شش رفتار مدیران موفق چیست؟

همه ما می‌دانیم که امروزه اگر مدیران می‌خواهند موفق باشند باید قبل از آن رهبری را نیز بیاموزند. در حقیقت مدیر موفق کسی است که رهبری تاثیرگذار باشد. در این مقاله به شش رفتار مدیران موفق و مدیران معمولی اشاره می‌کنیم:

1. مدیران موفق دیکتاتور نیستند. اگر می‌خواهید مدیر موفقی باشد، لطفا دیکتاتوری را کنار بگذارید. دیدگاه سنتی از مدیران و روسا فردی را می‌سازد که دستور می‌دهد، امر و نهی می‌کند و افرادی «بله قربان گو» را تربیت می‌کند. این نوع از مدیران افرادی که در مقابل آنها تعظیم نکنند و بی‌چون و چرا بله نگویند را طرد می‌کنند. آنها برای سازمان خود افرادی را نیاز دارند که مطیع و منفعل باشند و تحت هر شرایطی صدایشان در نیاید! یک مدیر موفق همکاری گروهی را در سازمان خود تقویت می‌کند و از خود محوری و دیکتاتور مآبی فاصله می‌گیرد. این در حالی است که مدیران معمولی سعی می‌کنند خود را راس و محور امور قرار دهند و به همه بگویند باید طبق میل من رفتار کنید. مدیر موفق سعی می‌کند با رفتار‌های مناسب و بالغانه، همدلی و همکاری گروهی، به‌طور غیر مستقیم بر گروه تاثیر بگذارد اما مدیر معمولی سعی می‌کند مستقیما و با دستور دادن گروه را مدیریت کند.

2. مدیران موفق سر وقت حقوق می‌دهند، طرح تشویقی می‌گذارند و ترفیع مالی یا مقامی را در برنامه کاری سازمان خود قرار می‌دهند. مدیران معمولی در پرداخت حقوق پرسنل ضعیف عمل می‌کنند و تاخیر دارند، آنها طرح‌های تشویقی برای ایجاد انگیزه در پرسنل در سازمان خود مشخص نمی‌کنند و ترفیع مالی و مقامی برای آنها تعیین نمی‌کنند. در حالی که مدیران موفق می‌دانند برای رشد سازمان باید مسائل مالی پرسنل را نیز جدی بگیرند، زیرا یکی از بزرگ‌ترین اهداف مردم برای کار کردن، دریافت پول است. وقتی که شما حقوق پرسنل خود را دیر یا کمتر پرداخت می‌کنید آنها احساس می‌کنند که مورد توجه، همدلی و حتی قدردانی قرار نگرفته‌اند و دلزده می‌شوند. این موضوع مخصوصا درباره کسانی صدق می‌کند که عادت به نگه داشتن پول مردم نزد خود دارند. جالب است، اما واقعا چنین عادتی در برخی از مردم وجود دارد. برای رشد و ایجاد انگیزه در پرسنل خود بهتر است از طرح‌های تشویقی نیز استفاده کنید و ترفیع مالی و مقامی را نیز در برنامه خود قرار دهید. سازمانی که ترفیع را در برنامه خود نداشته باشد، در طولانی مدت راکد و کسل‌کننده می‌شود.

3. مدیران موفق ذهنی باز دارند و چارچوب‌های سخت برای پرسنل خود تعریف نمی‌کنند. متاسفانه، برخی از مدیران ذهن بسته دارند و بر اساس ایده‌آل‌ها و ذهنیت خود چارچوب‌های سخت و انعطاف ناپذیری را برای پرسنل خود تعیین می‌کنند. دیده شده است که این نوع مدیران حتی در زندگی شخصی و خانوادگی خود هم چنین رفتاری را اعمال می‌کنند. مدیران بسته، متعصب و زورگو اصلا دوست داشتنی نیستند. آنها افرادی «بله قربان‌گو!» ، منفعل، مهرطلب و تایید طلب را اطراف خود پرورش داده و نگه می‌دارند و افراد آزاد در کنار آنها جایی ندارند. در حالی که مدیرانی که رهبران خوبی هستند، می‌دانند که انعطاف‌پذیری یکی از مهارت‌های مفید برای آنها در جهت ایجاد حس تعلق، شادی و امید در پرسنل است. آنها هر فکری را با ذهن باز می‌شنوند و سپس، نه با ذهنیت و چارچوب‌های ذهنی خود، بلکه با فکری باز آنها را بررسی می‌کنند. آنها دیگران را مجازات و تنبیه نمی‌کنند و آنها را آزاد می‌گذارند تا هر کسی برای خود فردیت داشته باشد.

4. مدیران موفق بیشتر از آنکه حرف بزنند، شنوندگان خوبی هستند. گوش دادن موثر و گوش دادن فعالانه یکی از مهم‌ترین مهارت‌هایی است که هر مدیری باید آنها کسب کند. مدیرانی که شنوندگان خوبی نیستند دچار تعارضات زیادی با پرسنل خود می‌شوند. شنوندگی فقط به این نیست که شما حرف‌ها و صداهایی که از دهان یک فرد خارج می‌شود را بشنوید. شنوندگی یعنی شما حرف‌های ناگفته و مفهوم و منظور گوینده را هم بشنوید و درک کنید. مدیران موفق، می‌شنوند که درک کنند، نه اینکه آنچه خود می‌خواهند را بر کرسی بنشانند.

5. مدیران موفق بیشتر از آنکه ادعا کنند، عمل می‌کنند. بسیاری از مدیران فریب جایگاه‌شان را می‌خورند اما از این حقیقت غافل هستند که مدیریت به معنای همه چیز دانی و بهترین اعمال نیست! مدیریت بدون عمل، فقط یک جایگاه و مقام است. مدیران معمولی بیشتر از اینکه خود را بشناسند و به دانسته‌هایشان عمل کنند، دیگران را ارشاد و راهنمایی می‌کنند. آنها غالبا همه چیز را می‌دانند و بلد هستند اما به عمل که می‌رسد ناقض تمام دانسته‌های خود هستند. مدیران موفق ابتدا خود را به معنای واقعی ارتقا و رشد می‌دهند، سپس دیگران را آموزش می‌دهند.

6. مدیران موفق به دیگران فرصت رشد می‌دهند. مدیران معمولی این پیام را به پرسنل می‌دهند که « همه می‌توانید رشد کنید اما آنطور و در آن چارچوبی که من تعریف می‌کنم و مال من است.» در حالی که مدیران موفق امکان رشد را برای همه و متناسب با خود آنها تعریف می‌کنند. آنها حق پرسنل را به او می‌دهند و خصومت‌های شخصی و روانی با پرسنل راه نمی‌اندازند. آنها تحقیر نمی‌کنند و تشویق می‌کنند. آنها در سازمان خود از زد و بند‌های رابطه‌ای که موجب تجاوز به حقوق بقیه کارکنان می‌شود استفاده نکرده و عدالت را برقرار می‌کنند.