سرمایه‌ای که انباشت نشد

محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاددان و مورخ پس از سال‌ها مطالعه و تحقیق در رابطه با علل تاریخی عقب‌ماندگی در ایران بالاخره در چهارم اسفندماه در نشستی که در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد، در ایران حضور یافت تا در قالب آن پاره‌ای از شبهات، انتقادات و نظرات پژوهشگران و استادان ایران را پیرامون نظریات خود بشنود و به آنها پاسخ گوید. روز گذشته بخش نخست سخنرانی او از نظرتان گذشت، در ادامه بخش پایانی سخنان این محقق و مورخ برجسته را می‌خوانید.

«در ایران نبود امنیت مالی سبب عدم انباشت بلندمدت سرمایه و عدم انباشت بلندمدت سرمایه مانع از توسعه اقتصادی و اجتماعی در چند قرن اخیر شد و این همه به این جهت بود که به دلیل استبداد و عدم امنیت جان و مال، آینده دور به هیچ‌وجه قابل پیش‌بینی نبود. این بود که افق سرمایه‌گذاری کوتاه بود، چنانکه افق زندگی هم کوتاه بود و مردم می‌گفتند: «تا ۶ ماه دیگر چه کسی مرده و چه کسی زنده؟»، حتی خود شاه هم نمی‌دانست پس از مرگش چه کسی جانشین او می‌شود. این در حالی بود که در اروپا جانشین شاه و حتی یک فئودال براساس سنت تغییرناپذیر نخست زادگی بود یعنی سلطنت یا ملک به نزدیک‌ترین بازمانده ذکور می‌رسید. به پسر اول و اگر او مرده بود به پسر دوم و اگر پسری نبود به برادرزاده ارشد و... به عبارت دیگر جانشینی کاملا قابل پیش‌بینی بود و حتی شاه یا صاحب ملک حق نداشت کس دیگری را جانشین خود کند. در نتیجه وضع در بلند مدت دوام داشت. حال آنکه در ایران نه تنها براثر فروپاشی یک دولت هرج و مرج درمی‌گرفت بلکه مردن پادشاه نیز سبب اغتشاش می‌شد و دعوا بر سر جانشینی در می‌گرفت و ارکان مملکت متزلزل می‌شد.

آخرین‌باری که این اتفاق افتاد زمانی بود که محمدمیرزا پسر عباس‌میرزا از جانب پدربزرگش فتحعلی‌شاه به جانشینی برگزیده شد اما به محض درگذشت شاه، عموهای محمدمیرزا به‌ویژه حسینعلی میرزا فرمانفرما و حسنعلی میرزا شجاع‌السلطنه در فارس و اصفهان قیام کردند و جنگ داخلی درگرفت که محمدشاه در آن پیروز شد و یکی از آنها را کشت و دیگری را دور کرد و با چند شاهزاده دیگر در اردبیل به زنجیر کشید. پس از آن ضمانت روسیه و انگلیس سبب جلوگیری از تکرار آن حوادث شد. گویی که انگلیس در پیروزی محمدشاه نیز نقش داشت. اینها همان چیزی است که من جامعه کوتاه‌مدت نامیده‌ام. یعنی به‌رغم تاریخ بسیار طولانی این سرزمین پادشاهی، انباشت سرمایه، مالکیت، وزارت، صدارت و اشرافیت کوتاه‌مدت بود و در کوتاه‌مدت بعدی شرایط جدید پدید می‌آمد. یک بار در جایی نوشتم که در ایران مردی که صبح خانه‌اش را ترک می‌گفت نمی‌دانست که تا شب وزیر می‌شود یا چهار شقه‌اش را از چهار دروازه آویزان می‌کنند.

وقت دیگری نوشتم که در ایران ممکن بود یک فرد یک سال تاجر باشد، سال دیگر وزیر باشد و سال بعد به زندان بیفتد. این اظهارات البته مبالغه‌آمیز است برای آنکه نکته اصلی یعنی کوتاه‌مدت بودن مال و جاه و جان و مقام و سلطنت در هر دوره‌ای از تاریخ ایران را برسانم. نکته دیگری که گاه سبب سوءتفاهم می‌شود، موضوع مرکزیت اداری است یعنی استبداد را با مرکزیت اداری یکسان یا همراه می‌پندارند، حال آنکه مرکزیت اداری فزاینده‌ای که در قرن بیستم حتی در دموکراسی‌ها پدید آمد در تاریخ سابقه ندارد، بدون اینکه بتوان این کشورها را استبدادی نامید. مرکزیت اداری به عوامل گوناگونی از تسهیلات حمل و نقل و ارتباطات گرفته تا میزان دخالت دولت در امور اجتماعی بستگی دارد و در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت تغییر کرده است. مثلا تا هنگامی که تلگراف نیامده بود، ماه‌ها طول می‌کشید تا یک پیام از مرکز به ولایات برسد. همان‌گونه که پادشاهان هخامنشی از طریق ساتراپ‌هایشان یک امپراتوری بزرگ را اداره می‌کردند، پادشاهان قاجار نیز به وسیله والی‌هایشان در سراسر کشور حکم می‌راندند. خلاصه آنکه مرکزیت اداری نه سبب استبداد می‌شود و نه الزاما نشانه آن است.

آنچه تا کنون بیان کردم نتیجه بسیار مختصر مطالعه سالیان بسیار دراز در تاریخ ایران و اروپا بود اما در کنار این موارد شغل من استادی اقتصاد بود و مطالعه اقتصاد ایران در حوزه پژوهش‌های اقتصادی‌ام قرار داشت. خوب به یاد دارم که در سال ۱۹۶۸ یعنی نزدیک به نیم قرن پیش بود که من به این نتیجه رسیدم که عواید نفت نه درآمد مبتنی بر تولید بلکه رانت است. مثالی بزنم کسی که یک خانه برای اجاره دادن دارد، کرایه این خانه از کار و کوشش و زحمت و تولید او به‌دست نمی‌آید بلکه همان رانت است البته همین که به ملکش سر می‌زند و گاهی به تعمیرات لازم می‌پردازد نوعی کار به حساب می‌آید اما به نسبت کرایه خانه ناچیز است. نفت و گاز طبیعی و... هم همین حکم را دارد. زیرا به نسبت عواید آنها سهم کار و سرمایه در تولیدشان ناچیز است. در نتیجه چنانچه ده‌ها سال پیش نوشتم، عواید نفت چون مائده آسمانی است که تقریبا بدون رنج و زحمتی به سبد دولت می‌رود و سبب قدرت غیرعادی دولت می‌شود و همان‌گونه که مولانا گفت: «مائده از آسمان شد عائده. چون که گفت انزل علینا مائده»

باید انصاف دهم که من این نکته را همزمان با دکتر حسین مهدوی کشف کردم که اکنون به سرای باقی شتافته است. دکتر مهدوی تنها یک مقاله در این رابطه نوشت اما من دنبال این کار را گرفتم و به رغم طعن و لعن و تمسخر و تهمت و کم محلی کار را در این رشته ادامه دادم تا اینکه کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» را در سال ۱۳۵۷ یعنی سال انقلاب نوشتم و نشان دادم که چگونه استبداد سنتی و رانت بی‌حساب نفت دست به‌دست هم دادند تا از توسعه اقتصادی و سیاسی بلندمدت و ریشه‌دار جلوگیری کنند. دولت تبدیل به سرچشمه قدرت اقتصادی شد زیرا که درآمد نفت را دریافت و به‌طور غیر مستقیم در میان طبقات صاحب امتیاز و متوسط توزیع می‌کرد. طبقه‌ای که آن را وابسته به دولت نامیده‌ام. از قضا انباشت سرمایه‌ای که در این زمان کوتاه‌مدت رخ داد، تقریبا تماما از مجرای درآمد نفت بود. انباشت سرمایه معمولا حاصل پس‌انداز از تولید ملی و سرمایه‌گذاری آن است. در حالی که من نشان دادم پس‌انداز کل از تولید غیرنفتی در آن سال‌ها بسیار ناچیز و گاهی منفی بود. یعنی اگر مصرف کل را از تولید داخلی کسر می‌کردیم دو سه درصد یا کمتر برای پس‌انداز باقی می‌ماند. غالب سرمایه‌داران بزرگ آن زمان از طریق شبکه بانکی سرمایه‌گذاری کردند و رونق شبکه بانکی نیز از مجرای نفت بود، در سال ۱۳۵۶ یکی از سرمایه‌داران بسیار بزرگ به من گفت که ما از خودمان در ایران حتی یک تومان هم نداریم، هرچه داریم در خارج است اما آنچه در ایران داریم، همه دیون بانکی است.

در همان کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» در مطالعه تاریخ دوره پهلوی آنچه را تجدد و مدرنیسم نامیده می‌شد، شبه‌مدرنیسم نامیدم و توضیح دادم که اگرچه گام‌های کوتاه و بلندی برای تغییر و تجدد برداشته شد اما بیشترشان براساس کپی کردن صرف یا به قول تقی‌زاده تقلید میمون‌وار از غرب بود. احداث یک سیستم قضایی کمابیش عین فرانسه نشانه تجدد واقعی نبود برای آنکه دست‌کم ۸۵درصد مردم ایران خواندن و نوشتن نمی‌دانستند و از آن سیستم پیچیده فرنگی چیزی سر در نمی‌آوردند و از لحاظ فرهنگی نسبت به آن بیگانه بودند و علاوه بر تنگدستی به آن دسترسی نداشتند. احداث یک دادگستری جدید لازم بود اما با سیستمی که این مشکل را نداشته باشد و این تازه نسبتا یکی از بزرگ‌ترین و ارزشمندترین دستاوردهای شبه مدرنیسم بود. یا احداث راه‌آهن، با تحمیل مالیات‌های سنگین بر توده ملت در آن زمان به هیچ وجه به لحاظ اقتصادی کار درستی نبود چون حتی از ۱۰ درصد ظرفیت آن هم استفاده نمی‌شد.

به قول ابوالحسن ابتهاج در مازندران کارخانه حریربافی ورشکست شد چون کرم ابریشم به اندازه کافی وجود نداشت. بعد از آن‌که سد کرخه را ساختند، دریافتند که اگر آب در آن بیندازند، یکصد دهکده از بین خواهد رفت، پس آن را به‌عنوان بنای یادبود شبه مدرنیسم رها کردند. کارخانه ذوب‌آهن که در اواخر دوره رضاشاه شروع به وارد کردن آن از آلمان کردند، قرار بود در کرج احداث شود، در حالی که در آن حوالی بیش از دو سال زغال سنگ برای کارخانه وجود نداشت. غرضم این نیست که بگویم چه در زمان رضاشاه و چه در زمان محمدرضاشاه هیچ پیشرفتی حاصل نشد چون چنین ادعایی کاملا خلاف واقع است. آنچه می‌خواهم بگویم این است که آن نوع تجدد از جمله به زور بر سر مردان کلاه فرنگی گذاشتن، شبه مدرنیسم و تحمیلی صرف بود، به جای آنکه شیوه‌های متناسب با امکانات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران در نظر گرفته شود. در دوره محمدرضاشاه هم چنانکه اشاره کردم استراتژی رانتی توسعه از جمله سرمایه‌گذاری در صنایع جانشین واردات به‌جای صنایع صادرات یک توسعه بلندمدت اقتصادی ریشه‌دار و بادوام را پایه‌گذاری نکرد و حال آن‌که در همان دوره کره‌جنوبی که یک جنگ خانمان‌سوز داخلی و خارجی را پشت سر گذاشته بود، بدون داشتن یک قطره نفت و گاز یا هر موهبت آسمانی دیگری ظرف ۲۰ سال صنعتی شد و اکنون ده‌ها سال است که کالاهای پیشرفته صنعتی و تکنولوژی مدرن را صادر می‌کند.

اکنون بازگردیم به نظریه استبداد و اینکه چه شد که در ایران استبداد پدید آمد. اجازه دهید در ابتدا تاکید کنم که پاسخ به این سوال هرچه باشد کوچک‌ترین تاثیری در واقعیت و نتایج جامعه استبدادی ندارد و دیگر اینکه به این‌گونه سوالات پاسخ علمی یعنی پاسخ قابل اثبات و ابطال نمی‌توان داد. اگرچه این به آن معنا نیست که پاسخ‌هایی که داده می‌شود، الزاما بی‌ارزش است و چیزی بر دانش ما نمی‌افزاید. پس از تاکید بر این دو نکته مهم باید بگویم که من در سال ۱۳۴۲ که با معضل انقلاب سفید روبه‌رو شدم و حواسم معطوف به هدف اصلی انقلاب مشروطه یعنی امحای استبداد و استقرار قانون شد، روحم از تز استبداد شرقی خبر نداشت و پس از مطالعه مستمر، خواهی نخواهی به این تز برخوردم و بنابراین لازم بود که در پژوهش‌ها و نوشته‌هایم با آن مواجهه داشته باشم. این بود که در فصل اول کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» و بعد به‌گونه‌ای مفصل‌تر در فصل اول کتاب «تضاد دولت و ملت» توضیح دادم که من با کل این تز که توسط کارل ویتفوگل در سال ۱۹۵۷ در کتابی به همین عنوان تدوین شده بود، موافق نیستم ولی می‌توان برای ریشه‌یابی استبداد در ایران چیزی از آن آموخت.

تز استبداد شرقی اما نه با این عنوان را می‌توان در فلسفه و ادبیات یونان قدیم هم یافت اما در قرن هجدهم بود که مونتسکیو و آدام اسمیت آن را به‌صورت مشخص‌تری مطرح کردند. مونتسکیو سخنش اختلاف آب و هوای اروپا و آسیا بود اما اولین اندیشمندی که من می‌شناسم که انگشت خود را بر کمیابی آب گذاشت، آدام اسمیت بود. او در کتاب «ثروت ملل» درباره نقش دولت چین در کنترل رودهای بزرگ آن سرزمین گفت‌وگو کرد. این موضوع در آثار دیگران مانند جیمز میل و ریچل جونز در قرن نوزدهم دنبال شد تا نوبت به هگل و مارکس و انگلس رسید. مارکس که برخلاف پیروان بعدی‌اش واقف بود که نظریاتش درباره فئودالیسم، کاپیتالیسم و... فقط در اروپا قابل تعمیم است، نام استبداد شرقی را «شیوه تولید آسیایی» گذاشت. چرا که وی اصولا هرسیستمی را زیر عنوان شیوه تولید توصیف می‌کرد. خلاصه این تز این است که علت بروز دولت‌های استبدادی در شرق لزوم کنترل و توزیع آب است و مثال‌های معروف و مکرر آن را از چین و مصر آورده، اگرچه از ایران و هند هم به‌عنوان جوامع استبدادی یاد شده است. به نظر من اولا این تصور که جوامع استبدادی کاملا ایستا و لایتغیر بوده‌اند بی‌اساس و ناشی از این واقعیت است که اصحاب این تز تاریخ جوامع شرقی را نمی‌دانستند و جز دستی از دور برآن نداشتند.

ثانیا و گذشته از آن یک تعمیم کلی درباره این جوامع به دلایل گوناگون مناسب نیست. از جمله اینکه برای مثال در ایران رودهای عظیم و طولانی وجود نداشتند که دولت استبدادی محض کنترل و توزیع آب آنها پدید آید. آخر اینکه تعمیم ویتفوگل نه تنها به آسیا بلکه به اسپانیا و آمریکای لاتین مضحک است. فرضیه‌ای که من طی مقاله مفصلی ارائه کردم، جامعه کم آب و پراکنده بود، یعنی توضیح دادم که بیشتر دهکده‌های ایرانی کوچک، از هم دور و طی قرون خودکفا بودند. در نتیجه ممکن نبود که یک یا چندتا از آنها تبدیل به یک پایگاه فئودالی شوند، چون اضافه تولید ناچیز بود و فواصل طولانی. از سوی دیگر ایلاتی که از شمال و شمال‌شرقی و شرق ایران به این سرزمین آمدند هم نظامی و هم متعرض بودند، بنابراین توانستند اضافه تولید بسیاری از دهکده‌ها را جمع کنند و به یک دولت نیرومند مرکزی تبدیل شوند و مثلا مانند داریوش جاده سلطنتی را بسازند یا مانند پسرش خشایار شاه لشکر یک میلیون نفری گردآورند. اجازه دهید من بار دیگر تاکید کنم که اصراری بر حقیقت این فرضیه ندارم. آنچه مهم است واقعیت استبداد تاریخی و وجوه و مقولات اجتماعی ناشی از آن است که به اختصار تمام شرح دادم.»

سرمایه‌ای که انباشت نشد