آواز اسلحه  و انسان

توماس شلینگ حتی درباره موضوعات با پیچیدگی و ابهام زیاد مانند دیپلماسی بحران، بسیار روشن می‌نویسد. ذهن درخشان وی مسائل دشوار را چندبخشی کرده و به‌راحتی از یونان باستان و فرانسه قدیم تا جنگ داخلی آمریکا، جنگ‌جهانی دوم و درگیری‌‌‌‌ها در فلسطین، الجزایر و آفریقای‌مرکزی را بررسی می‌کند تا نمونه‌‌‌‌هایی از آسیب‌‌‌‌زدن‌‌‌‌های عمدی نظامی را نشان دهد. اما، او در ‌برابر چنین پیش‌‌‌‌زمینه‌‌‌‌ای، به ما نشان می‌دهد «در جنگ‌های بزرگ صد سال‌گذشته»، وارد‌کردن خسارت به‌عنوان یک راهبرد نظامی بیشتر استثنا بود تا قاعده. «معمولا آنچه در جنگ تعیین‌‌‌‌کننده بود، پیروزی نظامی و نه میزان آسیب‌‌‌‌زدن یا نزدن به مردم بود.» سپس شلینگ بینشی ترسیم می‌کند که یکی از مقدمات اصلی کتابش را پی می‌‌‌‌ریزد. در این دوره، «اقدام نظامی جایگزین چانه‌‌‌‌زنی دیده می‌شد، نه روندی از چانه‌‌‌‌زنی.» اما حالا دیگر خیر. با آمدن سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای، هر چیزی ابزار چانه‌‌‌‌زنی می‌شود، چون پیروزی نظامی در جنگی بزرگ فرقی با فاجعه عظیم ندارد. جالب اینجاست که وضوح فکری شلینگ همیشه با خوی انسانی همراه است. او معامله‌‌‌‌گر نهایی، بازیکن بازی، استاد شطرنج است، منطق‌‌‌‌دان باحالی که از آتش و خشم در رقابت ابرقدرت‌‌‌‌ها بر اساس تخریب قطعی دوجانبه می‌تواند اصولی انتزاعی استخراج کند، اما او درباره لئو زیلارد، فیزیکدان مجارستانی-آلمانی-آمریکایی می‌نویسد: که واکنش زنجیره‌‌‌‌ای هسته‌‌‌‌ای را کشف کرد و مشوق ساخت بمب اتمی بود. شلینگ می‌نویسد: زیلارد «از ارائه ایده‌های خود به شکل ترسناک محض لذت می‌برد.» برای مثال زیلارد پیشنهاد کرد اگر ‌‌‌‌شوروی به کشوری حمله کند که آمریکا خود را متعهد به محافظت از آن می‌داند، پس آمریکا باید یک شهر شوروی با «اندازه متناسب» را ویران کند؛ در واقع آمریکا حتی باید «فهرست قیمتی» منتشر کند که به شوروی‌‌‌‌ها یادآور شود حمله به هر کشوری در این فهرست، از نظر جمعیت کشته‌شده، چه هزینه‌ای برای روس‌ها خواهد داشت. زیلارد البته پذیرفت که ‌‌‌‌شوروی احتمالا به یک شهر مشابه آمریکایی حمله خواهد کرد؛ تمایل آمریکا به پذیرش چنین مجازاتی نشانه راه‌‌‌‌حل قابل‌قبول ما و در نتیجه بخشی از بازدارندگی خواهدبود.

شلینگ درباره زیلارد می‌نویسد: «او این بی‌‌‌‌عاطفگی در مجازات‌کردن دشمن به‌‌‌‌خاطر تخلفاتش، حتی اگر به همان اندازه که به آنها آسیب می‌رساند، به ما آسیب رساند را نمایشی تاثیرگذار می‌دانست.» شلینگ با این‌ها مخالف بود. هدف اصلی کتاب «تسلیحات و نفوذ» این بود که اطمینان حاصل شود تصمیم‌گیرندگانی که سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای در اختیار دارند همیشه به‌یاد داشته باشند هدف نهایی آنها نفوذ بدون استفاده واقعی از آن است. تهیه و ارسال «فهرست قیمت»، آن بشریتی که حفظش بسیار ضروری است را کمرنگ جلوه می‌دهد.

شلینگ همچنین انسان بودن خود را با مثال‌های فراوانی که از زندگی روزمره می‌آورد به ما یادآوری می‌کند: ترافیک، بازی‌ها و مهم‌تر از همه، تربیت فرزند. او به خوانندگانش اطمینان می‌دهد که «تاکتیک سالامی... را یک کودک اختراع کرد، » سپس توصیفی جذاب ارائه می‌دهد که چه اتفاقی می‌افتد اگر والدین به کودک بگویند داخل آب نرو. کودک با گذاشتن پاهای خود در آب شروع می‌کند و به والدین اطمینان می‌دهد که «داخل» آب نرفته است. شلینگ نتیجه می‌گیرد اگر والدین کوتاه بیایند «چیزی نمی‌گذرد که از او می‌خواهیم دور از چشم ما شنا نکند و با خود فکر نمی‌کنیم چه اتفاقی بر سر انضباط و فرمانبرداری کودک آمد.» تصور اینکه شلینگ در اتاق مطالعه‌‌‌‌اش میان خانواده‌‌‌‌اش، یا در ترافیک شهر بوستون است خیلی راحت است؛استادی که هدف بمب‌‌‌‌ها را تعیین می‌کند، نه خلبانی که آنها را پرتاب می‌کند یا رئیس‌جمهوری که دستور پرتابشان را می‌دهد. اندیشمندی که با معرفی نظریه بازی برای مطالعات روابط بین‌‌‌‌الملل که شاخه‌‌‌‌ای از علوم سیاسی است، درمیان حداقل برخی اقتصاددانان به دلیل مقاومت در‌برابر «روند فرمول‌‌‌‌بندی» تحسین شد. «مسیر حرفه‌‌‌‌ای او این حس عمیق را بازتاب می‌دهد که داستان‌ها باید درباره انسان‌ها باشند، نه صرفا توابع مطلوبیت. صورت‌‌‌‌بندی آنها، اگرچه از برخی جهات مثمرثمر است، اما تمایل به بی‌‌‌‌فروغ‌کردن ویژگی‌های اساسی انسانی دارد.» با این اوصاف، کتاب تسلیحات و نفوذ طی ۵۳سال‌ از زمان نخستین انتشارش چقدر مناسب است؟ بیشتر مطالب آن هنوز تازگی دارند، حتی اگر هر صفحه آن به من یادآوری کند که دنیای ما نسبت به قطعیت‌‌‌‌های ظاهری جنگ سردی که من با آنها بزرگ شدم، تغییرات زیادی کرده‌است. دیدگاه آغازین شلینگ که مستقیما به طلوع عصر هسته‌‌‌‌ای با بمباران هیروشیما و ناکازاکی توسط آمریکا گره‌خورده، این است که می‌توان از زور نه برای غلبه، بلکه برای آسیب‌‌‌‌زدن استفاده کرد و اینکه تهدید به آن آسیب‌‌‌‌زدن‌‌‌‌ یک دارایی استراتژیک است. شلینگ نیک می‌دانست کاربرد زور برای آسیب‌‌‌‌زدن و کاشتن بذر وحشت، درد و ویرانی به آغاز زمان ثبت‌شده بشر برمی‌گردد، اما او همچنین دید که آن کاربردها معمولا به دنبالش پیروزی نظامی داشت که «بهای پذیرش» بود. نتیجه اینکه «استراتژی نظامی»، «علم پیروزی نظامی» بوده‌است. با این حال، در جهانی که پیروزی نظامی در جنگ قدرت‌های بزرگ، حداقل به‌معنای نابودی متقابل است، ارزش اسلحه در میزان نفوذ و نه استفاده از آن است که در عنوان کتاب آمده‌است. استراتژی نظامی به توانایی صف‌‌‌‌آرائی و هدایت آن نفوذ تبدیل می‌شود: «هنر اعمال زور، ایجاد ارعاب و بازدارندگی.»

پس به چانه‌‌‌‌زنی بازمی‌‌‌‌گردیم. شلینگ نوشت: «قدرت آسیب رساندن، قدرت چانه‌‌‌‌زنی است. بهره‌‌‌‌برداری از آن دیپلماسی است؛ دیپلماسی‌‌‌‌ای که شریرانه است، اما دیپلماسی است. این «دیپلماسی خشونت» است. هدف شلینگ در این کتاب شناسایی و بیان برخی «اصول» زیربنایی این دیپلماسی، بر اساس مشاهدات و تجزیه و تحلیل‌ها و نه تجویز‌دادن است. او منکر ارائه هرگونه تجویزی است و این ایده که کتاب درباره سیاستگذاری است را رد می‌کند؛ در واقع شلینگ در یکی از بسیاری نکات جذاب کتاب اشاره می‌کند که «سیاست‌ها باید سازگار باشند، اما اصول جالب تقریبا همیشه در تضادند. او اصرار می‌‌‌‌ورزد که از هیچ اقدام خاصی دفاع نمی‌کند، اگرچه اذعان می‌کند که خوانندگان احتمالا می‌توانند «پیش‌‌‌‌داوری‌‌‌‌های» او را در مقاطع گوناگون تشخیص دهند.» قدرت تحلیل شلینگ- به مانند وضوح فکری او- به حدی است که هر سیاستگذار پس از خواندن «تسلیحات و نفوذ»، با اصولی که شلینگ روشن می‌سازد هدایت می‌شود و از انتخاب‌‌‌‌ها هنگامی که در تضادند، آگاه می‌شود. برای نمونه، بحث شلینگ از «دیپلماسی بقای نهایی» را ملاحظه کنید. او با شرح سخنرانی وزیر دفاع رابرت مک‌‌‌‌نامارا در ژوئن ۱۹۶۲ شروع می‌کند که در آن او «استراتژی زور متقابل» را علیه ‌‌‌‌شوروی اعلام کرد و گفت «اهداف اصلی نظامی [آمریکا]... باید نابودی نیروهای نظامی دشمن و نه جمعیت غیرنظامی آن باشد.» شلینگ عبارت تخریب قطعی متقابل را گسترش بازدارندگی حتی در جنگ و حتی در بزرگ‌ترین جنگ می‌داند. او با استفاده مناسب از اصطلاحات راهبردی سرسختانه، این نوآوری را بر حسب تشخیص اینکه «روس‌های زنده و کل شهرهای روسیه همراه با سلاح‌‌‌‌های مصرف‌‌‌‌نشده ما ممکن است ارزشمند‌‌‌‌ترین دارایی‌های ما» باشند، قالب‌‌‌‌بندی می‌کند، اما نسخه تجویزی واضح است: هدف از تهیه نقشه‌‌‌‌های جنگی و حتی «طراحی سلاح‌‌‌‌ها» باید حداکثر بقا به‌جای حداکثر نابودی باشد. این اصل و تجویز همراه آن امروزه هم به همان اندازه موضوعیت دارد. مفهوم دیگری که شلینگ بسط داد و کاملا مرتبط با سیاست بین‌الملل معاصر است، مفهوم «وادارسازی» است، «اقدامی تهدیدآمیز که هدفش جلوگیری از برخی اقدامات خصمانه نیست، بلکه وادار‌کردن به برخی اقدامات مطلوب، از طریق «ترس از عواقب» است. وادارسازی زیرمجموعه اجبار است، اما اجبار شامل بازدارندگی نیز می‌شود، درحالی‌که وادارسازی منحصرا استفاده اجباری از قدرت برای وادار‌کردن دشمن به اقدام‌کردن را توصیف می‌کند. آمریکا این روزها اغلب خود را در موقعیتی می‌‌‌‌بیند که می‌خواهد چین را مجبور کند تا اقداماتی را که ما می‌خواهیم انجام دهد، مانند ایفای نقش مناسب در رابطه با قوانین جهانی تجارت، ناوبری، مرزها و حقوق‌بشر. در همه این موارد، ما آرزو می‌کنیم چین از برخی اقداماتی که قبلا انجام می‌داد دست بردارد، اما این ترک‌فعل مستلزم وادارسازی است. بازدارندگی مدت‌هاست که شکست‌خورده است. توضیح شلینگ از گام‌های لازم برای وادارسازی به همان اندازه برای رئیس‌‌‌‌جمهور ترامپ در دریای چین جنوبی یا در بازارهای جهانی کاربردپذیر است که برای رئیس‌جمهور جانسون در ویتنام. مهم‌تر از همه، وادارسازی مستلزم «شروع اقدام (یا تعهد غیرقابل برگشت به یک عمل) است که تنها اگر خصم پاسخ دهد می‌تواند متوقف شود، یا بی‌‌‌‌ضرر باشد. اقدام آشکار، اولین قدم، به سمتی است که تهدید وادارسازی داده شود.»

در دریای چین‌جنوبی، هر دو دولت اوباما و ترامپ حرکت کشتی‌های جنگی آمریکا را در مسیر آب‌‌‌‌هایی آغاز کردند که ما و بقیه جهان آنها را دریای آزاد می‌دانیم و چین در تلاش است تا با ایجاد جزایر مصنوعی،آنها را آب‌های سرزمینی خود کند، اما شلینگ می‌توانست به آنها بگوید چنین تلاش‌هایی هرگز نمی‌تواند چین را وادار کند تا از ساختن جزایر خود دست بکشد. او توضیح می‌دهد که بازدارندگی «در زمان‌بندی خود نامشخص است.» عواقب تهدید یک طرف زمانی محقق خواهد شد که طرف دیگر از خط عبور کند. در مقابل، وادارسازی «باید مشخص باشد: ما حرکت می‌کنیم و شما باید از مسیر ما خارج شوید. تا چه زمان؟ باید ضرب‌‌‌‌الاجل تعیین شود، در غیر‌این‌صورت آن روز هرگز نمی‌رسد.» اجرای دوره‌‌‌‌ای حقوق ناوبری می‌تواند چینی‌‌‌‌ها را وادار کند از ادعاهای ارضی خود واقعا با آتش گشودن به سمت کشتی‌های آمریکایی، دفاع نکنند، اما تنها محاصره جزایر موردنظر احتمالا وادارسازی واقعی را به‌همراه خواهد داشت، درست مانند قرنطینه کوبا توسط آمریکا در بحران موشکی کوبا. در مقابل، در تجارت، دولت ترامپ از شیوه‌‌‌‌نامه شلینگ پیروی کرد، تحریم‌ها را اعمال و سپس تهدید به تحریم‌های بیشتر در تاریخ‌‌‌‌های معین کرد، مگر اینکه چین با امتیازات خاصی موافقت کند. تا زمان نگارش این مطلب، این استراتژی چین را مجبور به‌دادن امتیازاتی کرده است اما به آنها پایبند نیست. زمان نشان خواهد داد. موضوع استفاده استراتژیک ادعایی چین از فناوری تولیدی شرکت‌هایش برای پیشبرد منافع دولت چین یا حتی سرقت مالکیت فکری بسیار پیچیده‌‌‌‌تر است. در اینجا محدودیت‌های «تسلیحات و نفوذ» را برای عصری می‌بینیم که در آن سلاح‌‌‌‌ها هنوز هم شامل سلاح‌‌‌‌های نظامی هسته‌‌‌‌ای و متعارف هستند، اما گسترش یافته‌‌‌‌اند و ویروس‌های رایانه‌‌‌‌ای، بمب‌‌‌‌گذاران انتحاری و روبات‌های رسانه‌های اجتماعی را دربرمی‌گیرند. دامنه گسترده این سلاح‌‌‌‌ها نشان می‌دهد که دولت‌ها حتی برای شنیده‌شدن صدایشان درمیان صداهای ناهنجار‌هزاران فرد و سازمانی‌که دنبال نفوذ هستند، باید تلاش کنند. شلینگ مشکل تهدیدات قابل‌رسیدگی را تشخیص داد؛ او درباره تفاوت بین تلاش به وادار‌کردن یک فرد به انجام اقدامی مطلوب و تلاش به وادار‌کردن یک دولت، نوشت. او همچنین برخلاف تصاویر اغراق‌‌‌‌آمیز عامه‌‌‌‌پسند، هرگز عقلانیت کامل تصمیم‌گیرندگان را فرض نگرفت؛ در واقع او اصرار داشت که استراتژیست‌‌‌‌ها برای بازدارندگی هر دشمنی برنامه دارند: «نه‌تنها یک تصمیم از پیش طراحی‌‌‌‌شده خونسردانه که ممکن است در جریان عادی جنگ سرد گرفته شود، در زمانی‌که دشمن حمله ما را قریب‌الوقوع نمی‌داند، بلکه تصمیم عصبی، عجولانه، ترسیده و ناامیدانه که ممکن است در اوج بحران گرفته شود و ناشی از هشدار نادرست یا شیطنتی باشد که کسی طراحی کرده‌است.»

با این حال، چگونه می‌توان منطق تسلیحات و نفوذ را در محیط معاصر سیاست جهانی به‌کار بست؟ هدف چه کسی، چه پیامی و برای کجا دارد و در تلاش برای بازدارندگی یا وادار‌کردن به چه رفتاری است؟ رقابت ابرقدرت‌‌‌‌ها و سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای ادامه دارد. هنگامی که شلینگ مقدمه جدیدی بر نسخه ۲۰۰۸ کتاب نوشت، تغییرات بسیار رخ‌داده از دهه‌۱۹۶۰ را مشاهده و اظهار کرد: «هیچکس (تا جایی‌که می‌‌‌‌دانم) نگران رویارویی هسته‌‌‌‌ای بین روسیه جدید و آمریکا نیست.» چیزی که او کاملا شگفت‌‌‌‌انگیز می‌دانست- «تحولی که هرکس می‌‌‌‌شناختم تصورش را نمی‌کرد» - ادامه آن چیزی که اکنون تابوی هسته‌‌‌‌ای شده‌است. تصویر ترسیمی شلینگ این است که پس از تأمل بسیار، امیدوار است تروریست‌‌‌‌های تا حدی باهوش که به سلاح هسته‌‌‌‌ای دست می‌یابند و رهبران دولت‌هایی مانند کره‌شمالی کتاب تسلیحات و نفوذ را بخوانند و بینش‌‌‌‌های وی در ارزشمندی داشتن سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای و استفاده‌نکردن از آنها را تشخیص دهند. من با او موافق هستم و دولت‌ها و همه قدرت‌های هسته‌‌‌‌ای- قانونی و غیرقانونی- را تشویق به خواندن کتاب وی و رساندنش به‌دست استراتژیست‌‌‌‌های خود می‌کنم. اما، تسلیحات و نفوذ درباره چگونگی مبارزه با بسیاری از تهدیدات که نگرانی کارشناسان نظامی و سیاست خارجی است، چیز زیادی برای گفتن ندارد. تغییرات اقلیمی و همه زیان‌های مرتبط با آن برای بسیاری از کشورها و مردمانشان، حتی اگر برای دیگران خیری داشته‌باشد یا همه‌‌‌‌گیری‌‌‌‌های جهانی، شبکه‌‌‌‌های تروریستی جهانی و شبکه‌‌‌‌های جنایی که اغلب آنها را تغذیه می‌کنند؛ قاچاق مواد مخدر، قاچاق اسلحه و پولشویی. جنگ‌های داخلی وحشتناک که کل مناطق را دربرمی‌گیرد، اغلب هنوز با رقابت قدرت‌های بزرگ توسط نیروهای نیابتی دامن زده می‌شود. فساد، تخریب محیط‌زیست، فقر و ناامیدی که‌ میلیون‌ها نفر را برای رویای زندگی بهتر به سمت کشورهای ثروتمندتر سوق می‌دهد.

بنابراین بسیاری از این مشکلات، نه مشکلات مربوط به درگیری بلکه مربوط به ارتباط هستند: ارتباط نادرست، قطع ارتباط، ارتباط بیش از حد. افراد بدی که آن‌سوی مرزها به هم مرتبطند و افراد خوبی که اینطور نیستند. سازمان‌های بین‌المللی مسوول حل مشکلات جهانی که نمی‌توانند با بسیاری از بازیگران مختلف شرکتی و مدنی، حتی به سطح مناسب بازیگران دولتی که برای ایجاد تفاوت در صحنه ضروری هستند، ارتباط برقرار کنند. نخبگانی که ارتباط فشرده و پیوسته با یکدیگر دارند و نه با کسان دیگر. همه افرادی در سرتاسر جهان که ارتباط الکترونیکی به چشم‌‌‌‌اندازهای زندگی بهتر دارند، اما هیچ امید معنادار یا اقدام عملی برای دستیابی به آن زندگی ندارند. این دنیای شلینگ نیست. بازیکنان او جدا از هم شروع می‌کنند، معمولا در حالت خصمانه و سپس راه خود را به شکل ارتباط از طریق فرآیندهای چانه‌‌‌‌زنی ضمنی یا صریح پیدا می‌کنند. او درباره «ارتباط داشتن» نوشت؛ اما در بستر تهدیدهای بازدارنده و وادارنده. او خاطرنشان می‌کند آمریکا نیروهای خود را در برلین مستقر کرد تا قول خود به دفاع از برلین را به یک وضعیت فیزیکی مرتبط کند؛ اقدام شوروی علیه بخش‌های غربی برلین باید به آمریکایی‌‌‌‌ها آسیب برساند که در این‌صورت احتمال بیشتری برای واکنش آمریکا ایجاد می‌شود. او از خود می‌‌‌‌پرسد؛ آیا برای اثربخشی تهدیدهای وادارکننده، «ارتباطی» مشابه ضروری است. به‌نظر او، ارتباط فقط به استراتژی درگیری مرتبط است. اما چرا من اغلب فکر می‌کردم، به استراتژی ارتباط به اندازه استراتژی درگیری توجه نمی‌کنیم؟ چرا ما روی اینکه چه کسی، چگونه و برای چه هدفی مرتبط است تمرکز نمی‌کنیم؟ شلینگ از ادبیات آکادمیک نظریه بازی‌ها استفاده کرد تا به پژوهشگران حوزه درگیری در شناسایی علایق متقابل کمک کند که ظاهرا موقعیت‌های حاصل‌‌‌‌جمع صفر را به چانه‌‌‌‌زنی حاصل‌‌‌‌جمع مثبت تبدیل می‌کند. ادبیات دانشگاهی در مورد ارتباط- حداقل ارتباط در شبکه‌‌‌‌ها- گسترده و چندرشته‌‌‌‌ای است. چرا ما نتوانیم آن نظریه را در موارد عینی اتصال به همان شیوه استنباط و اعمال کنیم؟

پیشگفتار توماس شلینگ بر نسخه ۲۰۰۸ کتاب تسلیحات و نفوذ

 از هنگام نگارش این کتاب در اواخر دهه‌۱۹۶۰، جهان تغییرات زیادی کرده‌است. مهم‌تر از همه، دشمنی بین آمریکا و ‌‌‌‌شوروی- بین ناتو و پیمان ورشو- و سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای که پیرامون آن دشمنی شکل‌گرفت با فروپاشی ‌‌‌‌شوروی و انحلال پیمان ورشو از میان رفته‌است. روسیه خصم نظامی از جنگ سرد جان سالم به در برد، اما هیچکس نگران رویارویی هسته‌‌‌‌ای بین روسیه جدید و آمریکا نیست. شگفت‌‌‌‌انگیزترین تحول طی این بیش از چهل سال- تحولی که به‌نظرم هیچکس تصورش را هم نمی‌کرد- این است که در بقیه قرن بیستم، طی ۵۵سال ‌پس از انداختن نخستین بمب‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای جهان بر هیروشیما و ناکازاکی، هیچ سلاح هسته‌‌‌‌ای در جنگی منفجر نشد. اینک که در اوایل سال‌۲۰۰۸ این‌ها را می‌نویسم، ۶۲سال ‌از انفجار دومین و آخرین سلاح هسته‌‌‌‌ای بر فراز یکی از شهرهای ژاپن می‌گذرد. از آن زمان تاکنون، بسته به نحوه شمارش، پنج یا ۶ جنگ داشتیم که یکی از طرف‌‌‌‌ها صاحب سلاح هسته‌‌‌‌ای بوده اما از آن استفاده نکرده‌است. طی دو دوره ریاست‌جمهوری آیزنهاور، رسما اعلام شد تسلیحات هسته‌‌‌‌ای به سلاح‌‌‌‌های «متعارف» تبدیل شده‌اند، اما وقتی از رئیس‌جمهور لیندون جانسون در کنفرانس مطبوعاتی سال‌۱۹۶۴ پرسش شد؛ آیا ممکن است سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای در ویتنام دردسترس باشند یا خیر، او پاسخ داد: «اشتباه نکنید چیزی به‌نام سلاح هسته‌‌‌‌ای متعارف وجود ندارد. طی ۱۹ سال‌پرخطر، هیچ ملتی علیه ملتی دیگر از سلاح اتمی استفاده نکرده‌است. انجام چنین کاری اکنون تصمیمی سیاسی است که باید در بالاترین سطوح گرفته شود.» آن ۱۹سال ‌پرخطر اکنون بیش از ۶۰سال ‌شده‌است. تسلیحات هسته‌‌‌‌ای در دفاع سازمان‌ملل از کره‌جنوبی استفاده نشد. از آنها در جنگ بعدی با جمهوری خلق چین، همچنین در جنگ آمریکا در ویتنام استفاده نشد. آنها در سال‌۱۹۷۳ زمانی‌که مصر دو ارتش خود را در منطقه اشغالی اسرائیل در آن‌سوی کانال سوئز مستقر کرد استفاده نشد. آنها در جنگ بریتانیا با آرژانتین بر سر جزایر فالکلند استفاده نشدند و مهم‌تر از همه اینکه ‌‌‌‌شوروی در جنگ طولانی و خسته‌‌‌‌کننده در افغانستان که شکست خورد، از آنها استفاده نکرد.

این «تابو»، آنطور که نامیده می‌شود، دارایی ارزشمندی است. امید اصلی ما این است که بتوانیم ۶۰ سال‌دیگر را بدون جنگ هسته‌‌‌‌ای بگذرانیم. برنامه منع اشاعه موفق‌تر از آن چیزی شده‌است که هر محققی در این زمینه هنگام نگارش این کتاب فکر می‌کرد یا حتی ممکن می‌دانست. در سال‌۲۰۰۸، ۹کشور یا احتمالا ۱۰کشور، سلاح هسته‌‌‌‌ای دارند. زمان نگارش این کتاب، برآوردهای جدی حاکی از آن بود که سه یا چهار‌برابر این تعداد در طول یک قرن سلاح هسته‌‌‌‌ای خواهند داشت. این نتیجه تا حدی منعکس‌‌‌‌کننده سیاست موفق و تا حدی نشان‌دهنده از دست‌دادن علاقه به انرژی برق هسته‌‌‌‌ای  است، به‌ویژه پس از انفجار مجتمع رآکتور چرنوبیل در اوکراین در سال‌۱۹۸۶. از زمانی‌که کتاب را نوشتم، تروریسم دستخوش تغییر شده‌است. به‌جز برخی هواپیماربایی‌‌‌‌ها که بیشتر آنها به درگیری‌های بزرگ‌‌‌‌تر مربوط نمی‌شوند، تروریسم عمدتا پدیده درگیری داخلی بود، مانند الجزایر و ویتنام. از سال‌۲۰۰۱، نسبت‌های بزرگ‌‌‌‌تر و انگیزه‌‌‌‌های متنوع‌‌‌‌تری را هم در خشونت و هم در اهداف به خود اختصاص داده‌است. آیا این کتاب راهنمایی برای تفکر درباره سیاستگذاری در قبال تروریست‌‌‌‌ها ارائه می‌دهد؟

یک‌سوال مرتبط: آیا می‌خواهم این کتاب به‌دست رهبران تروریست‌‌‌‌ها بیفتد؟ آیا از توجه هرکس که با سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای تروریستی در ارتباط است به این کتاب استقبال می‌کنم یا ابراز تاسف؟ چند سالی است که به این سوال فکر می‌کنم. یک‌سوال تا حدودی مرتبط: آیا امیدوارم افراد صاحب‌‌‌‌نفوذ در کره‌شمالی یا هر کشور دیگری که احتمال دارد در سال‌های آینده به سلاح هسته‌‌‌‌ای دست‌یابند، این کتاب را بخوانند و عاقل‌‌‌‌تر شوند؟

در مورد هر دو این سوال- تروریست‌‌‌‌ها و کشورهای جدید هسته‌‌‌‌ای- من نه با اطمینان کامل، بلکه آنقدر که بتوانم نتیجه‌‌‌‌گیری خود را بیان کنم، به این نتیجه رسیده‌‌‌‌ام که می‌خواهم آنها، یعنی «ملت‌های سرکش» یا تروریست‌‌‌‌ها، ارزش احتمالی استفاده دیپلماتیک از خشونت بالقوه را در مقایسه با هر ارزشی که ممکن است برای استفاده مخرب محض قائل شوند، درک کنند.

تروریست‌‌‌‌های باهوش و افرادی که ممکن است وسایل انفجاری هسته‌‌‌‌ای را سوار کنند، اگر بتوانند مواد شکافت‌‌‌‌پذیر را به‌دست آورند، باید بسیار باهوش باشند و باید بتوانند درک کنند که مزیت نسبی چنین سلاح‌‌‌‌هایی در نفوذ آنها و نه تخریب صرف است. امیدوارم آنها با خواندن این کتاب چنین چیزی را درک کنند.

در چهل سال ‌از انتشار تسلیحات و نفوذ، چین به کشوری کاملا متفاوت تبدیل شده‌است، یک قدرت هسته‌‌‌‌ای محافظه‌‌‌‌کار با اقتصاد شبه‌‌‌‌سرمایه‌‌‌‌داری روبه‌رشد که هنوز مصمم است تایوان کشوری مستقل نشود یا به رسمیت شناخته نشود. نیروهای هسته‌‌‌‌ای آن بر اساس معیارهای آمریکایی معمولی هستند و اعلام کرده‌اند که «اولین استفاده» نیستند. هنگام نوشتن این کتاب فکر کردم، واضح بود که اتحاد جمهوری‌‌‌‌های سوسیالیستی شوروی و جمهوری خلق چین از همدیگر به شیوه‌‌‌‌ای آشتی‌‌‌‌ناپذیر جدا شده‌بودند، اما همه این را درک نکردند؛ به‌ویژه دولت لیندون جانسون یا دولت ریچارد نیکسون در ارزیابی‌‌‌‌هایی که از خطرات جنگ ویتنام داشتند، اما حالا دیگر کشور شوروی وجود ندارد و چین تنها با مرزی مشترک به روسیه متصل است. برخی ممکن است به‌درستی تعجب کنند که آیا با محو‌شدن جنگ سرد، شروع رقابت هسته‌‌‌‌ای هند و پاکستان، شناسایی «دولت‌های یاغی» در سیاست خارجی آمریکا، احتمال رسیدن مواد هسته‌‌‌‌ای به‌دست تروریست‌‌‌‌هایی که به افرادی که می‌دانند چگونه با آنها مواد منفجره بسازند، دسترسی دارند، بخش‌هایی از این کتاب بی‌‌‌‌ربط یا منسوخ شده‌است یا خیر. انتظارم این است که هندی‌ها و پاکستانی‌‌‌‌هایی که به این چیزها فکر می‌کنند، کتاب را کاملا مناسب بدانند. امیدم این است که کره‌شمالی که به این چیزها فکر می‌کند، کتاب را روشنگر ببیند. در حال آماده‌‌‌‌سازی برای چاپ جدید، من به‌طور طبیعی در هر فصل به‌دنبال چیزهایی می‌‌‌‌گشتم که در قرن ۲۱ برای خوانندگان نامربوط یا غیرقابل درک باشند.

در واقع، اولین جمله پیشگفتار اصلی کتاب را حتی پرمحتواتر از آن چیزی که در دهه‌۱۹۶۰ می‌توانستم بسازم، یافتم. «یکی از اصول تاسف‌‌‌‌آور بهره‌‌‌‌وری انسان این است که تخریب آسان‌‌‌‌تر از ساختن است.» این اصل اکنون پایه بدترین دلهره‌‌‌‌های ما است.

مجبور شدم اصطلاحی بسازم؛ «بازدارندگی»  که به‌خوبی درک شده‌بود. به نوشته یک فرهنگ لغت، «بازداشتن» عبارت است از: «جلوگیری یا دلسرد‌کردن از انجام عملی به وسیله ترس، شک یا مانند آن» و به قولی دیگر، «کنار کشیدن یا دلسرد‌کردن از طریق ترس؛ پس، جلوگیری از اقدام با ترس از عواقب، از واژه لاتین «ترسیدن از.» بازدارندگی واژه رایج نه‌فقط در استراتژی نظامی بلکه در حقوق جنایی بود. با «مهار» که مبنای سیاست آمریکا در قبال بلوک شوروی بود، اما بازدارندگی منفعل است؛ پاسخ به چیزی غیرقابل قبول است اما در غیاب تحریک‌شدن ساکت است. چیزی شبیه «دفاع» در مقابل «حمله» است. ما وزارت دفاع داریم، دیگر وزارت جنگ نیست، «دفاع» جنبه صلح‌‌‌‌آمیز اقدام نظامی است.

اما ما اقدام تهدیدآمیزی که نه برای جلوگیری از برخی اقدامات خصمانه، بلکه برای انجام برخی اقدامات مطلوب از طریق «ترس از عواقب» انجام می‌شود، چه می‌‌‌‌نامیم؟ «اجبار» آن را پوشش می‌دهد، اما اجبار شامل بازدارندگی-یعنی جلوگیری از اقدام- همچنین اجبار به اقدام از طریق ترس از عواقب است. برای صحبت در مورد دومی نیاز به یک کلمه داریم که من «وادارسازی» را انتخاب کردم. اکنون تقریبا، اما نه کاملا، بخشی از واژگان استراتژیک است. فکر می‌کنم در آینده حتی بیشتر به آن نیاز خواهد بود؛ زیرا ما نه‌تنها آنچه را که آمریکا باید انجام دهد، تحلیل می‌کنیم، بلکه اینکه چگونه دشمنان مختلف ما ممکن است تلاش کنند از ظرفیت آسیب‌‌‌‌رساندن خود استفاده کنند.

ما دیده‌‌‌‌ایم که بازدارندگی، حتی بازدارندگی هسته‌‌‌‌ای، همیشه کارساز نیست. زمانی‌که کره‌شمالی به جنوب حمله کرد، تسلیحات هسته‌‌‌‌ای آمریکا مانع از آن نشد. همچنین با نزدیک‌شدن نیروهای آمریکایی به مرز چین، چین از ورود به کره‌جنوبی منصرف نشد (و آمریکا با تهدیدهای چین برای ورود به جنگ منصرف نشد.) مصر و سوریه در سال‌۱۹۷۳ به واسطه تسلیحات هسته‌‌‌‌ای اسرائیل منصرف نشدند، زیرا آنها می‌دانستند در تابوی هسته‌‌‌‌ای برای پاسخ به تهاجم با استفاده از سلاح‌‌‌‌های هسته‌‌‌‌ای، حتی به ارتش‌‌‌‌های مصر که در صحرای سینا بدون وجود غیرنظامیان در آن نزدیکی، منافع زیادی نهفته است.  اما «بازدارندگی متقابل» که شامل آمریکا و ‌‌‌‌شوروی بود، به طرز چشمگیری موفق بود. می‌توان امیدوار بود هندی‌ها و پاکستانی‌‌‌‌ها درس مناسبی بگیرند. اگر این کتاب بتواند به متقاعد‌کردن کره‌شمالی‌‌‌‌ها یا هرکسی که ممکن است به سلاح هسته‌‌‌‌ای فکر کند یا به سلاح هسته‌‌‌‌ای دست‌یابد، کمک کند تا به‌طور جدی درباره بازدارندگی فکر کند و اینکه چگونه ممکن است کاری فراتر از تخریب صرف انجام دهد، هم آنها و هم ما ممکن است آینده بهتری داشته باشیم.