آموزش و پرورش ما:
کدام جهانبینی؟ کدام راهبرد؟ کدام کاربرد؟
دکترعلیاکبر رضادوست
پژوهشگر
در داستانی از مثنوی عالیقدر جناب مولانا که رهبری انقلاب همچون سراینده این شش دفتر الهامی، آن را اصولِ اصولِ دین میخوانند، پیری چنگ نواز است که سر و ریشش را در راه موسیقی سپید کرده و آنگاه که پیر و منحنی شده و دیگر صدایی خوش ندارد، عزم میکند یک بار هم در راه خدا و برای او بنوازد و کنسرت بگذارد. . . نویسنده این سطور نیز در این مجال قصد مقدمهچینی و صورتبندی خاصی ندارد و میخواهد فقط برای رضایت نخستین معلم خلقت بنگارد و هیچ آداب و ترتیبی نجوید و چندی از فهم کنونیش را در مجال کوزه این متن بریزد.
دکترعلیاکبر رضادوست
پژوهشگر
در داستانی از مثنوی عالیقدر جناب مولانا که رهبری انقلاب همچون سراینده این شش دفتر الهامی، آن را اصولِ اصولِ دین میخوانند، پیری چنگ نواز است که سر و ریشش را در راه موسیقی سپید کرده و آنگاه که پیر و منحنی شده و دیگر صدایی خوش ندارد، عزم میکند یک بار هم در راه خدا و برای او بنوازد و کنسرت بگذارد... نویسنده این سطور نیز در این مجال قصد مقدمهچینی و صورتبندی خاصی ندارد و میخواهد فقط برای رضایت نخستین معلم خلقت بنگارد و هیچ آداب و ترتیبی نجوید و چندی از فهم کنونیش را در مجال کوزه این متن بریزد.
روزگاری که پس از پانزده سال معلمی شامل دبیری، سرپرستی بخش رایانه و شبانه روزی و... نیمی از خدمت قانونیم را گذرانده بودم و برای ادامه تحصیل پشت صندلیهای دانشگاه تهران دنبال موضوعی برای رساله دکترایم میگشتم که به درد معلمیم نیز بخورد سخنان خواجه نصیر توسی را در کتاب ارجمند «اخلاق ناصری» در یاد داشتم که: «موضوع دانش منطق، علمِ به علم است و ابزاری برای سایر علوم». پس باید ابزاری همه کاره مییافتم که شاهکلیدی باشد برای زندگی بشر و من جمله آموزش و پرورش او. «هرمنوتیک تطبیقی مولانا و آگوستین» در موضوع «فهمشناسی»حاصل آن دوره است که اکنون در کنار بیست سال تجربه وجودی معلمی میخواهم چکیدهای از آن را برای رضای خدا و نیل به «حیات طیبه» که هدف سند بنیادین تحول آموزش و پرورش است پیشکش آفریدگاری کنم که مبدأ و معاد ما را بر «فهم» بنیان نهاد که: «کُنْتُ کَنزا مَخفیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف». (من گنج پنهان بودم؛ دوست داشتم تا شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم).
بر این اساس رأس همه دانشها شناخت و «فهم» و خصوصا «خودشناسی» است و انسانی که در قوس نزول خلقت(هبوط) بهمنظور فهم و شناخت خدایش آفریده شده باید در قوس صعود و مسیر برگشت، مجددا سلوکی فکری و فهمی کند. حال میپرسم آیا نظام آموزش و پرورش ما میداند داشتههایش چیست و محصول نهایی کارخانه عریض و طویل او کیست و قرار است به چه کار آید؟ عبارت زیبای «حیات طیبه» با کدام برنامهریزی و کدام ابزار قابل وصول است؟ در این باب، نبود «جهانبینی» واحد و مورد اتفاق و تبیین آن به شکلی که همگان بدان باور یابند اصلیترین مشکل است. نبود یک برنامه «همه بین» و کلی نگر و پرهیز از حاکمیت دیدگاههای جزئی بین، مقطعی و وابسته به دولتها نیز در درجه دوم اهمیت است.
در باب کتب درسی که در وضع موجود مهمترین شاخص واقعبینانه، قابل برنامهریزی و تغییر است، شاهد فقر مولف و گروههای تألیف هستیم. نبود ارتباط «بینامتنیِ» هدفمند و معنادار در موضوعات درسی و بین کتب در یک سال، یک مقطع و با سایر مقاطع از نکات مهم حوزه کتابهای درسی است. درحالیکه باید هر درس به شیوه «تلقین و تکرار» موید درسی دیگر و گشاینده پرسشهای مبحثی دیگر باشد، نه اینکه معلمان با خودشان مسابقهای بگذارند برای اتمام کتاب تا پایان سال. به گفته دیگر خواندن کتب و مطالب مفید به کرات، بهتر از خواندن کتابهای فراوان است. این ویژگی و سایر علل، باعث تکصدایی در کتب و فقدان تمرین عملیِ «گفتوگو» نیز شده است. درخصوص نیروی انسانی و شاخصههای جذب نخبگان علمی و وجودی، سخن بسیار است و نگاهداشت، ارتقا و رضایت شغلی نیروی انسانی از حیث معیشتی و اجتماعی و شاخصههای آن رضایتبخش نیست و شرح آن مجال دیگری میطلبد. در باب برنامه و رویکرد و به عبارتی نرمافزار راهبری سیستم، متاسفانه مثل خیلی امور دیگر، نامها فریبنده شدهاند و به قول مولانا: اختلاف خلق از نام اوفتاد/ چون به معنی رفت آرام اوفتاد
اگر بگوییم آموزش و پرورش ما نیازمند نگاه پراگماتیستی(عملگرا) است ممکن است حساسیت بیافریند اما اگر بگوییم سال «اقدام و عمل» است و دانش آموز ما پس از گرفتن مدرک باید در حیطههای زیادی به درد جامعه و زندگی بخورد کسی مخالفتی نمیکند. باید بپذیریم دانش آموز و دانشجوی ما پس از دانش آموختگی خیلی موضوعات کاربردی را بلد نیست و ما انسانِ مناسب جهت ورود به جامعه تربیت نمیکنیم. در هرمنوتیک مولانا که تعالیم قرآنی و اسلامی از منابع اصلی آن است انسان به یک چنبره یا کمان تشبیه شده است که نگاه او به جهان از خلال روزنِ این چنبره است و تیر ادراک و «فهم درست»، از این کمان ذهنی وجودی خواهد پرید. آدمی، ترکیب یافته از جسم، نفس، عقل و روح است که این ساحات همچون ظروف مرتبطه در بده بستان و اثرگذاری بر هم اند. نظام تعلیم و تربیت ما باید برای همه این ساحات برنامه داشته باشد، برنامهای همه بین و کلنگر و درهم تنیده همچون همان ظروف مرتبطه. به نظر میرسد راه همان باشد که گذشتگان ما در دو حوزه حکمت عملی و نظری به ما نشان دادهاند. جمع و چالش «معنویت و عقلانیت» معجونی است که هر یک مکمل و مصحح دیگری است. عقل خودبنیاد، منهای معنویت و اخلاق یا شریعت و پوسته منهای تعقل، راه به جایی نمیبرد.
در رأس همه دروس ما به آن درسی نیاز داریم که بزرگان ما با یک جلسهاش آدمی را متحول میکردهاند. انسان متحول شده و «به خود آمده» و «آگاه از زندگی اصیل»خلیفهای است که خدایی میکند و خود راهش را مییابد. چنبرههای وجودی که ما تحویل جامعه میدهیم در بهترین حالت ماشین تستزنی یا لوح محفوظی است که بدیلهای بسیار بهترش در ماشین ابزارهای هوشمند موجود است. در این چنبره، جای شاخصهای فراوانی خالی است که در ادامه فقط نام برده می شود که لازم است در کتب درسی و شیوهای تدریس برای آن جایی عالمانه باز کرد:
قانونمندی همراه با اخلاق، رهایی از تقلید و لزوم پرسشگری از چرایی موضوعات، داشتن زندگی اصیل و خود بودن و صدق داشتن در توان ابراز احساسات، در قدرت نه گفتن، در جرات بروز ندانستنها و تکرار و کثرت «نمی دانم»ها، بهرمندی از وجدان و تعقل، عدم خودشیفتگی، پیش داوری نکردن پیش از فهم و تجربه شخصی امور، جزم و جمود نداشتن و باز گذاشتن دایم گوش برای استماع اقوال و انتخاب احسن، مدارا و رواداری، ابراز عدالت، احسان و محبت، نداشتن تعصب، خرافه ستیزی، تواضع، بهره مندی از قانون طلاییِ گذاشتن خویش به جای دیگران و دیدن از منظر آنها، دانستن ارزش ذاتی کار و دوری از تن آسانی، دانستن ارزش سکوت، احترام به زیبایی و حس زیباشناسانه، برابر نبودن امروز با دیروز فرد، باور و عمل به اینکه زندگی چیزی جز عقیده و جهاد نیست، بهره از جوانمردی و دینداری به عنوان دو کفه یک ترازو و بسیاری دیگر از ویژگیهای انسانی که مشترک میان آدمیتِ انسان و همه ادیانند. امید که در باب آموزش و پرورش بهعنوان رکنِ رکین توسعه «به خود آییم».
ارسال نظر