه به معنای بهتر بودن نیست.
علیرضا بهنام فیلمهای شخصیت محور در سینمای جهان سابقهای طولانی دارند، در واقع از دهه 30 قرن گذشته میلادی و همزمان با همهگیر شدن سینمای ناطق این شکل از فیلمسازی در میان انواع محبوب سینما جای داشته است. در این زمان طولانی قواعدی برای سینمای شخصیت محور شکل گرفته است که بهعنوان فرمولی سینمایی در نمونههای موفق اینگونه سینمایی بهکار گرفته میشود.
«چ» جدیدترین ساخته ابراهیم حاتمیکیا را میتوان تلاشی برای فراروی از فرمولهای سینمای بیوگرافیک شخصیتمحور دانست. تلاشی که اگرچه در نگاه اول محصول کار را متفاوت و دور از کلیشههای زیرگونه خود نشان میدهد، اما نشاندهنده این حقیقت است که تفاوت همیشه به معنای بهتر بودن نیست.
اما کدام قواعد در سینمای بیوگرافیک شکل گرفته است که به بقای این زیرگونه سینمایی در سینمای جهان کمک میکند؟ نخستین ویژگی اینگونه فیلمها داشتن شخصیتی محوری است که دارای تضادهای مشخص نقاط قوت برجسته و نقطه ضعفی است که در نهایت درام را ساخته و پیش میبرند. فیلم «چ» در همین گام نخست متفاوت عمل میکند. در این فیلم از شخصیت محوری شهید چمران اطلاعات بسیار اندکی وجود دارد. اگرچه حاتمیکیا تلاش میکند این ضعف را با دیالوگهای گاه و بیگاهی که از زبان شخصیتهای فرعی بیان میشوند پوشش دهد، اما در نهایت جز اشارههایی مبهم به سوابق تحصیلی و مبارزاتی این شخصیت چیز دیگری در فیلم دست بیننده را نمیگیرد. تلاش فیلم برای محدود ماندن به یک بازه دو روزه زمانی اگرچه بهانه خوبی برای صرفنظر کردن از این اطلاعات است، اما در نهایت در غیاب اطلاعاتی از این دست که چمران کیست؟ چه نقشی در انقلاب و دولت موقت دارد یا اطلاعات شخصیتری که نوع برخورد او با رویدادها را توجیه کند نظیر اینکه او چه شخصیتی دارد؟ علاقهها و نحوه برخوردش با مشکلات چیست؟ چه ضعفهایی دارد و... اصولا از این شخصیت آن قدر اطلاعات به دست داده نمیشود که شخصیت
او را در فیلم باورپذیر کند. واکنشهای متضاد چمران در طول فیلم و تناقضی که در رفتار او به عنوان یک دولتمرد با رفتار او به عنوان یک چریک وجود دارد در نهایت شخصیت محوری فیلم را به یک تیپ فرومیکاهد.
اگرچه برای شکست خوردن یک فیلم بیوگرافیک فروکاسته شدن شخصیت اصلی آن به یک تیپ دلیلی کافی به نظر میرسد، اما این تنها دلیلی نیست که به شکست فیلم «چ» در برقراری ارتباط با مخاطب انجامیده است. دومین نکتهای که در این گونه سینمایی بسیار حائز اهمیت است زمینهای است که به برجسته شدن شخصیت و نشان دادن موقعیت ممتاز او در جهان فیلم کمک کند. در فیلم «چ» ما با نزاعی محلی در شهرستان پاوه سروکار داریم که چندین عامل نظیر فرمانده کل ارتش، فرمانده محلی سپاه و فرمانده شورشیان طرفهای درگیر آنند. متاسفانه نپرداختن به زمینههای سیاسی اجتماعی این نزاع و ویژگیهای شخصیتی این فرماندهان که منجر به باقی ماندنشان در حد تیپ شده است، زمینه وقوع حوادث را به چنان ابهامی فرو میبرد که حتی به کمک حافظه تاریخی بیننده آشنا به تاریخ نیز بسیاری از مسائل در جهان فیلم لاینحل باقی میمانند، حال آنکه جهانواره فیلم باید بتواند با اتکا به اطلاعات درون فیلم شکل بگیرد و با مخاطب ارتباط برقرار کند. سوالاتی نظیر زمینهها و دلایل شورش، حامیان احتمالی آن، موضع مردم محلی، موضع دولت مرکزی و... در سرتاسر فیلم با اشارههای رازآلود شخصیتهای فیلم
هر لحظه مبهمتر میشوند و در نهایت این محافظه کاری در دادن اطلاعات به جایی میرسد که موقعیت دراماتیک درخشانی مثل برخورد دو همکلاس قدیمی در قامت دو سوی یک جنگ را به موقعیتی ناکام و غیر دراماتیک تبدیل میکند.
مقایسهای گذرا میان فیلم «چ» با فیلمی مشابه در سینمای روز دنیا مثلا «لینکلن» نشان میدهد که چگونه تلاش حاتمیکیا برای جدا شدن از کلیشههای سینمای داستانگو بهدلیل نداشتن ایدهای بدیل به شکست انجامیده است. وضوح ایده اصلی در لینکلن، یعنی مبارزه این شخصیت برای تصویب قانون ضدبردگی محور تمام اتفاقهای آن فیلم است درحالیکه در فیلم «چ» فقدان یک انگیزه یا عمل محوری برای چمران حضور او را در جهان فیلم به حضوری بیهدف و بیفایده تبدیل کرده است. فرماندهی که عملا کاری بیشتر از فرمانده یک گروهان محلی از دستش بر نمیآید و در حضور فرمانده محلی نقشی حاشیهای را به عهده میگیرد، نمیتواند همدلی کسی را برانگیزد. نکته دیگر اینکه در فیلم لینکلن با اطلاعات جدیدی نسبت به این شخصیت مواجه میشویم مثلا درمییابیم که او خود با تفاوت نژادی موافق بوده و سیاهپوستان را بهعنوان شهروندان درجه ۲ به رسمیت میشناخته است. نکتهای که باور همگانی درباره این شخصیت بهعنوان پدر مبارزه با نژادپرستی در آمریکا را به چالش میگیرد، اما در فیلم «چ» بسیاری از دانستههای پیشینی بیننده نیز نظیر نقش این شخصیت در شکلگیری و تجهیز سپاه
پاسداران مجالی برای طرح پیدا نمیکنند، چه رسد به اینکه اطلاعات جدیدی درباره او مطرح شود. به این ترتیب فیلم «چ» که میتوانست درامی جذاب درباره یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای سه دهه اخیر ایران باشد به فیلمی خنثی و خستهکننده، تبدیل شده است که تنها خاطرهای از جلوههای ویژه و بازیهای خوب و موسیقی درخور توجهش در ذهن مخاطب باقی میماند. اتفاقی که برای فیلمسازی در قواره حاتمیکیا که قبلا درموارد بسیاری نظیر آژانسشیشهای نشان داده است که کار کردن با مدیوم سینما را خوب میشناسد یک شکست محسوب میشود.
ارسال نظر