یکی از این کارخانه‌داران مردی بود به نام روبرت پیل که در ۱۸۰۲ اولین قانون کارخانه را به زور از تصویب پارلمان انگلستان گذراند‌. مقصود از تدوین این قانون‌، ایجاد مقررات برای شرایط بهتر برای اطفالی بود که در کارخانه‌ها کار می‌کردند‌. اما این قانون در عمل بی‌فایده بود، زیرا که دولت بازرس کافی برای دیدار از کارخانه‌ها را نداشت‌. در چنین شرایطی مکتب‌های مختلف سوسیالیسم به وجود آمد‌. سوسیالیسم اصولا به گروه‌هایی از روشنفکران اطلاق می‌شد که سیستم اقتصادی آن زمان را مغشوش و ظالمانه می‌دانستند و همه آنها عقیده داشتند که عامل اساسی آن نابسامانی‌ها، قرار دادن همه قدرت‌ها و تصمیم‌گیری‌ها - در مورد تعیین دستمزد و ساعت کار - در دست ثروتمندان و کارخانه داران است‌. یکی از آن سوسیالیست‌های اولیه رابرت اوون نام داشت‌. رابرت اوون (۱۷۷۱-۱۸۵۸) خود صاحب کارخانه بود اما قلبی مهربان داشت و از زندگی کارگران بسیار رنج می‌برد‌. وی ساعات کار را در کارخانه خویش تقلیل داد و به تاسیس مدارس برای کودکان و احداث خانه و فروشگاه همت گماشت‌. او اولین کسی بود که واژه «سوسیالیسم» را به کار برد و بقیه عمر خود را در راه مبارزه و اصلاحات اجتماعی گذراند. در فرانسه نیز مردی به نام کنت دوسن سیمون (۱۷۶۰-۱۸۲۵) در راه آسایش کارگران نظریاتی ابراز داشت و از همین رو وی را از سوسیالیست‌های اولیه فرانسه می‌دانند‌. سن سیمون خود از خانواده اشراف بود که در جنگ استقلال آمریکا شرکت کرده بود‌. وی کتاب‌های بسیار درباره مسائل اجتماعی تالیف کرد و پیروان بسیار پیدا کرد که آنها را پیروان سن‌سیمون یا سن سیمونیان می‌خواندند‌. این گروه معتقد بودند که ماشین آلات صنعتی و انواع دیگر سرمایه باید تحت مالکیت عمومی‌درآید و نظارت بر آنها با خبرگان و مهندسان باشد‌. سوسیالیست دیگری به نام شارل فوریه (۱۰)(۱۷۷۲-۱۸۳۷) نظرات دیگری برای اصلاحات اجتماعی مطرح کرد‌. شارل فوریه به جنبه عملی عقاید خود توجه چندانی نداشت و عقایدی ابراز می‌کرد که بیشتر به مدینه فاضله شباهت داشت‌. در میان سوسیالیست‌های اولیه باید از یک روزنامه نگار فرانسوی به نام لوئی بلان نیز نام برد‌. وی که سردبیر مجله پیشرفت بود در مقاله‌های خود تشکیل کارخانه‌های اجتماعی را پیشنهاد کرد تا در آن کارخانه‌ها کارگران بتوانند بدون مداخله سرمایه‌داران خصوصی برای خود کار کنند‌. همان‌طور که می‌بینیم سوسیالیسم از آغاز انواع متعدد داشت‌. با وجود این نظرات کلی و مورد قبول عمومی‌در انواع سوسیالیسم آن بود که دولت باید بر وسایل تولید‌، یعنی زمین و معادن و کارخانه و نظایر آن و همچنین بر وسایل توزیع مانند راه‌های آهن و امثال آنها و نیز بر موسسات اقتصادی مانند بانک‌ها و غیره نظارت کند و نگذارد که عده‌ای این تاسیسات را برای منافع شخصی به کار ببرند و از طریق آنها دیگران را استثمار کنند‌. در اواسط قرن نوزدهم در جهان اندیشه‌های گوناگون «سوسیالیسم» شخصیت تازه‌ای به نام «کارل مارکس » ظهور کرد‌. وی یهودی آلمانی بود که در ۱۸۱۸ در شهر تروس متولد شد‌، بعدها دانشجوی رشته‌های حقوق‌، تاریخ و فلسفه شد‌. مارکس از جوانی به مسائل اجتماعی علاقه فراوان داشت و از همین رو به انتشار روزنامه‌ای مبادرت ورزید‌. وی در مقاله‌های خود به زندگی محرومان می‌پرداخت و از همین رو مقامات دولتی آلمان روزنامه وی را توقیف و فرمان توقیف وی را هم صادر کردند‌. مارکس به ناچار به پاریس رفت و در آنجا با اشخاص تازه‌ای تماس پیدا کرد و کتاب‌های تازه‌ای درباره وضع کارگران در اروپا و سوسیالیسم خواند و از هواداران افکار سوسیالیستی شد‌. مارکس در فرانسه با یک آلمانی دیگر به نام «فردریک انگلس» ملاقات کرد‌. انگلس هم از اوضاع موجود اجتماعی رضایت نداشت و همین امر سبب شد که از آن پس آن دو نفر با هم صمیمی‌شدند و تصمیم گرفتند که برای اصلاح امور کارگران بیندیشند و با همکاری یکدیگر کتاب‌هایی منتشر سازند‌. حکومت فرانسه که پادشاهی‌اش در آن زمان با لوئی فیلیپ بود از فعالیت‌های پنهانی مارکس آگاه شد و لذا او را از فرانسه اخراج کرد‌. مارکس به ناچار به لندن رفت و در آنجا سرگرم مطالعه کتاب‌های کتابخانه معروف «بریتیش میوزیوم» شد‌. مارکس در آنجا با جدیت نظریه‌هایش را دنبال و تکمیل کرد و درباره آنها مطالب و مقالاتی نوشت‌. در ۱۸۴۸ بیشتر شهرهای اروپا شاهد انقلابات کارگری بود‌. این حوادث تاثیر فراوانی در اندیشه مارکس داشت و در همان سال بود که او و انگلس متفقا مانیفستی منتشر ساختند‌. این مانیفست که بعدها برنامه کار کمونیست‌های جهان شد کارگران را به اتحاد دعوت می‌کرد‌. مارکس به دنبال انتشار مانیفست و این دعوت‌، به تبلیغات خستگی‌ناپذیر و مداوم پرداخت‌. در روزنامه‌ها مقاله می‌نوشت و جزوه‌ها و نشریه‌هایی انتشار می‌داد و می‌کوشید که سازمان‌های کارگری را به یکدیگر نزدیک کند و با هم متحد سازد‌. در ۱۸۶۴ نخستین جلسه انجمن کارگران بین الملل که معمولا از آن به اولین «انترناسیونال » تعبیر می‌کنند در لندن تشکیل گردید‌. در این مجمع گروه‌های متعددی شرکت کردند که اغلب خود را سوسیالیست می‌نامیدند‌. اما تعبیر آنها از سوسیالیسم مبهم و نارسا بود‌. در این انجمن مازینی رهبر پیر انقلابی ایتالیا هم شرکت داشت‌، اما مارکس توانست رهبری انجمن را در دست گیرد‌. وی با استفاده از این فرصت توانست اندیشه‌هایی را که می‌خواست در کتاب سرمایه خود منتشر سازد تبلیغ کند‌. در کنگره‌های سالیانه بعدی که در ژنو‌، لوزان‌، بروکسل و «بال» دایر گردید‌، مارکس به تحکیم موقعیت خویش توفیق یافت‌. وی رسما اعلام کرد که مایل به حضور طرفداران مازینی در انجمن نیست‌. او عمل برخی از سوسیالیست‌های آلمانی را نیز تقبیح کرد‌. زیرا این گروه از سوسیالیست‌ها مایل به همکاری با بیسمارک بودند‌. در حالی که مارکس عقیده داشت که کار سوسیالیست‌ها «گرفتن دولت» است نه همکاری با آن‌. مارکس با «باکونین» سوسیالیست روسی نیز شدیدا اختلاف داشت‌. باکونین یک سوسیالیست سابقه‌دار روسی بود که اصولا عقیده داشت تمام مصائب و بدبختی‌های جامعه از دولت و حکومت است‌. ما در اینجا در این اندیشه نیستیم که به نقد و بررسی آثار و اندیشه‌های مارکس بپردازیم و از روی ناآگاهی و ساده‌دلی، همه اندیشه‌های او را رد کنیم و یا مانند حامیانش همه اندیشه‌های او را بپذیریم‌، اما آنچه را که امروزه در آن نمی‌توان تردید کرد آن است که مارکسیسم به صورت بتی درآمده است که هر ساله هزاران نفر در پای آن قربانی می‌شوند و خود عامل مصیبت‌ها و بحران‌های بزرگی در جامعه بشری است‌. امروزه گروهی مارکسیسم را «دین منکر خدا» می‌دانند‌. درباره اندیشه‌های مارکس و تبیین آن تاکنون کتاب‌های بسیار نوشته شده است‌. خلاصه اندیشه مارکس آن است که جامعه بشری در هر دوره تاریخی شاهد مبارزات طبقاتی بوده است‌.