از دماوند تا فیلبند

نیوشا امینیان
راهنمای تور

برای کسانی که اهل سفرند، اردیبهشت ماه بسیار مهم و دوست‌داشتنی است. بسیاری از مقاصد در این ماه بی‌نظیرند و آب و هوا و طبیعت در اوج زیبایی است. در یکی از روزهای این ماه زیبا، من راهنمای توری به مقصد روستایی در استان همجوار تهران شدم؛ فیلبند، بام مازندران.

از کجا برویم؟

«فیلبند از توابع شهر بابل است و در بیست کیلومتری شهر آمل قرار دارد. برای دسترسی به آن باید از جاده هراز برویم و وقتی تابلوی روستای چلاو را دیدیم به مسیر فرعی که پیش روی ماست بپیچیم»؛ این جملات آغازی من در حدود ساعت پنج صبح برای همسفرانم بود تا بدانند ما از کجا می‎رویم و قرار است به کجا برسیم. قرار بود حدود دو ساعت دیگر در جاده هراز صبحانه بخوریم و بعد هم تا قبل از ظهر در فیلبند باشیم. فیلبند یکی از مرتفع‎ترین روستاهای مازندران است و به همین دلیل به آن بام مازندان هم می‎گویند. اگر اهل سفر کردن با تور باشید، بیشتر آژانس‎هایی که سفرهای طبیعت‌گردی برگزار می‎کنند، با این منطقه آشنایی دارند و اگر خودتان هم بخواهید به اینجا بروید، می‎توانید به راحتی نقشه راه‎ها و حتی مسیر‎هایی را که کوهنوردان با جی‎پی‎اس مشخص کرده‎اند از اینترنت پیدا کنید و به آنجا بروید. مسیرهای اصلی روستا اکثرا آسفالت شده‎اند و با یک ماشین که در سراشیبی‎های گاه و بی‎گاه روستا کم نیاورد، امن و راحت به فیلبند می‎رسید.

صبح، چای زغالی و دیگر هیچ

کم کم خورشید از پشت‎ کوه‎ها سرک می‎کشید و ما در پیچ و تاب جاده هراز به مسیر شرق چشم دوخته بودیم. حالا دیگر وقت دیدن دماوند دوست‌داشتنی بود؛ کوهی که دیدنش در هر فصلی زیبایی خود را دارد. معمولا تا جایی که می‎شود دماوند را از شیشه ماشین دید، نمی‎توانم از آن چشم بردارم. دماوند از زادگاه فردوسی، شاعر شیرین‌سخن قرن پنجم فاصله بسیار داشته اما در سرودها و داستان‎هایی چون ضحاک، آرش کمانگیر، زال و سیمرغ و... نام این کوه آمده. برای منی که عاشق قصه و افسانه‎های شاهنامه فردوسی هستم، دماوند یکی از عجیب‎ترین جاذبه‎های گردشگری است. در کنار جاده، در رستورانی کوچک که شبیه یک کلبه چوبی بود توقف کردیم. فضای داخل رستوران برای حدود سی نفر جا داشت. میز و صندلی‎ها از کنده‎های چوب درست شده بود. این رستوان به دست یکی از راهنمایان کوه دماوند اداره می‎شود. صاحب رستوران چند تقدیرنامه و برخی از لوازم کوهنوردی‎اش را هم در گوشه‎ای گذاشته بود تا حس و حال این کلبه کوهستانی بیشتر شود.

یک شومینه، کمی هیزم و تصاویر زیبایی از دماوند و طبیعت اطرافش روی دیوارها، زیبایی و آرامش را به کمال رسانده بود. صبحانه املت، نیمرو، پنیر همراه با نان محلی و خوشمزه‎ای بود. اما در این صبحانه چیزی که بیش از هر چیز دوست‌داشتنی‎ می‌نمود، چای زغالی خوش عطری بود که روی منقل چوبی روبه‌روی درب رستوران آماده می‌شد. در هوای صبح دیدن دماوندی که کمی در مه فرو رفته همراه با نوشیدن چای زغالی، بی‎شک آغاز خوش یمنی برای سفر آن‏ روز ما بود. قبل از آنکه ما رستوران را ترک کنیم، چند کوهنورد خارجی به این کلبه آمدند تا صبحانه بخورند. قرار بود فردا همراه صاحب رستوران برای صعود به دماوند آماده شوند؛ سفری که حدود دو روز به‎طول می‎انجامید و مهمانان خارجی حسابی از آن خوشحال و سرحال بودند.

دیدنی‎های راه

سفر، تنها مقصد نیست. راه‎ها خودشان جزئی از سفرند و نباید از دیدن و دانستن درباره آنها چشم بپوشیم. چه بسیار مقاصدی که در اثر کنجکاوی و به سادگی نگذشتن از راه‎های فرعی و جاده‎های ناشناخته امروز بسیار معروف شده‎اند. جاده هراز هم پر از این جاده‎های فرعی است. آبشار شاهاندشت که اثر طبیعی ملی است در 65 کیلومتری آمل قرار دارد و راه رسیدن به آن از جاده به خوبی مشخص است. ییلاقات امیری و شمس‎آباد علاوه‌بر محصولات کشاورزی معروف، آبشار و مسیرهای کوهنوردی مناسبی که دارند، اگر اهل آفرود هم باشید جاده‎های خوبی پیش رویتان می‏گذارند. روستای نشل هم که کمی قبل از آمل است، دامداری در آن با شیوه سنتی ادامه دارد و بسیار جالب است.

پلور هم مسیر دسترسی به کوه دماوند است و در بهار با گل‎های صحرایی بی‎نظیری پوشیده می‎شود. دوغ آبعلی و آشی هم که در گردنه امام‎زاده هاشم (ع) عرضه می‎شود، بی نظیرند. جاده هراز که پیشینه استفاده از آن به زمان ساسانیان می‎رسد از سال 1343 برای عبور و مرور ماشین‎ها آماده شد و یکی از مهمترین جاده‎های کشور است. من و همسفرانم فرصت زیادی برای دیدن همه این زیبایی‎ها نداشتیم. ما تنها از دور می‎توانستیم از کنار روستاها بگذریم و من کمی برایشان توضیح بدهم. اما در این مسیر، روستایی بود که نمی‎شد از آن به سادگی عبور کرد؛ روستای آب‎اسک که داستان زیبایی دارد.

حکومت زنان!

روستای آب‎اسک یک روز در سال به دست زنان روستا اداره می‎شود. خب مردها کجا می‎روند؟ تمام مردها باید روستا را ترک کنند و نباید تا شب به روستا بازگردند. آنها به جای دیگری می‎روند که نامش برف‎چال است. برف‎چال گودال بزرگی است که برای ذخیره برف و یخ ایجاد شده. مردها در این روز این گودال را از برف پر می‎کنند تا در دیگر ایام سال اگر روستا با مشکل بی‎آبی مواجه شد به اینجا مراجعه کنند. زنان روستا هم از بین خودشان حاکم، وزیر و سرباز انتخاب می‎کنند و اگر مردی بخواهد به روستا بیاید مانع او می‎شوند. آب‎اسک و داستان حکمرانی زنانه‎اش برای مسافران من بسیار جذاب بود؛ تا جایی که تا رسیدن به فیلبند درباره آن گفت‌وگو می‎کردند.

بر بلندای مازندران

بالاخره آن فرعی که منتظرش بودیم خودش را نشان داد. تابلوی روستای چلاو و سنگ‎چال همان جایی بود که ما باید از هراز جدا می‎شدیم و مسیر روستای فیلبند را پیش می‎گرفتیم. جاده آسفالت و هموار بود. کم کم ارتفاع جاده بیشتر می‎شد و ما به صورت مارپیچ کوه را بالا می‎رفتیم. کمی بعد به یک دو راهی رسیدیم که باید جاده سمت چپ را می‎رفتیم. اگر این دو راهی را به سمت راست بروید هم باز به فیلبند می‎رسید اما جاده کمی ناهموار است و مسیر هم زیاد امن نیست. ما مسیرمان را از جاده کوهستانی زیبایی ادامه دادیم. به‌دلیل ارتفاع این منطقه پوشش گیاهی متفاوتی را می‎توانستیم ببینیم. هر چه بالاتر می‎رفتیم تراکم درختان کم می‎شد و دشت‎های خوشرنگ و وسیع در برابر دیدگانمان قرار می‎گرفت. بسیاری از مردم محلی در همین دشت‎ها فرشی انداخته بودند و از طبیعت لذت می‎بردند. بعد از این دشت‎ها، به روستای فیلبند رسیدیم. بافت روستا ساده و آرام است. امام‎زاده کوچکی در ابتدای روستا قرار دارد و چند مغازه هم می‎توانید اینجا پیدا کنید. قبل از آنکه از ماشین پیاده شویم برای همسفرانم از قوانین گردش در روستاها گفتم. اینکه ما باید به پوشش، آداب و رسوم و گویش هر منطقه احترام بگذاریم؛ از محصولات محلی خرید کنیم و هرگز بدون اجازه، از کسی یا خانه‎ای عکس نگیریم.

در مسیر آرامش

باید بقیه راه را پیاده می‎رفتیم. از کنار خانه‎های روستایی گذشتیم و به جایی رسیدیم که دشت‎ها دوباره شروع می‎شدند. از دور می‎شد چوپانانی را دید که با گله‎های بز و گوسفندانشان حرکت می‎کنند. آفتاب می‎تابید و باد ملایمی هم پیمودن مسیر را آسان کرده بود. اما چیزی که ما برایش آمده بودیم چیز دیگری بود. طبق تجربه می‎دانستم حوالی عصر می‎توانم صحنه شگفت‌انگیز فیلبند را به همسفرانمان نشان بدهم. پس تا آن موقع تصمیم گرفتم آنها را برای اتراق و صرف ناهار به یکی از تپه‎های روستا ببرم. در راه روی زمین جای پای حیوانات مختلفی دیده می‎شد. من هم مسابقه‎ای برای مسافرانم گذاشتم که حدس بزنند هر جای پا برای کدام حیوان است. حدس‎های مسافرینم بسیار جالب و در عین‎حال اکثرا درست بود. این نشان می‎داد اگرچه همه ما شهرنشین هستیم اما از روستا کاملا جدا نشده‌ایم که این خودش خبر بسیار خوبی بود.

کمی بعد گل‎های بسیار کوچکی روی خاک دیده شدند که بسیار شبیه گل زعفران بودند اما زعفران نبودند. محلی‎ها به این گل، گل قهر و آشتی می‎گویند؛ چرا که گل این گیاه در بهار درمی‎آید و برگ‎هایش در تابستان. به این دلیل که گل و برگ هرگز هم را نمی‎بینند، محلی‎ها می‎گویند که این گل قهر و آشتی است. ما در یکی از ییلاق‎ها برای ناهار توقف کردیم. حالا دشت از زیراندازهای رنگارنگ همسفرانم پوشیده شده بود و آرامش و سکوت دشت همه را تحت تاثیر قرار داده بود. بعد از ناهار به پیشنهاد من کمی بازی کردیم. بعد از آن هم همه همسفران رای به سکوت و نظاره کردن حرکت ابرها دادند. در این فرصت من کمی بالاتر رفتم و متوجه شدم که فیلبند هیجان اصلی را آماده کرده و حالا وقت نشان دادن آن دارد فرا می‎رسد.

اقیانوس ابر

حوالی عصر از همسفرانم خواستم تا کم کم برای بازگشت آماده شوند. وسایل را جمع کردیم و راه افتادیم. آنها را از مسیری بردم که کمی ارتفاع بیشتری داشت و ضمنا به دره عمیقی هم دید داشت. وقتی به لبه دره رسیدم، ایستادم تا همه برسند. این چیزی بود که ما برایش سفر کرده بودیم و فریادهای شادی و هیجان همسفرانم از دیدن این پدیده به من ثابت می‎کرد که ارزشش را داشت؛ اقیانوسی از ابر، تماما یکدست و رویایی. مثل قصه‎های کودکی که می‌گفت قلعه‎ای بالای ابرهاست و برای رسیدن به آن باید از ساقه گیاهان سحرآمیز بالا بروید ما حالا بالای همان ابرها بودیم. دوربین‎های عکاسی لحظه‎ای بیکار نبودند و هر لحظه کسی مشعوف به کشف زاویه جدیدی از این دریای زیبایی می‎شد. این پدیده در بیشتر فصل‎هایی که توریست به منطقه سفر می‌کند قابل دیدن است و معمولا شانس دیدن آن وجود دارد.

در تمام مسیر بازگشت ما می‎توانستیم ابرها و آرایش زیبایشان را ببینیم. در این شرایط راضی کردن مسافران به بازگشت کاری بس دشوار است و به این سادگی‎ها نمی‎توان افراد را راضی کرد که از این زیبایی‎ها چشم بپوشند و دوباره به جریان روزمره زندگی بازگردند. اما من برای این شرایط راه‎حلی پیدا کردم و آن وعده آش رشته گرم و خوشمزه‎ای در مسیر بازگشت بود که با سرد شدن هوا می‎توانست همسفرانم را برای دل کندن از اینجا مجاب کند. ما باز از دشت‎ها گذشتیم و از دیدن مناظر سرمست شدیم. فیلبند روستای کوچک، خوش آب و هوا و بسیار مهمان‎نوازی است که با پدیده شگفت‎انگیز اقیانوس ابرها برایتان لحظه‎هایی جادویی رقم می‎زند. فکر می‎کنم این سفر پیشنهاد خوبی برای وقت‌هایی است که زمان زیادی ندارید یا نمی‎خواهید به راه طولانی بروید. سفر به فیلبند جز یک روح طبیعت‌دوست و طالب آرامش چیز دیگری نمی‎خواهد. دیدن پدیده اقیانوس ابرها و زیبایی طبیعت کوهستانی در بهار و تابستان به اوج می‎رسد و امکان بازدید از این منطقه در فصل‎های سرد تقریبا غیرممکن است. تا هوای سفر مناسب است، بشتابید که مقصد در حوالی‎تان بسیار و فرصت اندک است.

از دماوند تا فیلبند