نقد سینمایی با طعم بیف استروگانف

ایرج کریمی قبل از اینکه به‌عنوان منتقد شناخته شود، فیلم‌ساز بود. چند سالی در کانون پرورش فکری به‌عنوان کارشناس سینمایی همراه با عباس کیارستمی کار می‌کرد و چند فیلم کوتاه و نیمه‌بلند ساخت و یکی دو تا از آنها جایزه جشنواره رشد را از آن خود کرد.

کریمی اگرچه به‌عنوان منتقد سینما شناخته می‌شد، اما در طول دوران فعالیتش پنج فیلم سینمایی از جمله فیلم «باغ‌های کندلوس» و چهار سریال تلویزیونی ساخت آثار مکتوب قابل توجهی را نیز تالیف و ترجمه کرد.

گویا ایرج کریمی از کلی‌گویی‌های معمول در مراسمات بزرگداشت چهره‌ها گله‌مند بوده و خودش یک‌بار در مراسم بزرگداشت فریدون گله روی صحنه رفته و بدون مقدمه گفته: «گله آدم بدهنی بود» و بعد چند خاطره خنده‌دار از او تعریف کرده که موجب خنده حاضران شده است.

فواد نظیری، شاعر و دوست قدیمی ایرج کریمی از دوران دانشگاه پلی‌تکنیک گفته: «یکی از روزهای عصر تابستان سال ۵۵ بود که با ایرج به سینما مولن روژ رفتیم که «آپاچی» را نمایش می‌داد. ۶ عصر از سالن بیرون آمدیم و ۱۱ شب به خانه او رسیدیم و همه‌اش درباره شعر حرف زدیم. چند ورق کاغذ از کیفم بیرون آوردم و شعری برای او خواندم و گفتم کار یکی از دوستان است. ایرج گفت چرا دروغ می‌گویی؟ شعر خودت است. باز هم شعر بنویس.»

امیر پوریا از منتقدان سینمایی نیز درباره او گفته: درباره ایرج کریمی ویژگی‌های مشخصی مثل خوش‌لباسی و خوش‌پوشی را هم می‌شد در نوشته‌هایش تشخیص داد. وقتی مطلب معروف «عامی‌گری در نقد فیلم» را نوشت یکی از منتقدان به او گفت تو طوری می‌نویسی که انگار همیشه داری بیف استروگانف و شاتوبریان می‌خوری. ایرج کریمی با آن بداهه‌پردازی خاص خودش جواب داد بدم هم نمی‌آید همیشه شاتوبریان بخورم؛ اما اصراری هم ندارم همیشه کوبیده یا سیراب شیردان بخورم! اگر کسی طنز خاص او را درک نمی‌کرد، شاید تصور نوعی اسنوبیسم در او را داشت؛ اما مطلقا شیفته یا متمایل به فرهنگ بورژوایی نبود. در مطلبی که درباره فیلم گاو نوشت، برای اشاره به اینکه در روند تماشای فیلم گاو کنش غیرقابل باور و سوررئالیستی این فیلم را باور می‌کنیم، نوشته بود خانم‌های بالای شهری تهران که اغلب سگ دارند و با از دست دادنش گریه و زاری هم می‌کنند، بعد از درگذشت سگشان، واق‌واق نمی‌کنند! که در آن طعنه‌ای به شیوه‌های زیستی بورژوایی بود.»

احمد طالب‌نژاد هم درباره او گفته: «کریمی لیسانس مهندسی شیمی را گرفت و آن را به مادرش داد و گفت این مدرک مال تو، آرزوی من چیز دیگری است و وارد سینما شد. باید بگویم زندگی ایرج، قربانی سینما شد. می‌توانست مثل دوستانش زندگی به سامانی داشته باشد؛ اما نخواست و دنبال کار ثابت و حقوق ثابت و همیشگی نبود. حتی یک جا قرار بود استخدام شود که دوام نیاورد.»