نتیجه علم‌گرایی صرف در رژیم پهلوی، تفکرات اومانیستی، خودبینانه و شیفتگی بیش از حد به غرب و غرب‌مداری در دربار بود؛ وارد کردن دانش غربی از دو طریق در رژیم پهلوی انجام شد: ۱- استخدام مستشار؛ ۲- اعزام دانشجو به خارج که در این زمینه تصمیماتی اخذ شده بود که براساس آن سالانه عده‌ای دانشجو برای فراگرفتن دانش‌های غربی به اروپا اعزام می‌شدند. روی‌هم‌رفته اعزام مستمر و گسترده دانشجو به غرب و دعوت از متخصصان و کارشناسان غربی برای تصدی امور کلیدی کشور، از این ارزش بنیادی در تجدد حکایت می‌کند که بنا نهادن جامعه‌ای به سبک فرنگ کشور را پیشرفته و مترقی می‌سازد که البته اجرای این امر به صورت ظاهری بود نه بنیادی و بیشتر با هدف فراگیری الگوی رفتار و سبک زندگی اروپایی و تغییر صورت زندگی در ایران انجام می‌شد؛ چنان‌که نقل می‌کنند: «... هویدا معمولا چندین بار در طول روز با شاه تلفنی صحبت می‌کرد. گفت‌وگوهایشان گاه به فارسی و زمانی فرانسه یا انگلیسی بود. از زبان‌های خارجی اغلب در مواردی استفاده می‌کردند که می‌خواستند در مورد موضوعی محرمانه و حساس گفت‌وگو کنند... ولی شاید هم استفاده از زبان‌های خارجی بیشتر نتیجه این واقعیت بود که هر دو نفر به این زبان‌ها راحت‌تر از فارسی سخن می‌گفتند و ظرایف و دقایق آنها را بهتر از فارسی می‌دانستند.» از منظری دیگر این موضوع حاکی از بی‌ریشه بودن این دو مقام کلیدی رژیم سلطنتی در سرزمین و جامعه‌ای است که داعیه حکومت بر آن را دارند. نمونه دیگر این شیفتگی را می‌توان در تسخیرشدن فکر و روح هویدا و شاه به وسیله فرهنگ غرب دانست؛ هویدا وقتی عازم اروپا بود، چنین نوشت: «از آن (غرب) همه چیز آغاز می‌شد و همه چیز در آن پایان می‌یافت... به سوی سرزمینی می‌روم که غذای زندگی فکری من بود.»

از سوی دیگر این انسان‌مداری تا بدانجا پیش رفت که به اعتقادات دینی مردم اعتنایی نداشت و یک تنه در مقابل آن می‌ایستاد: «اعتقاد شاه به خدا و آنچه به عنوان معتقدات مذهبی او تجلی می‌کرد، بیشتر ریشه در ادیان باستانی ایران و دوران پیش از اسلام داشت و اشتیاق او به احیای سنن و رسوم ایران باستان تا آنجا پیش می‌رفت که مبدا تاریخ رسمی ایران را از هجرت پیامبراکرم(ص) به تاریخ تقریبی و موهوم تاج‌گذاری کوروش هخامنشی تغییر داد.»

این جهت‌گیری خودبنیادانه نهفته در علوم جدید، به ویژه در علوم انسانی، به صورت سکولاریسم آشکار و پنهان در هیات «شریعت علمی» جلوه‌گری کرد. بی‌توجهی به این ویژگی علوم جدید و افتادن در دام افسانه‌پردازی‌های مدرنیستی در خصوص «جامعیت و کمال و بی‌طرفی بینش علمی» و «اصالت علم» و مشهودات علوم جدید [به ویژه علوم انسانی] عواقب شوم و فاجعه‌باری برای نظام آموزش و دانشگاهی در پی داشت که یکی از مصادیق آن را می‌توان پهلویسم (ایران‌گرایی و شاه‌پرستی) دانست. ریشه شاه‌پرستی و پهلویسم را در انسان‌مداری دربار باید جست‌وجو کرد.

در عصر پهلوی شاه‌پرستی و ایرانیت به عنوان دو رکن اساسی در مسیر تجدد تلقی می‌شد و گزینش ایران و ایرانیت در کنار شاه تلاش برای ساختن وجهه مشروع برای شاه بود، لذا برای حمایت از این تفکر تبلیغات آشکار و پنهانی را آغاز کردند. ساخت و نصب مجسمه محمدرضاشاه و رضاشاه در میادین و مجامع عمومی برای القا و تثبیت این تفکر در مقابله با فرهنگ اسلامی بود. شاید به همین خاطر بود که در واپسین اعتراضات ملت مسلمان ایران علیه رژیم شاهنشاهی، به زیر کشاندن مجسمه‌های نصب‌شده را شاهد بودیم.

و- راززدایی از عالم: یکی از ویژگی‌ها و کارکردهای علم جدید این است هر نوع تلقی معنوی از عالم را نفی می‌کند و آنها را سمبولیک و تمثیلی می‌داند؛ چرا که ماهیت جهان‌بینی علمی در نگاه آنان محصور به ساحت عالم ناسوت است. از این رو وجود مراتب باطنی در عالم و نیز در معرفت بشر را انکار می‌کند و تصویری سطحی و صرفا ناسوتی و راززدایی‌شده از هستی ارائه می‌دهد. بنابراین تفکر مدرن با تکیه بر این راززدایی، تقلیل حقیقت ذومراتب هستی و انکار معانی و معارف باطنی، درواقع خصلت ناسوتی و غیرمعنوی خود را تقویت و توجیه می‌کند. این ویژگی علوم جدید تلازم منطقی با ماتریالیسم دارد.

بنابراین، مدرنیته که آمد از چهره عالم اسطوره‌زدایی شد و به تعبیر دیگر، افسون‌زدایی از عالم و آدم روی داد. خدایان از عالم رخت بربستند و علم، مذهب انسان جدید شد. تحولاتی که با مدرنیته پیش آمد، بی‌اعتبار شدن و فرو ریختن دیوارهای استوار اعتقادات گذشته و به بیان عده‌ای درهم‌ شکستن هستی‌شناسی‌هایی را سبب شد که طی تاریخ، پناه بشریت بودند، اما این دنیای افسون‌زدایی‌شده کم‌کم افسون‌زدگی هم پیدا کرد. زیرا دوباره ادیان و سلوک‌های معنوی از گوشه و کنار عالم سر بر آوردند. فرهنگ‌ها نیز با یکدیگر درآمیختند و هم‌سازی همگانی شد.

شجاع‌الدین شفا (معاون فرهنگی وزارت دربار) در این زمینه گفته است: «ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که باورها فروریخته‌اند، همه حقایق بزرگ ماوراءالطبیعه با انتقاد مدرنیته بی‌ارزش شده‌اند. وجود منطق و حقیقت دیگر از یکدیگر متمایز نیستند. بین وجود و نماد، خطا و واقعیت، دیگر مرزی وجود ندارد. ما وارد دوره تفسیر شده‌ایم، هرکسی حقیقت را آن‌طور که مایل است تفسیر می‌کند.»

مدرنیته نزد شجاع‌الدین شفا اهمیت بسزایی دارد؛ زیرا مدرنیته هم دارای کارآیی است و هم تضمین‌کننده حقوق فردی، تفکیک قوای سیاسی و جامعه مدنی. مفروضات مدرنیته هرچه باشد مانند «بی‌اعتنایی آن به غایات، انحطاط آن، تقلیل آن به معیارهای صرف اقتصادی، دلمردگی و تهی بودن آن از معنا» به هر حال از لحاظ محل کاراست.

البته در این عبارات، مبانی مدرنیته با نتایج آن خلط شده است. بی‌اعتنایی مدرنیته به غایات و تقلیل آنها به معیارهای صرف اقتصادی ممکن است در زمره مبانی تلقی شوند، اما انحطاط و دلمردگی غایات و تهی کردن آنها از معنا را باید از نتایج و پیامدهای مدرنیته برشمرد.

در جای دیگر شفا گفته است: «می‌توان از حقوق هندو، اسلامی، مسیحی و... سخن گفت، اما همه این‌ها به حیطه نامشخص آرمان و آرزو تعلق دارند.» در اینجا می‌بینیم که وی اسلام را در سطح مذاهب هندی و دین مسیح قرار داده است تا از طریق ایدئولوژی‌زدایی به آنها مدنیت بخشد. کسی که می‌گوید «مدرنیته تنها ملجأ ما است» آیا به شیوه ایدئولوژیک سخن نمی‌گوید.

از نظر شفا، مدرنیته نوعی ضرورت است؛ یعنی پدیده‌ای نیست که بتوان از آن صرف ‌نظر کرد و «آن را به کنار نهاد و به جای آن فلان اتوپی عصر طلایی را نشاند.» نه تنها باید مدرنیسم را پذیرفت، بلکه لازمه این کار غربی ‌شدن است. «منظور از غربی ‌شدن هم تغییر در برداشت و نگاه است.» درواقع اگر آن نوع نگاه و بینشی که بر فرهنگ غرب حاکم است، بر ذهن و عمل دیگران حاکم شود، مدرنیزاسیون تحقق پیدا خواهد کرد.