از تورم به ابرتورم در آلمان سال 1923

وقتی صفرها دیگر حسی برنمی‌انگیزند

نجات‌دهنده دیگر خود منصوب‌شده در دوران ابرتورم یک مرد با اعتماد به نفس فرچه‌ساز سابق و عکاس به نام ماکس کلانت بود. او در دسامبر سال۱۹۲۰ «گروه کلانت» را که انجمنی از سهامداران مردمی بود بنیان گذاشت. هدف این انجمن حمایت دو جانبه از تمام «منافع سرمایه در مقیاس بزرگ» بود. یک ساختمان دفتری مدرن را هم به این کار اختصاص داد و به زودی در تمام شهرهای بزرگ آلمان هم شعبه‌ای دایر کرد. کلانت به سرمایه گذارانش وعده بازگشت ۲۰۰درصدی سود را می‌داد و ۲۶۰هزار نفر هم با پول‌هایشان به او اعتماد کرده بودند. هوادارانش او را با کلمه «هایل»به او درود می‌فرستادند و او ورودش به انظار عمومی را با سویه‌هایی از یک خود ترکیبی «مارش ماک کلانت» آغاز می‌کرد. ابیات این ترکیب این چنین بودند:

و عکاس به نام ماکس کلانت بود. او در دسامبر سال۱۹۲۰ «گروه کلانت» را که «انجمنی از سهامداران مردمی» بود بنیان گذاشت. هدف این انجمن حمایت دو جانبه از تمام «منافع سرمایه در مقیاس بزرگ» بود. یک ساختمان دفتری مدرن را هم به این کار اختصاص داد و به زودی در تمام شهرهای بزرگ آلمان هم شعبه ای دایر کرد. کلانت به سرمایه‌گذارانش وعده بازگشت ۲۰۰درصدی سود را می‌داد و ۲۶۰هزار نفر هم با پول‌هایشان به او اعتماد کرده بودند. هوادارانش او را با کلمه «هایل» به او درود می‌فرستادند و او ورودش به انظار عمومی را با سویه‌هایی از یک خود ترکیبی «مارش ماک کلانت» آغاز می‌کرد. ابیات این ترکیب این چنین بودند:

در تمامی برلین یک صدا هست

پیش به جلو همراه با کلانت!

با آنکه مسیر فراز و نشیب دارد

اما ما صدایمان را با: درود، ‌درود، ‌ماکس کلانت، ‌بلند می‌کنیم

برای ماه‌ها، ‌کلانت قادر بود تا سودهای وعده داده‌شده را با شرط‌بندی روی اسب‌ها در مسابقات برلین هوپ گاردن بپردازد. اما در سال ۱۹۲۱ خانه کاغذی اش فروریخت و او دستگیر و در دادگاهی جنایی برلین به سه سال زندان محکوم شد.

لوینسون در ولتبوهن با نوشتن اینکه دیگر به «کاریکاتورهای کوچکی» مانند کلانت نیازی نیست با طعنه‌های فراوانی اظهار کرد: مرگ مارک آلمان این تضمین را می‌دهد که هر تکه از ثروت فردی بر حسب تعداد به نسبت‌های غول‌آسایی رشد پیدا می‌کند که امروزه هر گدایی یک میلیونر است و هر کسی که قرض بدهد باخته است و هر کسی که قرض بگیرد برنده است... در زمانی که بنای اقتصاد یعنی پول به سمت پایین سرازیر است شما مجبور نیستید جلو بیفتید. شما فقط کافی است در میانه جریان قرار بگیرید و به‌طور خودکار شما به جلو رانده می‌شوید.»

موضوع فرار مارپیچ پولی بر مکالمه هر روزه آلمانی‌ها غالب شده بود. والتر بنیامین، ‌فیلسوف و منتقد فرهنگی در یکی از مقاله‌هایش نوشت: «البته اگر حقیقتش را بخواهید پیش از این در گفت‌وگوها خیلی راحت می‌شد راجع به شخص دیگری صحبت کرد؛ اما اکنون قیمت کفش و چتر آن فرد یا یک سیر و سفری در تورم آلمان جایگزین آن شده است.» سقوط مارک بعد از ترور راتهنو نه تنها به مثابه یک شوک بود، بلکه هر چه قدر مارک سریعتر سقوط می‌کرد مردم هم بیشتر با آن سازگار می‌شدند. یک نوعی از «تورم روانی» شکل گرفته بود. کلمپرر در ۲۸ژوئیه سال۱۹۲۳، ‌زمانی که نرخ مبادله به ۷۶۰هزار مارک در برابر یک دلار رسیده بود، اذعان کرد که «به ارقام دیوانه عادت کرده‌ام.» در ۸اوت در روزی که او مجبور بود برای یک خرگوش سرخ‌کرده رقم ۷۵هزار مارک و برای یک بلیت سینما ۵۰هزار مارک را پرداخت کند، دیگر عصبانی نبود؛ چون آن‌طور که او نوشته «شما دیگر نسبت به مخاطرات و آمارهای دیوانه وار هیچ حسی ندارید.» برنهادر در اواخر ماه ژوئیه۱۹۲۳ در وسیسچه تزایتونگ نوشت که «مردم به صفرها عادت کرده‌اند و اگر این صفرها کمی بیشتر یا کمی کمتر شوند، دیگر برایشان مهم نیست.»

اوگنی خامر، ‌خبرنگار اسپانیایی این عقیده را داشت که برخی از آلمان‌ها نسبت به همه صفرها سرمست می‌شوند و مخفیانه از اینکه بالاتر می‌روند، لذت می‌برند. او نمی‌توانست کمکی بکند؛ اما فکر می‌کند که برخی اوقات «مرگ ارز عمیقا در روان‌شناسی آلمان‌ها ریشه دارد و آگاهانه از آن لذت می‌برند.» لئوپولد شوارتزچایلد ناشر تاگ بوک همین تشابهات را هم می‌دید. او نوشت:  «ارقام نجومی، ‌آمارهای وحشتناک به زودی هر راننده تراموا یک میلیونر خواهد شد و از اینکه یک میلیون هنوز یک میلیون هست لذت خواهد برد.»

خوانندگان روزنامه با تنوع تازه‌ای از بازی اعداد مواجه بودند. درحالی‌که در دوران جنگ تعداد سربازانی که زندانی شده بودند، ‌تجهیزات نظامی گرفته شده و شبیه اینها تیترهای یک روزنامه‌ها بود، ‌حالا تمام چشم‌ها بر نرخ‌های مبادله با دلار دوخته شده بود. هافنر به خاطر می‌آورد که نوسان دلار دماسنجی بود که ما با آن همراه با ترکیبی از هیجان و نگرانی سقوط مارک را اندازه می‌گرفتیم. هر چقدر دلار بالاتر می‌رفت، رویاهای ما بیشتر وارد عالم هپروت می‌شد. هدویگ هیرشباخ، ‌روزنامه‌نگار برلینی متوجه شده بود که وسواس عمومی نسبت به دلار حتی چهره برخی از ساکنان پایتخت آلمان را تغییر داده بود:  «چهره دلار به شما لبخند می‌زند... با نگاهی کاملا خونسردانه و همیشه محاسبه‌گر و در حال و هوای عامیانه وجود دارد که در آن نرخ مبادله عصر دیروز به‌طور مشهود خلاصه شده بود.»