جان‌باختن بر سر عکاسی!؟

گروه تاریخ و اقتصاد: ماژور (سرگرد) رابرت ایمبری نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران و دلال کمپانی آمریکایی سینکلر بود. کمپانی نفتی سینکلر از خرداد ۱۳۰۰ ش. مذاکره با دولت قوام‌السلطنه، رقیب قدرتمند رضاخان را برای اخذ امتیاز نفت شمال ایران آغاز کرده بود. این کمپانی به هری فورد سینکلر (۱۹۵۶- ۱۸۷۶)، سرمایه‌دار کالیفرنیایی، تعلق داشت. سینکلر تصور می‌کرد می‌تواند با غول‌های بزرگ نفتی، چون رویال داچ شل و استاندارد اویل وشرکت نفت ایران و انگلیس(بعدها بریتیش پترولیوم بی‌پی)، رقابت کند و حتی به حوزه‌های انحصاری آنها وارد شود. ایران یکی از این مناطق ممنوعه بود.

زمانی که حکومت جدید شوروی قرارداد ۱۹۲۱ را با ایران منعقد کرد و تمامی امتیازات روسیه تزاری در ایران را بخشید، امیدی در دل رجال پدید آمد. کسانی مانند احمد قوام تصور کردند که می‌توانند استخراج نفت شمال ایران را به کمپانی‌های نفتی مستقل واگذار کنند و از این طریق به سلطه انحصاری انگلیسی‌ها بر نفت ایران پایان دهند. در این زمان حسین علاء، وزیر مختار ایران و علیقلی‌خان ضرابی‌کاشی (نبیل‌الدوله)، کاردار سفارت ایران و مورگان شوستر، مشاور غیررسمی سفارت ایران، دلالان نفت ایران در آمریکا به‌شمار می‌رفتند. در این ماجرا، آنها بازی پردسیسه‌ای را آغاز کردند. با دلالی آنها دو کمپانی رویال داچ شل و استاندارد اویل وارد بازی شدند. سرانجام، دولت ایران تصمیم گرفت امتیاز استخراج نفت شمال را به کمپانی استاندارد اویل واگذار کند ولی اندکی بعد معلوم شد که استاندارد اویل، برخلاف تمایل دولت ایران، نیمی از سهام امتیاز فوق را به کمپانی نفت انگلیس واگذار کرده است. روشن شد که انگلیسی‌ها، رویال داچ شل و استاندارد اویل سه رکن اصلی یک مافیای نفتی هستند.در خرداد ۱۳۰۱، در دولت دوم قوام‌السلطنه، کابینه ایران تصویب کرد که امتیازی پنجاه ساله به یک کمپانی صد در صد آمریکایی برای استخراج نفت شمال واگذار کند. سهم ایران نیمی از تمامی عواید این امتیازنامه پیش‌بینی شده بود. کمپانی آمریکایی استاندارد اویل که با رویال داچ شل و انگلو پرشین اویل کمپانی زدوبندهای پنهان داشت، شروط ایران را نپذیرفت. در اینجا بود که کمپانی سینکلر مغرورانه وارد بازی شد، شروط ایران را پذیرفت و حاضر شد وامی ۱۰ میلیون دلاری در اختیار ایران قرار دهد. مذاکرات برای انعقاد قرارداد با سینکلر آغاز شد که به دلیل کارشکنی‌های مافیای نفتی تا اواخر سال ۱۹۲۳ ادامه یافت. در اوایل سال ۱۹۲۴ به‌نظر می‌رسید کار تمام شده است.

در این زمان بود که به‌ناگاه ماجرای قتل رابرت ایمبری، دلال کمپانی سینکلر در تهران، رخ داد. اینک دوران ریاست وزرایی سردار سپه بود. رضاخان هر چند از قرارداد با سینکلر ابراز خوشحالی می‌کرد ولی در واقع تمایلی به این کار نداشت. در سال ۱۹۲۵، مصادف با تاسیس سلسله پهلوی، کمپانی سینکلر از ایران خارج شد و اما ماجرای قتل ایمبری ویس از رخدادهای مناقشه برانگیز آن روزگار بود. در یک روز گرم ماه ژوئن ۱۹۲۴ ماژور ایمبری، کنسول آمریکا در ایران به قصد گردش در پایتخت از خانه به درآمد. از آنجا که عشق غریبی به عکاسی داشت یک دوربین عکاسی به شانه‌اش آویزان کرده بود و با این وضع یکه و تنها در کوچه‌های تنگ تهران شروع به گردش کرد. ماژور «ایمبری ویس» هنگام عکسبرداری از سقاخانه آشیخ‌هادی که در آن روز، شایعاتی در موردمعجزات آن در افواه بود، مورد هجوم و حمله عده‌ زیادی از مردم قرار گرفت و به شدت مجروح شد. پس از انتقال به بیمارستان نظمیه عده‌ای از مردم داخل بیمارستان شده با داس و قمه و چکش و آب جوش او را به قتل ‌رساندند. به دنبال این حادثه در تهران حکومت نظامی اعلام شد. دو روز بعد «شارژ دافر» ـ کاردار ـ آمریکا در وزارت خارجه حضور یافته با ذکاءالملک فروغی وزیر خارجه مذاکره کرد. در این جلسه کاردار تقاضای شصت هزار دلار خون بهاء برای وراث ایمبری کرد. همچنین درخواست کرد دولت ایران اجاره کشتی جنگی آمریکا را که بالغ بر صد هزار دلار بود بپردازد. این کشتی جنازه ایمبری را به آمریکا حمل کرد. ذکاءالملک با هر دو پیشنهاد کنسول آمریکا موافقت کرد. دست‌کم تا زمانی که حکومت رضاشاه برقرار بود، هیچ نشریه‌ای در ایران جرأت نداشت علت واقعی این قتل را بنویسد. پس از سقوط رضاشاه کتابی تحت عنوان «حماسه نفت» منتشر شد و به حادثه قتل «ویس» اشاره کرد. سپس مجله خواندنی‌ها به نقل از این کتاب به این حادثه پرداخت و چنین گزارش داد: ماژور «رابرت ایمبری ویس» کنسول آمریکا در تهران مردی کامل و خوش سر و وضع و مجرب و کاردان بود. در تهران حتی بچه‌های ولگرد هم او را می‌شناختند اما او نیز با درباریان و مشاوران متنفذ شاه ‌آشنایی داشت و از تمام دسیسه‌ها و توطئه‌هایی که بین رود فرات و دشت وسیع ترکستان چیده می‌شد، آگاهی داشت. او یک کنسول ایده‌آل برای یک دولت بزرگ بود.

در آن اوقات اوضاع خیلی آشفته و درهم بود. چند روز پیش از آن دولت ایران به موجب یک بخشنامه به اتباع اروپایی اطلاع داده بود که ملت به تحریک متعصبان قصد دارد تمام اروپایی‌ها را قتل عام کند. ماژور ایمبری چنین بخشنامه‌هایی را بی‌ارزش می‌دانست و از طرفی هم هنوز از اهالی تهران هیچ عمل نامطلوبی سر نزده بود. پس ویس کنسول آمریکا می‌توانست گردش عادی خود را به آرامی ادامه دهد. ناگهان از دور ازدحام انبوهی دید چند نفر ایرانی ملبس به جامه‌های رنگ‌رنگ در کوچه‌ها نمایش می‌دادند. جمعیت کثیری به دنبال آنها افتاده بود، هیچ عکاسی نبود که از چنین فرصتی استفاده نکند. ماژور ایمبری به سرعت دوربینش را از کیف درآورده ودر دوربین را برداشت برای میزان کردن رو به جمعیت گرفت. غفلتا درویش بلند قد لاغر اندام ژنده‌پوشی از میان جمعیت بیرون آمد چشم‌های درشت او در چشم‌های ماژور خیره شد ودر حالی که دست‌ها را به سوی آسمان بلند می‌کرد فریاد زد: مومنین این است شیطان رجیم مردی که سه چشم دارد نگاه کنید. ای مومنین او دو چشم در سر دارد و یک چشم در دست، ای ایرانی‌ها کیست که سه چشم دارد؟ فقط شیطان است که سه چشم دارد و با فریاد خود را روی ماژور انداخت. «رابرت ایمبری» با یک مشت قوی او را به کناری انداخت. در یک چشم به هم زدن ازدحام تهدیدکننده و پرهیاهو او را در خود محصور کرد. سنگی بر بناگوشش خورد و ماژور ایمبری رولورش را کشید اما دیگر دیر شده بود و جمعیت اورا از پای درانداخت. یک ساعت بعد وقتی پلیس مداخله کرد از ماژور رابرت ایمبری ویس کنسول ممالک متحده جز نعشی متلاشی شده و تغییر شکل یافته و غرق در خون چیزی باقی نبود. اضطراب شدیدی از این فاجعه بر اتباع اروپایی مستولی شد چرا که از صد سال پیش و از زمان قتل گریبایدوف سفیر روس در ایران چنین حوادثی به وقوع نپیوسته بود. حکومت ایران از این فاجعه بسیار پوزش خواست و مسوولیت این واقعه را به گردن توده متعصب انداخت اما اروپایی‌های مطلع می‌دانستند که دست‌های زمامداران پشت‌پرده است.

در نیمه اول قرن اخیر سفیر روس در تهران به دست توده به قتل رسید و این قتل نتیجه دسیسه‌‌ای بود که از طرف دربار ضد او چیده شده بود اما چه دست‌هایی ممکن بودتوده را علیه «ویس» کنسول آمریکا برانگیزد. رفته رفته اسم یک نفر در افواه شایع شد. این اسم که نخست به‌طور نجوا برده می‌شد و سپس علنا بر زبان‌ها جاری می‌شد، در شماره ۲۴ سپتامبر ۱۹۲۴ روزنامه هرالد تریبون چاپ نیویورک فاش شد و قتل «ماژور ایمبری» به حساب‌هارولد اسپنسر گذاشته شد. وی سالخورده‌ترین و لایق‌‌ترین عامل مخفی انگلیس در خاور نزدیک بود اما پشتیبان این عامل کمپانی‌های مقتدر نفت انگلیس و آمریکا بودند، «ویس» کنسول آمریکا کمی پیش از حادثه قتل تمام نفوذ خود را به کار انداخته بود تا منابع نفت شمال ایران را از چنگ یک کمپانی انگلیسی و آمریکایی به‌در آورده و آن را به کمپانی مشهور سینکلر واگذار کند. اما مداخله او در سیاست نفت به بهای جان او تمام شد. ایمبری متولد سال ۱۸۸۳ بود.