چشم‌انداز اقتصادی سریع دگرگون‌شونده؛ فناوری‌هایی که به سرعت گردباد متحول می‌شوند و کار شبانه‌روزی هفت روز هفته با اندک مجال تعطیلی. اینها همه بر فشار فزاینده‌ای که روی ما وجود دارد، می‌افزاید. همه ما برای مدتی مدید بیش از حد توان‌ کار کرده‌ایم و همین باعث شده که رئیس شما (و شاید خود شما) در تله‌ای گرفتار شوید به نام سندروم فداکاری: به این معنا که همه بی‌وقفه از خودگذشتگی کرده‌اند و از خود مایه گذاشته‌اند و حالا دیگر چیزی ازشان نمانده که بخواهند از خود مایه بگذارند. همان رئیسی که زمانی به رهبری هوشمندانه شهره بود و می‌توانست گروهی کارآمد تشکیل دهد و به دیگران انگیزه ببخشد حالا به فردی تبدیل شده که در مواجهه با فشار عصبی بهانه‌جو، شکاک و سرآسیمه می‌شود. او حالا یا مدام دور و بر شما می‌پلکد و لحظه‌ای راحت‌تان نمی‌گذارد یا بدتر، درست در لحظه‌ای که به او نیاز دارید غیبش می‌زند.

پس از این مرحله است که سر و کله مشکلات واقعی پدیدار می‌شود و آن وقتی است که شما هم دچار فشار عصبی می‌شوید! در واقع احساسات مخرب رئیس به شما سرایت می‌کند. بی‌انگیزه، دلسرد و حتی تلخ و عصبی می‌شوید. می‌خواهید از این فضا بیرون بروید، اگر امکان ترک شغل‌تان را ندارید از مشارکت خود در کار کم می‌کنید و فقط منتظر می‌مانید تا این دوره تمام شود. در این مرحله دیگر حفظ موقعیت خودتان مطرح است.

یک رئیس پراسترس و با اعصابی فرسوده چنان قادر است در چشم به‌هم زدنی شما را مثل خودش کند که مایه شگفتی است. این تا حدی به‌دلیل مسری بودن احساسات است. احساسات در میان آدم‌ها مثل شعله آتش در خرمن به سرعت گسترش می‌یابند و در صورتی‌که یکی از این افراد در موقعیتی باشد که عنان سرنوشت دیگران به دست او باشد، از جمله روسا، این آتش حتی سریع‌تر گسترده می‌شود. یک دلیل دیگر برای اینکه چرا ما به شرایط عصبی رئیس‌مان دچار می‌شویم این است که خود ما هم در وضعیتی نزدیک به فرسودگی اعصاب هستیم. ما هم مدت‌ها از خودگذشتگی نشان داده‌ایم و از خیلی چیزها چشم پوشیده‌ایم و نشانه‌های این فرسودگی حالا آشکار می‌شود. یک تلنگر کافی است تا ما هم به همان گودال فرو بیفتیم.

در این شرایط فرد با آنکه عمری را در حرفه‌ای که دوست می‌داشت و در شرکتی که تحسینش می‌کرد، سپری کرده است، ادامه کار را بیهوده می‌بیند. در واقع دیگر برای چیزی مگر دستاوردهای کوتاه‌مدت چندان ارزشی قائل نیست.

این موضوع به مشکل دیگری با روسای پراسترس و با اعصابی فرسوده منجر می‌شود و آن کارهایی است که آنها باید انجام بدهند و نمی‌دهند. مادامی که آنها فقط به مسائل خود دلمشغولند، وقتی را صرف کمک به شما برای ایجاد ارتباط با آنچه در کار برایتان مهم‌ترین است نمی‌کنند و آن هدف شرافتمندانه‌ای است که سازمان شما در خدمت آن است و برای شما انگیزه‌بخش بوده یا آن چشم‌انداز امیدوارکننده از آینده که باعث شده به‌کار ادامه دهید. داشتن یک هدف دقیقا آن چیزی است که به آن نیاز است.

پس اگر فشار عصبی مثل یک بیماری همه‌گیر عمل ‌کند و روسای ما عامل انتقال آن به ما باشند، چه می‌توانیم بکنیم؟ بگذارید اول با این شروع کنیم که چه کاری نمی‌توانیم بکنیم: شما نمی‌توانید رئیس خود را عوض کنید یا واکنش او را به فشارهای عصبی تعدیل کنید. آموختن اینکه چطور با فشار کنار بیاییم تجربه‌ای شخصی است و مسیری است که هر کس باید خود طی کند. اگر واقعا رئیس‌تان به آخر خط رسیده باشد، هر چقدر هم که کار خود را بی‌نقص انجام دهید، یا پروژه‌ها را زودتر از موعد تمام کنید یا از او تعریف و تمجید کنید فایده‌ای نخواهد داشت. البته که نباید کوتاهی کنید و کار را باید به نحو احسن انجام بدهید، اما انتظار معجزه نداشته باشید.

آنچه می‌توانید انجام بدهید این است که روی خودتان کار کنید و آماده باشید. اول از همه باید خوب تلاش کنید تا بفهمید چرا اعصاب رئیس‌تان فرسوده است، بعد نهایت سعی خود را به خرج دهید تا بتوانید با او حس همدلی داشته باشید - و این همان توانمندی انسانی بی‌بدیل در درک واقعیت وجود دیگری است. مهم است که آگاهانه تلاش کنید وضعیت عاطفی رئیس خود را تشخیص دهید و درک کنید. تعمدا بکوشید که دنیا، پیشامدها و خودتان را از نگاه رئیس‌تان ببینید تا افق دیدتان گسترده‌تر شود. یادتان باشد که همدلی یکی از قابلیت‌های کلیدی هوش عاطفی است.

گذشته از این، همدلی کمک می‌کند که میان خود و رئیس‌تان یک فاصله عاطفی مناسب ایجاد کنید. این کار قدری دشوار است چون نمی‌شود او را طرد کرد یا ارتباط خود را با او قطع کرد. بلکه باید پیوسته مراقب واکنش‌های خود باشید و آگاهانه بکوشید که واکنش عاطفی خود را مهار کنید. شرایط را ارزیابی کنید تا ببینید آن خط و مرز ذهنی که میان شما و رئیس‌تان حائل است کجاست. چه بخشی از این فشار روانی و نگرش منفی سهم اوست و کدام بخش به شما تعلق دارد. پس از آن و مهم‌ترین کاری که باید بکنید این است که با نگاهی دقیق و موشکافانه فشار روحی خود را - در محل کار و در خانه - بررسی کنید. آیا واقعا حال و روزتان خوب است؟ زود از کوره درمی‌روید؟ کم‌حوصله‌اید؟ یا... تندخو هستید؟ همه ما گاه این ویژگی‌ها را داریم. این نوع رفتار (به‌ویژه در خانه) مشخصه خوبی برای تشخیص مشکل است. اگر می‌بینید که دارید به طرف مشکلات پیش می‌روید بدانید که شما در یک‌قدمی فرسودگی شغلی هستید و باید همین حالا کاری بکنید. بخشی از وقت خود را آزاد کنید تا به تمدد اعصاب‌تان بپردازید.

خودتان را فریب ندهید: تمدد اعصاب با یک مرخصی به دست نمی‌آید. تعطیلات تابستان گذشته یادتان هست؟ انگار مدت‌ها پیش بود، نه؟ برای کنار آمدن با فشار عصبی که همه ما امروزه در محیط کار با آن سرو کار داریم، تمدد اعصاب باید یک روش پیوسته و همیشگی زندگی باشد نه یک رویداد گذرا. چند راهکار هست که می‌دانیم برای اغلب افراد موثرند از جمله خندیدن با همکاران (نه اینکه به رئیس بخندید!)، انجام فعالیت‌های تفریحی در بیرون از محیط کار، ورزش، معاشرت با دوستان و انتخاب اولویت‌های سالم. یک چیز دیگر که لازم است داشته باشید این است که با تصور کردن شرایط دلخواه‌ در محیط کارتان، در ارتباط با رئیس‌ و شاید در محیط خانه در خود احساس امیدواری به وجود آورید. به نظر کار ساده‌ای می‌آید و شاید ساده هم باشد. امید در ذات انسان‌ها است و در مقابله با فشار روحی ناشی از مسائل روزمره واقعا موثر است. دقت کنید و ببینید که دوست دارید چه احساسی داشته باشید و چرا. این کار شما را خوش‌بین می‌کند و باعث می‌شود که بیشتر مراقب و متوجه واکنش‌های خود باشید. این امر مستلزم خودآگاهی عاطفی و خویشتنداری عاطفی است که هر دو از قابلیت‌های کلیدی هوش عاطفی به‌شمار می‌آیند.

منبع: hbr