کارکردهای تجاری نقشبندیه در دوره تیموری

فریدون اللهیاری

مرتضی نورائی و علی رسولی

به نظر می‌رسد که ردیابی گرایش‌های اقتصادی در طریقت‌های صوفی را می‌باید در پیوند با مفهوم زهد بررسی کرد، مفهومی که قدیمی‌ترین و شناخته‌شده‌ترین وجه مشخصه تصوف به‌شمار می‌رود. نگاه اصلی و سنتی به زهد، رهبانیت و ترک دنیا و لذایذ آن بود. تحقیر ثروت و مال و کسب، گرسنگی، ریاضت‌کشی، پشمینه‌پوشی، بی‌خوابی، ستایش فقر و بی‌چیزی، دوری از مردم، سرگردانی اختیاری در صحراها و غارها و حتی دریوزگی و گدایی از ویژگی‌های این دیدگاه بود.

رهبانیت و ترک دنیا، ویژگی اساسی تصوف و رویه غالب صوفیان در قرون اول و دوم هجری بود. نظر اینها درباره فعالیت‌های اقتصادی کاملا منفی بود. به‌عنوان مثال، سفیان ثوری در پاسخ به فردی که نظر او را درباره کسب پرسیده بود، گفت: «از خدای بترس که هیچ خائفی را ندیدم که به کسب محتاج باشد.» در واکنش به این تعبیر رهبانی از زهد، که پیشینه‌ای بس کهن در ادیان هندی و ایرانی و دین مسیحیت داشت، از همان آغاز اسلام، مباحثی انتقادی درگرفت که قدیمی‌ترین مورد را می‌توان در داستان معروف انتقاد پیامبر از عثمان بن مظعون، که خانه و خانواده‌اش را رها کرده بود، مشاهده نمود. وجود روایات متعدد درباره ارزش کسب‌وکار، مذمت فقر و ستایش کسی که برای تامین معاش تلاش می‌کند، از دیگر مصادیق این نوع نگاه در اسلام است. با این وجود گرایش نخست با قوت و قدرت به حیات و نفوذ خود ادامه داد.تصوف در قرون سوم و چهارم، هرچند زهد و پارسایی و ترک دنیا را به‌عنوان شاکله و اساس خود حفظ نمود، اما از آن بسی فراتر رفت و بناهای جدیدی بر این شالوده افزود. در این دوره، سطح بحث و مناقشه به مساله تقدم یا تأخر حقیقت و شریعت ارتقا می‌یافت. جریان پیشرو تصوف در این عصر قائل به برتری حقیقت بر شریعت بود. از این اندیشه بود که افرادی همچون حلاج و بایزید بسطامی به اظهار دعاوی همچون «اناالله» و «لیس فی جبتی الّا الله» پرداختند. در واکنش به این عقاید، جریان میانه‌ای شکل گرفت که قائل به جمع میان شریعت و طریقت بود. مصداق روشنی از این جریان را می‌توان در مخالفت جنید با حلاج، یا تاکید ابن خفیف بر رعایت شریعت مشاهده نمود. این خط تعادلی در قرن پنجم نیز در انتقادات کسانی چون ابوالقاسم قشیری به ابوسعید ابی‌الخیر مبنی بر لزوم پایبندی به شریعت ادامه یافت. با این وجود، بحث‌ها پیرامون مساله زهد نیز ادامه یافت. در حالی‌که در میان اکثریت صوفیان هنوز ترک دنیا نقش اساسی خود را حفظ کرده بود، گروه‌های دگراندیشی بودند که فقر و ترک دنیا را نفی کرده و قائل به امکان تصوف بدون شرط فقر بودند. هرچند این گرایش در این زمان قبول عام نیافت، اما ادامه‌دهنده سنت انتقاد نسبت به تصوف تارک دنیایی بود.

در قرون ششم و هفتم، جریان تصوف تارک دنیایی، که هنوز جریان غالب بود، در مواردی نیز همراه با رگه‌هایی تند از حلول و وحدت و حالت سکر و بی‌خودی، در کسانی همچون ابوالعباس احمد رفاعی، عطار نیشابوری، عبدالقادر گیلانی، عین‌القضات همدانی،‌ابن روزبهان بقلی شیرازی، محی‌الدین بن عربی و مولانا جلال‌الدین منعکس شد. در مقابل، جریان انتقادی و معتدل‌تری توسط شیخ احمد جام، معتقد به لزوم پایبندی به شریعت و پرهیز از چنان تندروی‌هایی بود. در قرن ششم بود که عبدالخالق غجدوانی، نخستین بذرهای طریقتی را که بعدها طریقت خواجگان و طریقت نقشبندیه خوانده شد، در سرزمین ماوراءالنهر کاشت. تعالیم او چنان‌که در ادامه دیده می‌شود، راه آشتی کامل و تمام‌عیاری را میان تصوف از یکسو و معیشت و اقتصاد از سوی دیگر باز کرد. با این حال، تعلیمات غجدوانی در زمان وی، توجه گسترده‌ای را جلب نکرد و پیدایش طریقتی مبتنی بر آن تعالیم، تا سه قرن بعد به درازا کشید.آن محرکی که نقطه عطفی را، دست‌کم در نگرش اقتصادی بخشی از جریان تصوف پدید آورد، حمله مصیبت‌بار مغولان و پیامدهای آن بود. این فاجعه به دلیل حرمان‌های اجتماعی و اقتصادی که پدید آورد، برخی از نخبگان تصوف را به یافتن راه‌هایی برای کاهش آلام جامعه واداشت. به وسیله چنین افرادی بود که نگرش‌های مبتنی بر ترک دنیا و دوری از قدرت سیاسی، که جریان غالب را تشکیل می‌دادند، به تدریج به حاشیه و موضع اقلیت رانده شد. در آموزه‌ها و روش‌های افرادی چون بکتاش ولی نیشابوری، علاءالدوله سمنانی، شیخ خلیفه سبزواری، شیخ حسن جوری و به‌ویژه بهاءالدین نقشبند بخاری، می‌توان این تحول را ردیابی کرد. بکتاش ولی (متولد ۶۰۴ ه.) با مهاجرت از خراسان به آسیای صغیر و پیوستن به اور خان (۷۲۴-۷۶۱)، دومین سلطان عثمانی،‌طریقت بکتاشیه را پایه‌گذاری کرد که یک ویژگی مهم آن پیوستگی با حکومت بود. جانشینان بکتاش نیز این سنت نزدیکی به حکومت را ادامه دادند. در نتیجه طریقت بکتاشی به تدریج به آیین رسمی سپاه ینی چری تبدیل شد و از این طریق به بالکان راه یافت و در مسلمان شدن ساکنان آنجا نقش عمده‌ای ایفا کرد. هرچند از نقش بکتاشی‌ها در تجارت آگاهی چندانی نداریم، اما پذیرش آن در دولت و سپاه عثمانی، می‌تواند نشانه‌ای از سازش آن با فعالیت اقتصادی نیز باشد.

مورد مهم‌تر از بکتاش، علاءالدوله سمنانی (متوفای ۷۳۷) بود. او ملازمت امرا و حکام را وسیله مناسبی برای رسیدگی به کار ستمدیدگان دانست، فقر را نفی کرد و بهره‌گیری از ثروت را حق انسان‌ها دانست. او مدتی استاد شیخ خلیفه، پدر معنوی سربداران بود. تقریبا در اواخر عمر سمنانی بود که شیخ حسن جوری، شاگرد و جانشین شیخ خلیفه و مریدانش، یک جنبش تمام‌عیار سیاسی را برای احقاق حقوق ستمدیدگان و برقراری حکومتی عادلانه به راه انداختند. اهمیت تعلیمات سمنانی بدان اندازه بود که حتی در قرن نهم جامی، ‌از بزرگان ثروتمند نقشبندیه در خراسان، در برابر منتقدان، به سخنان او پیرامون جواز بهره‌گیری از ثروت استناد کرده است. این استناد تاثیر سمنانی را بر طریقت نقشبندیه نشان داده و اهمیت گرایش‌های نوآورانه او را دوچندان می‌کند.خیز بلند برخی طریقت‌های صوفی به سمت قدرت سیاسی که به تاسیس دولت‌های سربداران و مرعشیان انجامید، سرانجام با ورود تیمور در پایان قرن هشتم ناکام ماند. سربداران و مرعشیان همچون سایر قدرت‌های محلی ایران، در برابر قدرت بی‌مهار تیمور به زانو درآمدند. این مصیبت علاوه بر مشکلات و تضادهای درونی بود که این حکومت‌ها را به شدت دچار ضعف و تشتت ساخته بود. هر دو این عوامل، تحقق یک حکومت صوفیانه را بیش از یک قرن، به تعویق انداخت. آن طریقت‌هایی هم که به مبارزه با دولت تیموری پرداختند، مانند حروفیه و نوربخشیه، با سرکوب شدید مواجه شدند. به نظر می‌رسد که این رویدادها در شکل‌گیری پیوند وثیق طریقت نقشبندیه با قدرت سیاسی تیموری و حیات اقتصادی جامعه ایران در قرن نهم، تاثیر گذاشته باشد. در ادامه دیده می‌شود که طریقت نقشبندی برآیند آن رویکرد متعادلی بود که سیر و سلوک را در سازگاری با حیات اقتصادی می‌نگریست. (بخشی از یک مقاله)

منبع: فصلنامه علمی ـ پژوهشی تاریخ اسلام و ایران دانشگاه الزهرا (س) سال نوزدهم، دوره جدید، شماره 4، پیاپی 82،‌ زمستان 1388.