اول اینکه، پله‌‌‌های چوبی تعبیه‌‌‌شده برای رسیدن به نوک این دژ در جاهایی ناامن است و برای افراد مُسن و البته کودکان مناسب نیست. ارتفاع پله‌‌‌ها بسیار ناتراز است آن هم با چوب‌‌‌هایی که با میخ‌‌‌های دراز به هم وصله زده‌‌‌شده‌‌‌اند. بومیان آنجا هم نمی‌‌‌دانند این دژ چیست و اهمیت آن چقدر است. در پارک کنار دژ می‌‌‌نشینند و به آن می‌‌‌نگرند  و کودکان هم این‌‌‌سو و آن‌‌‌سو می‌‌‌دوند.

دوم، این مکان باستانی فاقد هرگونه حصارکشی است. چنین به نظر می‌رسد که زمین‌‌‌های کشاورزی و اتوبان از میان این دژ گذشته و آن را به دو یا چندپاره تقسیم کرده است.

سوم، پیرامون این تپه‌‌ باستانی کارخانه‌‌ آجرپزی، انبار خودروهای سبک و سنگین و ضایعات دیده می‌شود که به‌‌‌هیچ‌‌‌روی در‌شان این مکان تاریخی نیست. در کنار این دژ همچنین کارخانه‌‌ صابون و گلیسیرین دیده می‌شود که هیچ سنخیتی بااهمیت این مکان باستانی ندارد. در پارکی که روبه‌روی این مکان تاریخی ساخته شده بسیاری از مردان و زنان، پیران و جوانان به گپ و گفت می‌پردازند اما نمی‌دانند در کنار چه میراثی نشسته‌اند. چنین به نظر می‌رسد که این دژ به واسطه زمین‌های کشاورزی اطراف و جاده‌سازی‌های پیرامونی دیگر چیزی از آن نمانده است. بگذارید خاطره‌‌‌ای را نقل کنم. دهه‌‌ هشتاد که سفری به ترکیه داشتم از خانه‌‌‌ای دیدن کردم که گویا محل زندگی یکی از سربازان عثمانی بود. ورودی آن هم در آن زمان حدود یک دلار بود (رقم دقیق آن به دلیل گذشت زمان در خاطرم نیست). وقتی وارد خانه شدم فقط یک شمشیر، یک کلاه‌‌‌خود و یک لباس رزم پاره دیدم که داخل شیشه و به دیوار نصب‌‌‌شده است.

بسیاری از کشورها از همان اندک داشته‌‌‌های خود نه‌‌‌تنها برای کسب درآمد و گردشگر بلکه از آن به‌‌‌عنوان وسیله‌‌‌ای برای هویت‌‌‌سازی هم استفاده می‌کنند اما ما که دارای هویت و تاریخ هستیم (به روایتی جزو پنج کشور اول دنیا در زمینه‌‌ آثار تاریخی)، باید از درد بی‌‌‌توجهی‌‌‌ها زانوی غم در بغل بگیریم و حسرت بخوریم. با اوضاع و احوالی که من دیدم، دیری نخواهد گذشت که این دژ هم با خاک یکسان شود. در کنار این دژ هم قلعه‌‌‌ای بود که به گمانم از آن برای نگهبانی یا پاسبانی استفاده می‌‌‌شد. این قلعه‌‌ ویران ضمن اتاق‌‌‌ها و ورودی‌‌‌هایی که داشت، دارای شکاف‌‌‌هایی در دیوار بود که نشان می‌‌‌داد از آن برای «ارزیابی» یا «تیراندازی» استفاده می‌‌‌شد. این قلعه هم حال ‌‌‌و روز خوشی ندارد. ای‌‌‌کاش دلسوزی پیدا شود تا از این شناسنامه‌‌ گذشتگان پاسداری کند.

ادامه دارد...