ناگفته‌های گفتنی

به‌عنوان مثال، این شدنی نیست که ایالات متحده و سنگاپور که ممکن است در چارچوب جهانی‌سازی همراه هم باشند، سهمی برابر با یکدیگر داشته باشند؛ چون حجم مختلفی با هم دارند. افزون بر این، مادامی که لازمه روند جهانی‌سازی، تسلیم همه نیروهای معترض به هر شکل ممکن است، چه کسی مسوولیت این عملیات تسلیم‌سازی را برعهده خواهد گرفت؟ آیا نیرویی متشکل از فرزندان مالکان شرکت‌های بزرگ و چند ملیتی، این کار را برعهده می‌گیرد، یا این شرکت‌ها با فرزندان طبقات فرودست، از جمله در خود جامعه آمریکا، به جنگ برای تحمیل جهانی‌سازی خواهند رفت؟ بنابراین جهانی‌سازی، تناقضی در درون خود میان جهت‌گیری فراملیتی و به فعلیت در آوردن ایده خود دارد که نمی‌تواند بدون تکیه کردن بر عامل محلی محقق شود. عاملی که به شکل ملی به حرکت درمی‌آید. اگر هم در نبرد برای به تسلیم واداشتن نیروهای مخالف جهانی‌سازی، نیروهای محلی، جایگزین نیروهای مرکز جهانی‌سازی (آمریکا) شود، شاید برای بازه زمانی مشخصی موفق شود، اما مرکز ثقل و کانون جذب آن، منطقه‌ای خواهد ماند. به دیگر سخن، کشور دور از مرکز که نخبگان آن به جهانی‌سازی می‌پیوندد، حتی اگر در مرحله‌ای موفق شود، نمی‌تواند به این موفقیت ادامه دهد و شروع به رویگردانی از مرکز جهانی‌سازی خواهد کرد. ما به‌عنوان عرب‌ها شریک در شکل دادن به جهانی‌سازی نیستیم و هیچ فایده‌ای از آن نخواهیم بُرد. ما موضوع این طرح و بهره‌کشی مرکز جهانی‌سازی هستیم و این روند برای ما جز فقر نخواهد داشت. در حال حاضر اگر به همه کشورهایی که حکومت‌های آن ثروتمند هستند، نگاه کنیم، شاهد فقیر بودن مردم آن هستیم. در نظام نوین مبتنی بر جهانی‌سازی، مرکز، ثروتمند و طرف‌های دیگر، از دولت تا ملت فقیر خواهند بود.

 در بازه زمانی میان برگزاری کنفرانس مادرید تا سال ۲۰۰۱، شش فرد، نخست وزیری اسرائیل را یکی پس از دیگری برعهده گرفتند. بی‌تردید این جابه‌جایی سریع نخست‌وزیران، امری عادی نبود و به‌طور مشخص، پیوندی مستحکم با روند فلسطینی مذاکرات سازش داشت. برخی از سیاستمداران عرب و فلسطینی، بر اساس این واقعیت، چنین برداشت می‌کنند که رهبری فلسطین از اوسلو تا بعد، در جهت درستی حرکت کرده است. به این معنا که به‌هم‌ریختگی سیاسی در نهادهای حاکمه اسرائیل، از هنگام آغاز مادرید و اسلو، دلیلی بر درست بودن اقدامات رهبری فلسطین است. شما چگونه به ابعاد حقیقی این موضوع می‌نگرید؟

برکناری و آمد و رفت این شمار از نخست‌وزیران و دولت های اسرائیل، بر بستر ابتکار عمل آمریکا اتفاق افتاد که رهبری فلسطینی آن را با همه پیامدهای راهبردی آن پذیرفت؛ اما اسرائیل حتی برای همراهی با گام‌های تاکتیکی آن، آمادگی نداشت. سرنگونی دولت‌های اسرائیل و باقی ماندن رهبری فلسطینی، نشانه ضعف اسرائیل در رویارویی با سازمان قدرتمند آزادی‌بخش فلسطین نیست. کاری که رهبری فلسطینی انجام داد، در خور آن است که بیش از یک‌بار برکنار و سرنگون شود. اما باقی ماندن این رهبری، نشانه نبود نهادها و چارچوب‌های توانمند برای حسابرسی از رهبری است. آنها که مدعی هستند، رهبری فلسطینی، دولت‌های اسرائیل را سرنگون و خود باقی مانده است، یک حقیقت آشکار را نادیده می‌گیرند که این اختلاف داخلی در اسرائیل، پیرامون ابتکار عمل آمریکا بود که تنش سیاسی را در نهادهای حاکم بر اسرائیل آفرید. در نبود آمادگی اسرائیل برای سازشی حداقلی که رهبری فلسطینی بتواند آن را پیش برد، پذیرش توافق اسلو و نتایج آن، از سوی رهبری فلسطینی، آن را در بحرانی گرفتار کرد که سال‌هاست با آن روبه‌رو است. رهبری فلسطینی برای خروج از این بحران، دچار سردرگمی است و در تعامل با توافق اسلو، راه پیش و پس ندارد. همین شرایط، این رهبری را در بحران قرار داده و به هم ریختگی که در رفتارش مشاهده می‌شود، بیان آشکار همین وضعیت بحرانی است. انتفاضه تونل (۱۹۹۶) و همچنین انتفاضه اقصی (۲۰۰۱-۲۰۰۰)، در حقیقت بیان‌کننده همین بحران بود. طرح‌های رهبری فلسطین به‌ویژه در موضوعات مرتبط با به اصطلاح راه‌حل نهایی، قابل اجرا نیست. هیچ رهبری در اسرائیل وجود ندارد که حق بازگشت آوارگان فلسطینی و حاکمیت فلسطینی بر اماکن مقدسه را بپذیرد. بنابراین رهبری فلسطینی خود را در بحران و مخمصه انداخته است. درست است که در اسرائیل، نوعی بحران وجود دارد، اما آنکه فکر می‌کند رهبری فلسطین، عامل آن است، همانند کسی است که خود را با این توهم می‌فریبد که تسلیم در برابر دشمن، موجب بحران‌آفرینی در جبهه دشمن می‌شود. همه ناظران قبول دارند که خودگردانی فلسطینی در آستانه فروپاشی است و سیطره‌ای بر مردم فلسطین ندارد. شاید یکی از نشانه‌های بزرگ این بحران، نگرانی رهبری فلسطین از سقوط دولت «باراک» در حالی بود که خود پیشنهادهای ارائه‌شده از سوی او را نپذیرفته بود که از نگاه طرف اسرائیلی عقب‌‌نشینی‌های بزرگ، تلقی می‌شد.

 انتفاضه اقصی (۲۰۰۰) در پیامد بحران در روند مذاکرات و پس از شکست اجلاس سران در کمپ‌دیوید از راه رسید. چه چیزی این انتفاضه را از خیزش براق (۱۹۲۹) و انتفاضه ۱۹۸۷، متمایز می‌کند؟

نخست اینکه من بر نامیدن این انتفاضه به نام اقصی تاکید دارم. برعکس آنهایی که در این انتفاضه مشارکت نداشتند، اما نام دیگری را برای آن ترجیح می دادند. درحالی‌که خود فعالان انتفاضه، این نام را بر حرکت خود گذاشته بودند. این انتفاضه، بی‌تردید از همه انتفاضه‌های پیش از خود و حتی از انقلاب براق (۱۹۲۹)، در همه ابعاد و حداقل در سطح سیاسی، نیرو و توان بیشتری داشت. در سال۱۹۲۹ هم اقصی عامل برانگیزاننده رویارویی خونینی بود که به نام انقلاب براق شناخته شد.

jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com

p04 (3) copy