سقوط اصفهان

چنان‌که هینتز، ایران‌شناس بزرگ از ایشان، یعنی صفویان با عنوان برآمدن دولت ملی یاد می‌کند. پیش از صفویان ایران در دستان حکومت‌های محلی بود؛ گاهی در مرز سیاسی و فرهنگی ایران شاهد حضور چند دولت مستقل بودیم. بر آمدن صفویان اما بساط این تعدد دولت و تعدد سیاست را بر چید و همگی را زیر سایه دولتی قدرتمند و سرزمینی یکپارچه گرد هم جمع آورد. در اینجا هدف بازخوانی تاریخ صفویان نیست، سعی ما در این نوشته در این است که به زوال این امپراتوری بپردازیم؛ دولتی که می‌توان آن را واپسین شاهنشاهی ایران نامید. از همین رو به بررسی اواخر دوران صفوی و بر افتادن آن توسط افاغنه می‌پردازیم.

طرح یک سوال

صفویان توانستند که تمدن را به ایران بازگردانند؛ به این معنی که مدنیت و شهرنشینی که متاثر از نظام سیاسی یکپارچه است، توسط ایشان در ایران احیا شد. این کار در دوران صفویه با تحول در شیوه معیشت، یعنی احیای تجارت و کشاورزی صورت گرفت. صفویه شیوه زندگی ایرانی را با توجه به منطق قدیم به شیوه زندگی در امپراتوری بازگرداند. اما با این وجود پرسش این است که چگونه این نظام نوزاییده شده فروپاشید؟ این پرسش را می‌توان از تمدن ایرانی و دولت‌های برجسته آن مدام پرسید که چگونه یک دولت که فر و شکوه به ایران می‌دهد، فرومی‌پاشد؛ تداوم در فروپاشی و زوال دولت‌های فرهمند ایرانی می‌تواند پرسش اصلی مساله ایران باشد. ما با این سوال است که مساله فروپاشی صفویان را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

مساله اقتصادی

تاریخ نگاری ایرانی یا بهتر است بگویم وقایع‌نگاری ایرانی، متاثر از ادبیات و میراث فرهنگی متمرکز بر ایده‌نگاری و البته در ساحت اجتماعی متمرکز بر عزل و نصب، شرح فتوحات و لشکرکشی‌ها و این قبیل مقولات است. در چند دهه اخیر پژوهش بر روی مسائل اقتصادی صفویان رونق گرفته است. این پژوهش‌ها البته بیشتر از سوی غربیان است که جلوه‌گری می‌کند و نوشته‌هایی در باب اقتصاد صفوی از سوی ایرانیان بیشتر در حد کلی‌گویی است. منبع برجسته برای فهم اقتصاد صفویان را می‌توان سفرنامه‌های غربیان دانست. البته باید دانست که این سفرنامه‌ها اطلاعات ما را نسبت به نظام کشاورزی و دهقانی و مسائل خرد کمتر افزایش می‌دهند. آنچه از دل این سفرنامه‌ها می‌توان فهمید، سیاست‌های پولی حکومت، جریانات محصولات انبوه تجاری و البته ماهیت متغیر و گاهی بی‌ثبات ایران در تجارت بین‌المللی است. سفرنامه‌های شاردن، ژان باتیست، سفرنامه‌های ونیزیان یا هلندی‌ها سرشار از اخبار اقتصادی است.

پیش‌تر گفته شد که صفویان توانستند به کمک تشکیل دولت یکپارچه مرکزی سراسر مرزهای ممالک محروسه ایران تحول در اقتصاد ایجاد کنند. اما آنچه اقتصاد را به رونق می‌رساند و بختک رکود را کم‌زور می‌کند، دیپلماسی است. روابط خارجی را می‌توان ریل‌گذار تجارت خارجی هر دولت دانست که در پی آن زندگی ساکنان یک کشور را متاثر می‌کنند. صفویان حدود صدوپنجاه سال با همسایه قدرتمند خود یعنی عثمانیان در جدال بودند. معاهده زهاب یا قصرشیرین در سال ۱۰۴۹ قمری بین دولت‌های عثمانی و صفوی منعقد شد. این معاهده نقطه عطف مناسبات سیاسی و تجاری این دو دولت قوی است. این معاهده آماده‌باش‌های مداوم را کاهش داد و زمینه برای توسعه تجارت و تولید را فراهم ساخت. با این رویداد و سایر مسائل مرتبط با اوضاع داخلی که مراتب خودمختاری را از میان برد و شاه صفوی را محور سیاست قرار داد. اما همه این مقولات نتوانست باعث شکل‌گیری گروه‌ها و قشرهای سرمایه‌دار یعنی آنچه در آن زمان در اروپا به‌ویژه در ایتالیا روی می‌داد، شود؛ در ضمن قطار تاریخ جهانی در زمان صفویه بر مسیر تولید بیشتر می‌رفت و سرعت مناسبات بیشتر از قبل می‌شد و صفویان نتوانستند به آن برسند. در پی اینها شاهد نقص در گردش پولی و انحطاط سیاسی از نیمه دوم صفویه می‌شویم که در نهایت منتج به عواقب ناخوشایند شد.

آنچه را که در بالا مدعا شد، می‌توان با نظریات صفوی‌شناس برجسته، رودی متی بسط داد و آن را شفاف کرد؛ به باور او ضعف زیر بنایی اقتصادی و ناکارآمدی دولت صفوی در نظارت امور به همراه کمبود ذخایر پولی در قیاس با دیگر دولت‌های رقیب مشکل اساسی صفویه پس از جانشینان شاه عباس اول است. مشکلی که به نظر رودی متی موجبات سقوط صفویان را ایجاد کرد. علاوه‌بر اینها بنا به نظر این پژوهشگر برجسته تاریخ صفوی مالیات‌ستانی دوران صفویه با تمرکز فشار بر اقلیت‌هایی چون ارمنی، مسیحی، زرتشتی و یهودی منجر به فرار سرمایه از بازار ایران و در نتیجه کمبود پول، شمش طلا و خروج سکه از آن شد. این بحران پولی که دامن صفویان را گرفته بود، سبب شد که غربیان و کمپانی‌ها و تجارت‌خانه‌های آنها را به سمت تجارت و بازرگانی با عثمانی‌ها سوق دهد.

البته نباید همه این معضلات را بر گردن دولت صفوی گذاشت. با نگاهی به تاریخ ایران به‌ویژه پس از اسلام شاهد انواع دخالت‌های سیاست در امور یومیه مردم و اقتصاد آنها و شیوه معیشت هستیم. جزیه گرفتن، خراج بی حساب و کتاب، کوچ اجباری ساکنان مناطق، دخالت در تقسیم آب، دولتی بودن منابع آب به‌ویژه نهرها و رودها؛ به این معنا که دولت در تقسیم آن و نگهداری آنها نقش اساسی را داشت، از جمله مصادیق سنت اقتصادی دولت در ایران است. این رویه در صفویه نیز حضور دارد؛ اما با توجه به وسعت ایران عهد صفوی مشکلات خود را بیشتر نشان می‌دهد.

مشکل دیگری را که در اقتصاد ایران پس از اسلام به‌ویژه از قرن پنجم هجری به‌وجود آمد، می‌توان هجوم قبایل راهزن به مناطق یکجانشین ایران دانست. این حملات و غارت‌ها موجب برهم خوردن نظم مالی و سنت کشاورزی ایران بود. سنت اقطاع‌داری در ایران نیز از دیگر دلایل است. این مساله زمین‌خواری دولتی را پدید آورد و مناسبات جدید سیاسی در ایران را موجب شد. به این معنی که اقطاع‌داری موجبات زمین‌داری وسیع و بزرگ مالکان را به وجود آورد و در نبود سنت سیاسی و حقوقی وابسته به آن همواره میان دولت‌های تمرکزگرا و این مالکان بزرگ تضاد منافع ایجاد می‌شد. به این معنا که برعکس اروپا که قاطبه زمین‌داران از اشراف بودند و فئودالیته بر بنیان سنت این اشرافیت غربی بنا شده بود، در ایران با فقدان این نظم سنتی همواره مشکلات سیاسی برآمده از آن را شاهد هستیم.

پس از این چالش‌ها، معضل مغول بر این آوار بود. این معضل که در سیاست در نبود فهم مغولان از امر سیاسی در ابتدای روی کار آمدن آنها همچون نقطه گریز از مرکز عمل می‌کرد و تمام رشته‌های بافته‌شده ایرانیان از پس نابودی واپسین شاهنشاهی ایران در پیش از اسلام را پنبه کرد. پس از حمله اعراب به ایران حمله مغول به آشفتگی مضاعف ایران انجامید؛ اماشرایط با نفوذ خاندان‌های ایرانی در دستگاه حکمرانی مغول رو به بهبودی رفت. تا اینکه در این میان تیمور روی کار آمد؛ تمرکز او در عمران وآبادی که منتج به نتایج اقتصادی در عهد قدیم می‌شد، ماوراءالنهر بود. شاهرخ جانشین تیمور هم در قد و قواره اصلاحات اقتصادی نبود و هر چه کرد، بی‌نتیجه ماند. در همین میان اروپا شکوفایی خود را شاهد بود و تجارت دریایی توسعه یافت و رنسانس دروازه جهانی جدید را به عرصه بشریت گشوده بود.

صفویان میراث‌دار این شرایط بودند. شرایطی که در نیمه دوم حکمرانی، خود را از لحاظ اقتصادی به شکل بحران پیچیده نشان داد. همه اینها بود تا زمان طهماسب اول ناآرامی‌ها پدید آمد. این ناآرامی‌ها راه تجارت با اروپا را مسدود ساخت. پس از آن شاه عباس اول با تحریم همه‌جانبه عثمانی مواجه شد. رنسانس‌ هم به داغی تنور این عوامل افزود؛ با انقلاب در کشتیرانی مسافت دور بازار ابرایشم ایران که محصول اساسی ایران برای صادرات بود، دچار بحران شد. در این بین معافیت گمرکی برای کالای غربیان نیز موجبات توسعه تولید و صنعت ایران را به تعویق انداخته بود. نمود بحران اقتصادی از زمان شاه سلیمان عیان شد. کشف دماغه امیدنیک نیز ایران را از چرخه حمل‌ونقل دور ساخت. چنان‌که تاورنیه سیاح اروپایی نیز این نکته را برجسته می‌بیند و می‌گوید که ۸هزار تومان از عایدات بندر ایران کاسته شد.

شرایط اجتماعی در این بحران متزلزل شد؛ شاردن دیگر سیاح غربی می‌گوید: «مردم برای حراست و صیانت از خود از آزار بزرگان کشور، سخت حیله‌گر و دغل شده بودند و به همین جهت انواع حقه و حیله در تجارت رونق یافته بود.» همین سیاح به نکته دیگری اشاره می‌کند که مسکوکات نیز خراب شده بود و پول سالم کمتر مشاهده می‌شد. این روایت شاردن دلیل دارد و آن اینکه در ایران ۱۰۲۷ قمری ضرب مسکوکات در ایران تعطیل شده بود و سکه‌ جدید ضرب نمی‌شد. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد سکه‌های طلا هم از بازار ایران خارج می‌شد؛ در خصوص مقصد این سکه‌ها باید گفت که بازار هند بهترین جا برای این پول‌ها بود. تاورنیه، سیاح اروپایی می‌گوید که فرش که قبلا غربی‌ها را به وجد می‌آورد در این دوران کیفیت خود را از دست داده بود.

صنعت ساعت‌سازی ایران که در آن زمان به رقابت با مشابهات اروپایی خود بود، منحط شد. این شرایطی است که ایران صفوی میراث‌دار و تداوم‌دهنده آن است. بحران اقتصادی در دوران صفوی چنان است که در دوره واپسین سلطان صفوی یعنی شاه سلطان حسین برای ضرب سکه جدید برای تامین معاش و حقوق نفقه‌بگیران دولت دستور ملوکانه سلطان صادر شد که گنبد طلای امام رضا(ع) را در مشهد آب و به ضرابخانه برسانند. این شرایط اقتصادی است که تداوم دولت صفوی را دیگر میسر نمی‌دانست. اما سوای این ابر بحران اقتصادی مشروعیت صفویان، به‌وسیله حاکمان این سلسله‌مذهبی نیز به خطر افتاد. این مساله را باید در مرحله نظر و جهان «ایده» بررسی کرد. از همین رو وارد این مساله می‌شویم.

ابر بحران مشروعیت؛ زوال در جهان «ایده»

درخصوص سقوط صفویان نظریات مختلفی را در میان متون می‌توان پیدا کرد. کسانی چون قطب‌الدین نیریزی از عرفای اواخر عهد صفوی، فتنه افغان را عذابی الهی ناشی از فساد و تباهی دانسته یا میرمحمد حسین خاتون‌آبادی از علمای عصر صفوی بر این باور است که «خاموشی چراغ علم و اندراس عالمان، .....و بالنتیجه، ارکان دولت ضعیف گشته و بنیاد سلطنت سست گردیده است.» موسوی فندرسکی، نویسنده تحفه‌العالم با وجود ستایش آخرین شاه صفوی توصیه داشت که وی باید «خلق را از امثال چنین تبذیرات و اسرافات... منع کند و... در مقام تدبیر امور سپاهیان...باشد.» همچنین حزین لاهیجی انحطاط دوره صفوی را مربوط به دوران اواخر صفوی و وابسته به حکومت شاه سلطان حسین توضیح می‌دهد: « عمدتا بر عامل دشمنی وزرا و امیران تاکید می‌کند.» تمام این تحلیل‌ها خود خبر از انحطاطی در ساحت اندیشیدن ایرانی می‌دهد.

ارجاع تمام موضوعات به منطق شرعیات و عرفان، روابط را فروکاهیدن به درون دربار و عدم فهم از عقلانیت جدید در تمام این نظرات وجه مشترک است. این جماعت از عرفا و علمای عصر صفوی با روشی دست به تحلیل فروپاشی دوران صفوی می‌زنند که همان فهم علت فروپاشی صفوی است. این تحلیل‌های صوفیانه و عارفانه و متشرعانه فقط در دوران صفوی مشهود نیست و تداوم آن را در دوران سلطنت قاجار نیز می‌بینیم. در دوران بعد از صفوی در زمانه قاجار اعتمادالسلطنه زوال صفویان را این‌گونه توضیح می‌دهد: «اجراى قانون شرع در بلاد عظیمه که سبب انتظام دولت است، اهتمام نمی‌کردند... و دیگر باعث زوال دولت ایشان بیشتر از این جهت بوده است که کارگزاران امور پادشاهى و امناى دولت و وزراى حضرت... با یکدیگر ضدیت کامل داشتند... همه کارها معطل می‌ماند و انواع جور و تعدى و فساد در مملکت پدید آید.»

اعتمادالسطنه سبب زوال را عدم اجرای شرع می‌داند و تضاد میان درباریان را نیز مضاف بر علت می‌داند، وانگهی او که نظرش پیشرو‌تر از اهل دوران صفوی است اما در نهایت پرسش سترگ خود را به محدوده امور شرعی فرو می‌کاهد؛ فروکاهیدن امور دولت و عمومی در مساله شرع را نمی‌توان دلیل بر مناسبات جدید دانست. با این اوصاف ما چگونه می‌توانیم سقوط صفویان را از نظرگاه دوران آنها بفهمیم؟ برای این کار می‌توانیم به متون غربیان که شاهد سقوط اصفهان بودند رجوع کنیم. این مراجعه می‌تواند ما را در فهم تفاوت نگاه غربی و ایرانی از دولت و مناسبات سقوط آن نیز یاری رساند.

در میان ایرانیان، پژوهشگری که با فهم مناسبات جدید بر مبنای عقل غربی و با توجه به دستاوردهای نظام‌های فلسفی غرب دست به تحلیل سقوط صفویه می‌زند، اندیشمند برجسته فلسفه سیاسی جواد طباطبایی است. او درباره انحطاط صفویه چنین نظری دارد که: «ایران عصر صفوی یا به اصطلاح او «دوره گذار» از درون دستخوش انحطاط و دگرگونی شده بود و این زوال در ویژگی‌های» دوره گذار «حکمرانی صفویه به خوبی قابل لمس است؛ زیرا تضعیف مالکیت عمومی به قیمت افزایش املاک خاصه شاه منجر شد و درنتیجه احساس وابستگی مردم به زمین و همت در آبادانی آن تقلیل یافت و به‌دلیل عدم پاسخگویی نهاد سلطنت و شکل نگرفتن نهادهای محدودکننده قدرت، فرصت سربرآوردن نهادهای مستقل از بین رفت.»

طباطبایی تداوم سنت صفوی بر مداری که در نظر او مسیر انحطاط ایران است را دلیل پاشیدگی صفویان می‌داند؛ سنتی که چنان قدرتمند بود که مانع اصلی ساختن نهادها در ایران و امر ایرانی بود. نهادهایی که می‌توانستند در مناسبات جدید، خود را بازتعریف و تعریف کنند و بر آن مدار پدید آیند، در پی تصلب سنت هرگز در ایران ایجاد نشدند. این نویسنده ایرانی، برای توضیح سقوط اصفهان و در پی آن صفویان به دست افاغنه روایت کروسینسکی را نیز به عرصه اندیشه در ساحت ایران وارد کرد. این کتاب پیش‌تر در ایران ترجمه شده بود؛ اما در نبود فهم درست از اندیشه غربی ابزار به فهم در آوردن آن در ایران در دسترس نبود و جواد طباطبایی با خلاصه کردن نکات این کتاب دست به مقدمات گشودن روایت این کشیش اروپایی زد.

کروسینسکی، راهب مسیحی اهل لهستان بود که برای امر تبلیغی و کمک به مسیحیان در شهر اصفهان ساکن بود. این راهب به رسم مبلغان مسیحی گزارش‌های دقیقی را از محل خدمت تنظیم و برای مرکز خود در فرانسه ارسال می‌کرد. هنگام سقوط اصفهان کروسینسکی در اصفهان حضور داشت و روایت او از سقوط اصفهان زمانی به پاریس رسید که شهر اصفهان در تصرف محمود افغان بود. گزارش او سرشار از آگاهی‌های مختلف درخصوص زوال اصفهان بود و برای کشورهای غربی آگاهی از فروپاشی یکی از قدرتمندترین شاهنشاهی‌های آسیا که متحد اروپا در مقابله با عثمانیان بود، مساله مهمی بود. این گزارش به این دلیل در اروپا مورد توجه قرار گرفت. اما این گزارش‌ها چگونه از دستگاه عیسویان خارج شد و در اختیار عموم قرار گرفت؟

سرپرست فرقه یسوعیان پاریس این گزارش‌ها را در اختیار راهبی گذاشت که اطلاع خوبی از تاریخ و تاریخ‌نگاری داشت؛ آن راهب با نام آنتوان دو سرسو که دستی هم در عرصه ادب داشت این گزارش را منتشر کرد و بر پایه این گزارش‌ها کتابی دو جلدی در سال۱۷۲۸ میلادی با نام تاریخ واپسین انقلاب در ایران به زبان فرانسه منتشر ساخت. این نویسنده اطلاعات دیگری هم از سایر گزارش‌ها و البته سفرنامه‌های منتشرشده درارتباط با ایران داشت که آنها را نیز به کتاب خود افزود. کتاب دو سرسو به سرعت مورد توجه قرار گرفت، متن آن به‌طور کامل به انگلیسی ترجمه و انتشار یافت و تلخیص آن نیز به زبان ایتالیایی ترجمه شد. این کتاب در نخستین دهه‌های قرن هجدهم، یعنی در عصر روشنگری انتشار پیدا کرده بود.

زمان انتشار این کتاب زمانه نگارش فلسفه سیاسی و علوم انسانی جدید بود. در اهمیت این کتاب اینکه در انگلستان ادوارد گیبون، نویسنده شهیر کتاب تاریخ انحطاط و سقوط روم از آن بهره برد و زوال شاهنشاهی ایرانی نزدیک به زمانه خود را از دریچه آن فهمید و در فرانسه نوشته‌های ولتر و منتسکیو آگاهی‌های خود از ایران را از این کتاب گرفته و آن را بسط داده‌اند. گزارش‌های کروسینسکی در دربار عثمانیان نیز ترجمه شد؛ چراکه بعد از سقوط اصفهان این راهب به عثمانی رفته بود و سپس این ترجمه بعدها به آلمانی نیز ترجمه شد. با این مقدمات وارد سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی می‌شویم.

سقوط اصفهان؛ فروپاشی واپسین شاهنشاهی

سقوط اصفهان منجر به فروپاشی ایده شاهنشاهی در ایران یعنی مهم‌ترین عرضه امر ایرانی به تاریخ جهانی شد؛ به همین سبب است که این سقوط و تهاجم افاغنه را برابر با حمله مغولان محسوب می‌کنند. طرفه آنکه در تاریخ نویسی ایرانی کمتر به آن توجه شده است. این هم دلیل دارد و آنکه تاریخ‌نگاری فارسی مسلح به ابزار آن نیست. گزارش راهب عیسوی لهستانی یعنی کروسینسکی، سه بخش را شامل است؛ ۱- حمله افاغنه به اصفهان؛ یعنی محاصره و تسخیر آن. ۲- ریشه یورش آنها به ایران صفوی و فتنه میرویس. ۳- گزارش آشوب و از هم پاشیدگی مملکت توسط دربار صفوی که زمینه‌ساز سقوط و حمله محمود پسر میرویس به اصفهان بود. در کانون بررسی‌های نظریه انحطاط ایران توسط دو سرسو- کروسینسکی شرح دگرگونی‌هایی قرار دارد که در دومین سده دولت صفوی در نهاد شاهی روی داده است.

به همین دلیل است که کروسینسکی در آغاز گزارش خود به توصیف واپسین سلطان می‌پردازد: «انسان‌ترین و مهربان‌ترین و در عین حال سست‌عنصرترین شاهی بود که تا آن زمان در ایران به سلطنت رسیده بود و نگون‌بختی او نشان‌دهنده این امر است که خوبی و مهربانی بیش از حد و به دور از هوش و فضیلت‌های لازم برای پادشاه به ضعفی تبدیل می‌شود که بیشتر مایه تحقیر اوست تا دوست داشتن.» بنا به روایت تاریخ‌های مختلف که در روایت کروسینسکی نیز به آن اشاره می‌رود، شاه سلیمان صفوی پدر واپسین شاه صفوی در بستر مرگ می‌گوید که اگر خواستار طلب راحتی و آرامش هستید، میرزا‌حسین شاه شود و اگر خواستار بزرگی کشور هستید، میرزا عباس را به تخت شاهی بنشانید. گفته‌اند که او «دارای همه صفاتی بود که برای پادشاهی ضرورت داشت.»

دربار جیره‌خور و پتیاره اواخر صفوی نیز آسودگی را بر بزرگی ترجیح داد و این شد که میرزا حسین از دل حرمسرا بیرون کشیده و بر تخت شاهی نشانده شد. کروسینسکی روایت می‌کند که شاه سلطان حسین در اوایل کار خود سخت با تقوا بود و بر ظواهر دین تاکید داشت و دستور داد که بساط شراب را از حرمسرا جمع کنند. همین مساله باعث شد که تدبیری اندیشه شود. عمه شاه که بسیار مورد وثوق شاه تازه به تخت نشسته بود، تمارض کرد و با رایزنی با اطبا از سوی او، اطبا نسخه بر مصرف شراب پیچیدند. شاه دلرحم از آنجا که مهربان بود و عمه را بسیار دوست می‌داشت عمه را اجازه مصرف شراب داد؛ وانگهی عمه از شرب خمر امتناع ورزید و گفت تا شاه شراب به دهان نریزد، او نیز این کار را نخواهد کرد. شاه برای نجات عمه شراب نوشید و این نوشیدن سبب‌ساز خوشایند شاه و در نتیجه دائم‌الخمر شدن او به شراب شد. این گزارش نشان می‌دهد که سیاست در دربار صفوی بازیچه احساسات حرم بود.

عشق واپسین سلطان صفوی به حرم به گونه‌ای بود که او پس از جنگ قندهار بالغ بر شصت هزار تن را به زیارت مشهد برد؛ دو سرسو می‌گوید: « نصف مبلغی که در این سفر خرج شد، معادل هزینه‌ای بود که در لشکرکشی قندهار صرف شده بود.» این گزارش خبر از تعطیل بودن عقل معاش در دستگاه می‌دهد. در کتاب واپسین انقلاب ایران از دو سرسو آمده است که شاه علاقه زیادی به ساخت‌و‌ساز داشت. او عاشق ساخت بناهای بزرگ با نماهای مجلل بود. چنان که دو سرسو می‌گوید: اراده شاه بر آن تعلق گرفته بود که عمارت‌های او چیزی کم نداشته باشند؛ اما اهمیتی نمی‌داد که سپاه فاقد همه چیز باشد.» واپسین سلطان دست در خون کسی آلوده نکرد؛ اما منش‌های او هر روز شکاف عمیقی میان مفهوم شاهی در نزد مردم ایجاد می‌کرد. آنچه سلطان حسین در حوزه اخلاق با خود داشت و آن را در عرصه عمومی به‌عنوان شاه نشان می‌داد، در نهایت و در بهترین حالت می‌توانست در عرصه اخلاق خصوصی در منزل شخصی به کار آید نه اینکه به عنوان اخلاق شخص نخست یک دولت نمایانگر شود.

به روایت دو سرسو او مردی خوب و انسان بود؛ اما این خوبی که کسی را به سزای اعمالش نمی‌رساند سود این خوبی نصیب بدکاران می‌شد. بدین‌سان او به کسی بدی نمی‌کرد؛ اما در حق همه بدی می‌کرد. کروسینسکی در باب سلطان حسین گفته: «شاهی بود بیشتر از آنکه فرمان براند فرمان می‌برد و ساده‌لوح...» به این ترتیب می‌توان گفت رئیس دولت صفوی در واپسین سال‌ها اخلاقی را داشت که برای عوام بازنده بود. منش عوامانه در سیاست دربار شاهی را می‌توان از دیگر علل انحطاط دانست. در دوران شاه عباس بزرگ، خواجه‌سرایان مداوم و پیوسته موظف به ماندن در حرم بودند. کارشان حفاظت از تخت خواب شاه بود و اجازه پاسداری از تخت سلطنت را در خواب هم نمی‌دیدند. این خواجگان از نقاط دوردست خریداری می‌شدند و اجازه فکر درباره حسن یا قبح حکومت را حتی در مخیله خویش نیز نمی‌یافتند.

در ازمنه‌ای از دولت صفوی، یعنی عهد حکومت شاه سلیمان سنت خریداری خواجگان از سرزمین‌های دوردست کنار گذاشته شد و از ایرانیان نیز به خواجه‌سرایی رسیدند. روایت است که در عصر صفوی خواجه‌سرایان با خر یا قاطر از دربار خارج می‌شدند و مورد تمسخر مردمان کوچه و خیابان بودند. اما قدرت ایشان در عهد سلطان حسین به جایی رسید که مسخرگی پیشه می‌کردند و جای شاه حکم می‌راندند؛ در مثال نمونه ممنوع کردن خروس بازی از سوی ایشان دستورش صادر شد، علت این حکم معلوم نیست و شاید بتوان حسادت این جماعت مخنث به خروس‌ها را دلیل دانست. این نفوذ خواجه‌سرایان در سیاست منشأ زوال شد که در ادامه اشارتی به آن خواهد رفت.

ترویج فرقه گرایی

در زمان سلطان حسین مناصب قابل خرید و فروش بود؛ رقابت و توجه به آموزش و پرورش از میان رفت و مهارت هم که تعطیل بود. منصب را با پول هنگفت می‌خریدند تا از آن منصب درآمد هنگفت‌تری به دستشان آید. غلامان سیاه برای خود شورا تشکیل دادند و در کنار هم در شورا منشعب شدند و بر سیاست فرقه‌ای در دربار و دستگاه صفوی دامن زدند. این خواجگان تنها بر یک موضوع متحد بودند، آن هم سلطه انحصاری بر اداره امور و حذف سایرین بود. این لابی‌گری‌ها چنان بود که در انتخاب سرداران جنگی هم دخالت می‌شد و در پی آن توانایی‌های جنگی به دست احساسات فرقه‌ای خواجه‌سرا از میان می‌رفت. فرقه‌گرایی تا آنجا پیش رفت که هر کنش در امر سیاسی یا بهتر است بگوییم حکمرانی در نسبت با سود و زیان یک فرقه انجام می‌شد وانگهی در اینجا دیگر صحبت از منافع دولت یا سرزمین در کار نیست.

زوال اخلاق

از دیگر عوامل انحطاط صفوی را می‌توان زوال اخلاق دانست. فساد اقتصادی و رشوه ریشه در دربار داشت؛ سرچشمه هر نوع نابهنجاری اقتصادی را می‌توان در دستگاه حاکم یافت که در تمام سطوح کشور تسری پیدا کرده بود. کروسینسکی نقل کرده که داروغه‌هایی در شهر یافت می‌شدند؛ البته به وفور که دزدانی به چنگ می‌آوردند و به جای تحویل آنها به محکمه و زندان از آنها جریمه می‌گرفتند و اگر دزدی هنگام دستگیری توسط داروغه‌های شهر پولی در بساط نداشت، او را آزاد می‌کردند تا با دزدی بتواند حق‌السهم داروغه را جور کند.

کروسینسکی این گزارش را می‌دهد که ترس با وجود حفظ  ظاهر نظام خودکامه در میان همگان از میان رفته بود. به این معنا که کسی از مشت آهنین دولت صفوی هراسی نداشت و عملا آن را از میان‌رفته می‌دانست. گویا فهم همین مساله به محمود افغان هم رسید و او را به سمت فتح اصفهان کشاند. راهب مسیحی البته انحطاط اخلاقی را تنها موضوع نمی‌داند. او این انحطاط را به مساله دیگری یعنی وضع وخیم اقتصادی نسبت می‌دهد. شرایط اقتصادی به‌گونه‌ای بود که تنها ملاک رسیدن به تصدی شغلی پرداخت پول بود، همه امور دربار بر مبنای رشوه و اخاذی اداره می‌شد و این رویه ضاله، جای صنعت و تجارت را گرفته بود. این رویه که سرچشمه تمام تباهی‌ها بود، تمام داشته‌های ایرانیان را به زوال کشاند؛ در سطور میانی اشارتی کلی به آن رفت.

تفرقه بینداز و باقی بمان

در پایان صفویه، شاهد تفرقه‌های مختلف در شهرها هستیم. این تفرقه چون شوکرانی عمل می‌کرد که قلب حکومت مرکزی را نشانه رفته بود. هرچند که شاه‌عباس این رویه را در دولت صفوی ایجاد کرده بود. نمود این تفرقه‌اندازی‌ها در مراسمات عاشورایی بود. در عهد شاه‌عباس فرقه‌های مخالف با چوب و چماق به جان هم می‌افتادند و در اواخر صفوی با شمشیر و قداره به جان هم می‌افتادند و در نبود دولت مرکزی و از میان رفتن هراس هنجارشکنان از اقتدار آن عملا کسی برای مقابله با این نوع بی‌نظمی‌ها کاری نمی‌توانست بکند. کروسینسکی می‌گوید: دامن زدن به تنش‌های درونی کشور از آن نوع ماشین‌هایی بود که به حرکت در آوردن آن به دست‌های ماهر نیاز داشت و تازمانی که فنرهای آن به خوبی نگهداری‌شده باشد، خوب کار خواهد کرد؛ اما اگر به آن بی‌توجهی شود، بساط نابسامانی به همراه دارد.» این نفاق سرانجام موجبات دخالت در انتخاب سردار برجسته صفی‌خان را فراهم آورد و او را از این جایگاه دور داشت؛ نتیجه آن شد واپسین شاه صفوی ناچار به برگزیدن پسر نوجوان او به امیر لشکری شود و پدر را این‌گونه از دل تفرقه به همراهی سپاه گمارد.

کودک بی‌تجربه در نبرد برای خلع افاغنه یاغی از میان رفت و پدر داغدار بی‌خردی پیش گرفت و سپاه صفوی را به فنا داد. تمام این بی‌تدبیری‌ها که شرایط انحطاط ایران را به‌وجود آورد با چاشنی خرافه‌گری و رمالی‌گری پرورده شد. کار به جایی کشیده شد که سلطان حسین به جای مقابله منسجم به محمود افغان به رمل و اسطرلاب، استخاره و آش نذری پناه برد. بساط خوش‌خیالی از دل آنها بیرون کشید و این خوش‌خیالی به نتایج غیرواقع، موجودیت واقعیتی به نام ایران را به خطر انداخت. سلطان بیرون جهیده از حرمسرا به جای تحلیل استراتژیک از دشمنش پناه به امور غیر واقع برد. این در حالی است که در گوشه اصفهان راهبی مسیحی از دیار غرب دشمن سلطان را این گونه توضیح می‌دهد؛ کروسینسکی می‌گوید: ‌[افغان‌ها]تنها زمانی رضایت خاطر پیدا می‌کردند که به همسایگان خود حمله می‌بردند. نفهمیدن ذات دشمن همیشه تحلیل را به راه اشتباه می‌برد؛ در جهان مدرن ایدئولوژی‌ها جای رمل و استخاره و استجابه و نذورات را گرفته است.

عدم فهم صحیح دشمن از این مساله در دربار - با توجه به گفته‌های پیشین - نشأت می‌گرفت که ملاحظه نفع خصوصی درباریان بر تامین مصلحت عالی‌تر حکومت چیره شد. با همه این تفاسیر نظامیان در اصفهان پیشنهاد ایجاد جبهه‌های اندکی دورتر از اصفهان را دادند. در چهار فرسخی اصفهان جایی را پیشنهاد کردند به نام گلون‌آباد که بنا بود ارتش صفوی حمله را از آنجا آغاز کند. انتخاب روز حمله با شاه بود. سلطان صفوی نیز با مشورت منجمان روز حمله را ۱۸اسفند تعیین کرد. نبرد گلون‌آباد با فرار سپاهیان صفوی منتج به شکست شد. چند روزی شرایط در فراز و نشیب بود تا اینکه شاه و دربارش تصمیم گرفتند به محمود افغان رشوه دهند تا به افغانستان بازگردد، حکومت افغانستان و پول گزافی را به او پیشنهاد دادند. گویی که رشوه دادن به رویه مرسوم دربار مبدل شده بود. افغانی‌ها با این پیشنهاد فهمیدند که چه پیروزی در انتظار آنها است و بقیه قضایا که در تاریخ پس از سقوط اصفهان ثبت است، بعد از این پیشنهاد رخ داد. با این تفاسیر باید گفت که سقوط اصفهان محصول یک جنگ و شکست نیست.

محصول روش‌هایی است که جملگی موجبات انحطاط ایران را پدید آورد و غائله جوانکی به نام محمود افغان ضرورت تاریخی بود که به نام این جوان ثبت شد. اگر محمود نامی در قندهار نمی‌بود، شخص دیگری در این دوره عامل ضرورت تاریخ می‌شد. تاریخ گواه این مساله است که فتنه افاغنه مساله داخلی ایران است و اینکه اگر امروز فتح اصفهان به‌عنوان سقوط صفویان برابر با  سقوط ایران  آن‌زمان تلقی می‌شود ارجاع به مناسبات جدید تاریخی و سیاسی دارد. از همین رو می‌توان گفت غائله محمود افغان و پیش از او میرویس مساله داخلی است و می‌توان آن را در فهم انقلاب قرائت کرد. از این منظر است که کتاب مشهور آنتوان دو سرسو واپسین انقلاب ایران نام دارد. کتابی که برمبنای تاریخ دست اول منتشر شده است. انقلابی که او در قرن۱۸ میلادی محتوای آن را فهمیده بود.