نخستوزیر و وزرای بیچارهاش
در اوایل دهه ۴٠ و بعد از اینکه دخالت آمریکا از طریق دولت کندی افزایش یافت، در ابتدا به توصیه آمریکاییها و تحت فشار آنها علی امینی که سفیر ایران در ایالاتمتحده آمریکا بود به نخستوزیری رسید. بعد از آن در تیرماه ١٣۴١ علی امینی جای خود را به امیر اسدالله علم داد و این وقتی بود که شاه موفق شده بود در سفر به ایالاتمتحده، آمریکاییها را قانع کند که خودش میتواند ابتکار عمل و رهبری اصلاحات ارضی، اجتماعی و اقتصادی لازم در ایران را به دست بگیرد. پیرو این اتفاق، علم روی کار آمد و با سرکوب قیام ١۵ خرداد توانست بار دیگر رژیم را تثبیت کند.
در اوایل دهه ۴٠ و بعد از اینکه دخالت آمریکا از طریق دولت کندی افزایش یافت، در ابتدا به توصیه آمریکاییها و تحت فشار آنها علی امینی که سفیر ایران در ایالاتمتحده آمریکا بود به نخستوزیری رسید. بعد از آن در تیرماه ١٣۴١ علی امینی جای خود را به امیر اسدالله علم داد و این وقتی بود که شاه موفق شده بود در سفر به ایالاتمتحده، آمریکاییها را قانع کند که خودش میتواند ابتکار عمل و رهبری اصلاحات ارضی، اجتماعی و اقتصادی لازم در ایران را به دست بگیرد. پیرو این اتفاق، علم روی کار آمد و با سرکوب قیام ١۵ خرداد توانست بار دیگر رژیم را تثبیت کند. بعد از آن دولت حسنعلی منصور که کانون مترقی ایران را تشکیل داده بود نخستوزیر شد. هویدا از دوستان بسیار نزدیک منصور بود و آنها در کانون مترقی و در محافل سیاسی آشکارا خود را گروهی منتسب به ایالاتمتحده معرفی میکردند و میگفتند که بنا به خواست و توصیه آمریکا به ایران آمده و قصد دارند دولت را به دست بگیرند. منصور از قبل در همه جا اعلام کرده بود که در حال آماده شدن برای نخستوزیری ایران است و کابینهاش را هم قبل از گرفتن پست نخستوزیری آماده کرده بود. اگر به کتاب علینقی عالیخانی مراجعه کنید این را به دقت توضیح داده است که منصور از آنجا که با آمریکاییها بسته بود خود را از روابط ممتاز نخستوزیری با شاه بینیاز میدید. به همین دلیل پس از ١٠ ماه از نخستوزیری منصور و با ترور او در هفتم بهمن ١٣۴٣ امیرعباس هویدا وزیر دارایی کابینه او نخستوزیر کشور شد. نظر شخصی من این است که شاه از مرگ منصور ناراضی نبود چرا که شاه از تمام رجال سیاسی که تحت فشار آمریکا به او تحمیل میشد هم متنفر بود و هم بهشدت از آنها میترسید و سعی میکرد تا حد امکان خود را تثبیت کند و هر بار به آمریکا میرفت، این کار را درباره زاهدی و علی امینی انجام میداد و پس از سفر او به آمریکا این افراد از نخستوزیری برکنار شدند. بعد از ترور حسنعلی منصور وقتی هویدا از کانون مترقی نخستوزیر شد به فراست متوجه شد که بدون جلب نظر شاه قادر به باقی ماندن بر سریر نخستوزیری نیست. به همین دلیل میخواهم بگویم که هویدا در یک شرایط بسیار ناامیدکننده و نگرانکننده از سوی گروهی که او به آنها وابسته بود به قدرت رسید و متوجه شد که با وجود وابستگیاش به ایالاتمتحده و علاقهمندی آمریکاییها به قدرت یافتن وابستگانشان در ایران نمیتواند به ادامه نخستوزیری امیدوار بماند، به همین دلیل سعی کرد به شاه نزدیک شود و به خاطر همین موضوع، نخستین و آخرین نخستوزیر در تاریخ ایران شد که اولا خود را رئیس دفتر شاه میدانست و همه جا اوامر شاه را اجرا میکرد و ثانیا طولانیترین دوران صدراعظمی تاریخ ایران در ۴٠٠ سال گذشته را احراز کرد.
در دوران نخستوزیری هویدا به تدریج و ابتدا سازمان برنامه و بودجه از کنترل نخستوزیری و سپس وزارت جنگ و نیروهای مسلح کاملا از کنترل دولت خارج شد. بقیه نخستوزیران حاضر نبودند با این شرایط کار کنند. بهطور مثال علی امینی بر سر بودجه نظامی کشور کنار رفت اما هویدا مطیع بود. در خاطرات علم گفته میشود که اردشیر زاهدی هواپیما میخرد و فاکتور آن را برای دولت میفرستد در حالی که دولت روحش هم از این ماجرا خبر نداشته است. از سال ۴۵ تا ۵٠ که اردشیر زاهدی در راس وزارت خارجه ایران بود اصلا گزارشی به هویدا داده نمیشد. پس از رفتن زاهدی و روی کار آمدن عباسعلی خلعتبری دیگر وزارت خارجهای در کار نبود و عملا از کار افتاد. مرکز سیاست خارجی و دیپلماسی ایران از وزارت خارجه به دربار منتقل شد و امیراسدالله علم وزیر امور خارجه واقعی ایران شد. در واقع به تدریج همه وزرا منسوب به خود شاه شدند به گونهای که وقتی هویدا وزیر خارجهای را در دوره اقبال یا حتی در دوره خودش معرفی میکند شاه در حضور نخستوزیر به او میگوید که تو باید با خود من کار کنی، او میگوید بله قربان متوجهام، شاه میگوید که باید گزارشها را مستقیما به من بدهی یعنی در واقع در حضور وزرا ابایی نداشت از اینکه بگوید نخستوزیر هیچکاره است و هیچ کنترلی بر هیچ حوزهای از اقتصاد ندارد. در دوره صدارت هویدا تمام قراردادها و تمام امور شرکت ملی نفت که در آن دوره بیش از ۵٣ درصد تولید ناخالص ایران را تامین میکرد بدون کوچکترین کنترلی از سوی دولت اداره میشد. در واقع اصلیترین منابع درآمد و هزینه در ایران مطلقا تحت کنترل دولت نبود و این اتفاق نیز اساسا و فقط در دوران هویدا افتاد و حتی بعد از او جمشید آموزگار هم حاضر نشد اینگونه ادامه دهد و در مردادماه ١٣۵٧ بعد از حدود یک سال نخستوزیری استعفا داد. مهمترین نقش امیرعباس هویدا در رویدادهای منتهی به انقلاب ١٣۵٧ به نظر من این بود که مردی بود که به از دست دادن موضوعیت دولت تن داد و پذیرفت که شخص شاه تنها زمامدار کشور تلقی شود. البته اینکه بگوییم اگر شخص دیگری به جای هویدا نخستوزیر میشد شرایط بهتر یا بدتر میشد جز یک تمرین ذهنی و یک گمانهزنی تاریخی و یک اگر بیمعنا چیز دیگری نیست، اما واقعیت این است که وقتی تحولی در سیستمها اتفاق میافتد و تغییر مییابند، میگردند و مردان خود را پیدا میکنند. اگر امیرعباس هویدا هم نبود فرد دیگری پیدا میشد که این نقش را بر عهده بگیرد. وزرای هویدا از او هم بیچارهتر بودند چرا که در خیلی از موارد جز مجری اوامر اعلیحضرت بودن حتی در جزئیات، نه کاری از دستشان بر میآمد و نه کسی چنین چیزی را از آنها میخواست.
سعید لیلاز، اقتصاددان، به نقل از یک گفت وگو
ارسال نظر