انشعاب مردم از اقتصاددان‏‌ها

اقتصاد علم نوپایی است و اقتصاددان در انجام کارش، قرار است که بارها با بن‌بست یا تفسیر نادرست مواجه ‌شود و نباید از آن بهراسد.البته همین اشتباهات مکرر اقتصادی‌ها باعث شده ‌است که این روزها، اقتصادنخوانده‌ها به اقتصادخوانده‌ها و کارکرد نظریاتشان شک کنند. این وضعیت آن‌چنان جهان‌شمول و غیرقابل چشم‌پوشی است که جاشوآ انگریست و یورن استفن پیشکه، دو تن از اقتصادسنجی‌کاران زبردست، در آغاز کتاب معروف خود، یعنی کتاب Mastering &#۳۹;Metrics بیان کنند که متاسفانه گزارش‌های موجود درباره اقتصاددانان همگی نشان از بدنامی آنها دارد. در واقع، این دو سنجی‌کار بزرگ نیز گویا همان کاری را کرده‌اند که منکیو کرده ‌بود. هر دو گربه را در دم حجله کشته‌اند. به دیگر سخن، آنگریست و پیشکه نیز همانند منکیو در همان ابتدای امر بیان کرده‌اند که در این علم، خبری از یقین نیست و بالعکس، شک بخش مهمی از کار یک اقتصاددان است. لکن باید توجه داشت که این نتیجه را شاید یک اقتصاددان یا اقتصادخوان به اقتضای شغل و علاقه‌اش بخواهد قبول کند؛ اما دیگران هیچ دلیلی برای پذیرفتن آن ندارند.شاید بر همین اساس است که این روزها، اقتصاددانان و اقتصادخوان‌ها در مظان اتهام قرار دارند. مردم به آنها اعتماد ندارند و تصور می‌کنند که آنها یا در حال فریب دادن هستند یا به‌طور کلی، نظریاتشان به لحاظ کارکردی ارزش چندانی ندارد. مساله‌ای که گاهی به داد سیاستمداران نیز می‌رسد. زمانی که طرح‌های آنها هزینه‌های بیشتری نسبت به منافع آن‌ها خواهدداشت یا قرار است در برنامه‌های خود، بلندمدت را فدای کوتاه‌مدت کنند، اقتصاددانان دست به اعتراض می‌زنند. لکن، سیاستمداران با علم به بدنامی اقتصاددانان در میان مردم، آنها را به سادگی منکوب می‌کنند. مساله‌ای که در تاریخ میهن ما، آن‌چنان حادثه غریبه‌ای نیست و مثال معروفش همان بلایی بود که دستگاه پهلوی با اقتصاددانان سازنده دهه۴۰ کرد.

حال با این مقدمه باید بیان کرد که ما در این شماره از صفحه اندیشه، این مساله را بهانه کرده‌ایم تا به این موضوع بپردازیم که آیا واقعا نظر اقتصاددانان با نظر غیراقتصاددانان در خصوص مسائل اقتصادی متفاوت است؟ اگر متفاوت هستند، این تفاوت به چه میزان و به چه دلیل است؟ و دست آخر اینکه دلایل احتمالی این تفاوت در چیست؟

اهمیت مساله

آن‌چنان‌که از کتاب ‌«اقتصاد خوب برای دوران سخت» آبیجیت بنرجی و استر دوفلو مشخص است، دعوای چپ و راست گویا در تمام جهان بار دیگر گسترش یافته‌ است. دعوایی که بر اساس محتوای کتاب مذکور بیشتر از آنکه برآمده از اختلاف نظر میان چپ و راست اقتصادی باشد، بیشتر برآمده از راست سیاسی نوظهور در جهان و دعوای آن با دشمنانش است. در این دعوا، به روایت بنرجی و دوفلو کار به جایی رسیده ‌است که گویا دو طرف نه‌تنها قصد فهم همدیگر را ندارند، بلکه مساله از یک اختلاف‌نظر علمی به جدال ایدئولوژیک رسیده‌ است. جدالی که به گفته بنرجی و دوفلو گاهی به مراسم فحش و فحش‌کاری بدل می‌شود و دیگر چیزی از رابطه میان این جریان‌ها باقی نمی‌گذارد. امری که به زعم این دو نوبلیست رهاوردی جز سخت‌تر کردن کارها نخواهد داشت. در همین راستا، بنرجی و دوفلو بر اساس مطالعاتی که دیگران انجام داده‌اند، بیان می‌کنند که در آمریکا امکان برگزاری انتخابات چندحزبی به حداقل میزان خود رسیده ‌است. همچنین ۸۱درصد از افرادی که خود را طرفدار یا هم‌عقیده با حزبی خاص می‌دانند؛ نسبت به حزب مخالف دیدگاه منفی دارند. آن‌چنان‌که ۶۱ درصد از دموکرات‌ها، جمهوری‌خواهان را افرادی نژادپرست، زن‌ستیز و متحجر می‌دانند و در مقابل، ۴۴درصد از جمهوری‌خواهان، دموکرات‌ها را افرادی مغرض و بدخواه می‌شناسند. این آمارها زمانی بسیار جالب می‌شوند که یک‌سوم آمریکایی‌ها با ازدواج یکی از اعضای خانواده خود با فردی از طرفداران حزب رقیب مخالف هستند. به دیگر سخن، همان‌گونه که بنرجی و دوفلو بیان می‌کنند، جهان ما در حال بدل شدن به یک جهان «‌قبیله‌ای» ‌است؛ جهانی که در آن هیچ امکانی برای گفت‌وگو و مذاکره میان جریان‌های رقیب وجود ندارد و افراد نه‌تنها نمی‌توانند به یک اجماع برسند، بلکه از داشتن یک اختلاف‌نظر منطقی و معقول نیز دور هستند. آنها تنها چیزی که در میان خود حس می‌کنند، گویی دشمنی است و بس!

حال باید بیان کرد که یکی از عدم فهم‌های متقابل، همان‌گونه که بنرجی و دوفلو بیان می‌کنند؛ میان اقتصاددانان و اقتصادخوان‌ها با اقتصادنخوانده‌ها است. بر اساس کتاب این دو نوبلیست، یکی از بزرگ‌ترین بی‌اعتمادی‌ها میان این دو گروه دیده می‌شود. امری که باعث می‌شود تا کار برای اقتصاددان‌ها سخت شود؛ زیرا آنها به‌عنوان دانشمندان علوم اجتماعی، یکی از وظایفی که دارند، از این قرار است که با ارائه یک تفسیر صحیح از واقعیات پیش‌رو، از میزان اختلافات میان احزاب و مردم کم کنند. کاهش میزان اختلافی که می‌تواند موجب آن شود که جریان‌های رقیب در یک جامعه همدیگر را بیش از پیش درک کنند و امکان برقراری یک اجماع یا دست‌کم یک اختلاف‌نظر معقول و منطقی وجود داشته ‌باشد. لکن با توجه به وجود این حجم از بی‌اعتمادی از سوی اقتصادنخوانده‌ها به اقتصادخوانده‌ها، عملا انجام این امر برای آنان بسیار سخت شده ‌است. آن هم در سال‌هایی که به زعم بنرجی و دوفلو، مهم‌ترین مسائل جامعه حول مسائل اقتصادی مانند مهاجرت، تجارت، هوش مصنوعی، رشد اقتصادی، نابرابری، مالیات و نقش دولت‌ها است. یعنی در سال‌هایی که بیش از هر کس دیگری به اقتصاددانان برای کاهش اختلافات نیاز داریم؛ اقتصاددانان با شدیدترین بی‌اعتمادی‌ها از سوی دیگران مواجه هستند!

شدت نارضایتی

یکی از وظایف صندوق بین‌المللی پول پیش‌بینی نرخ رشد جهانی در آینده کوتاه‌مدت است. نشریه اکونومیست با بررسی پیش‌بینی‌های این نهاد برای سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴ میلادی به نتایج شوکه‌کننده‌ای رسیده است.

این نتایج بیان می‌کنند که میانگین خطای پیش‌بینی‌های صندوق برای دو سال بعد از پیش‌بینی در حدود ۲.۸درصد بوده؛ یعنی قدری بهتر از انتخاب تصادفی یک عدد میان اعداد منفی ۲ و ۱۰ بوده‌ است! این نتایج تنها بخش کوچکی از ماجراست؛ اما بنرجی و دوفلو آن را به‌عنوان مثالی مهم از ناتوانی این علم در پیش‌بینی به‌کار می‌برند. البته بنرجی و دوفلو پیش‌بینی‌های نادقیق اقتصاددانان را علت بی‌اعتمادی اقتصادنخوانده‌ها به اقتصادخوانده‌ها نمی‌دانند. آنها اصرار برخی بر پیش‌بینی آینده و پافشاری آنها بر سر یکسری اصول را علت بی‌اعتمادی اقتصادنخوانده‌ها به اقتصادخوانده‌ها می‌دانند.

بنرجی و دوفلو با اشاره به مطالعاتی که دیگران انجام داده‌اند نشان می‌دهند که اقتصادنخوانده‌ها نسبت به اقتصادخوانده‌ها بی‌اعتمادی معناداری دارند. آنها بر اساس یک مطالعه‌ای در انگلستان نشان می‌دهند که بیشترین بی‌اعتمادی از سوی مردم به سیاستمداران وجود دارد. بر اساس این مطالعه تنها ۵درصد مردم به سیاستمداران رای داده ‌بودند. البته آرای اعضای محلی پارلمان قدری بالاتر بود. انگلیسی‌ها به اعضای محلی پارلمانی در حدود ۲۰درصد رای داده ‌بودند. لکن نکته مهم برای ما در اینجاست که اقتصاددانان در بریتانیا از آخر دوم شدند! آنها تنها ۲۵درصد رای آوردند. این میزان رای را باید با رای پرستاران به‌عنوان رتبه اول با ۸۴درصد آرا سنجید. مساله‌ای که از عمق نارضایتی و بی‌اعتمادی مردم به اقتصاددانان سخن می‌گوید.

مضاف بر مساله عدم اعتماد، مساله اختلاف‌نظر با اقتصاددان‌ها نیز قابل توجه است. بنرجی و دوفلو بر اساس یک مطالعه دیگر در آمریکا نشان می‌دهند که نظر اقتصاددانان آمریکایی با نظر شهروندان آمریکایی درخصوص ۲۰سوال مشترک که در برابر آنها قرار گرفته بود، شکاف معنادار ۳۵درصدی داشته ‌است. شکافی که از اختلاف‌نظر عمیق این دو گروه پرده‌برداری می‌کند. نتایج این مطالعه با نتایج منظم نظرسنجی‌های دانشکده کسب‌وکار بوث دانشگاه شیکاگو نیز منطبق است. بر اساس نظرسنجی این دانشکده نیز اختلاف نظر جدی میان نظر اقتصادانان و مردم عادی آمریکایی بر سر مسائل مشترک وجود دارد. به‌عنوان مثال، تمام اقتصاددانان مدنظر این دانشکده با این گزاره که «اعمال تعرفه‌های جدید آمریکا بر واردات فولاد و آلومینیوم موجب بهبود رفاه مردم آمریکا خواهد شد» مخالف بودند. درحالی‌که بیش از یک‌سوم مردم عادی با آن گزاره موافقت کردند. البته این نتایج نباید به این صورت برداشت شود که علت اختلاف نظر به مساله دفاع اقتصاددانان از بازار آزاد بازمی‌گردد. مساله عمیق‌تر از آن است. به‌عنوان مثال ۹۷.۴درصد اقتصاددانان مدنظر این نظرسنجی با افزایش مالیات‌های فدرال موافق بودند؛ اما تنها ۶۶درصد مردم عادی با این کار موافقت کردند. در مجموع، بنرجی و دوفلو نشان می‌دهند که شکافی عمیق در میان نظرات اقتصاددان‌ها و اقتصادخوان‌ها حتی در کشور توسعه‌یافته‌ای مانند آمریکا وجود دارد. شکافی که بی‌اعتمادی غافلگیرکننده‌ای نسبت به اقتصاددان‌ها از سوی مردم نیز به همراه داشته ‌است. مساله‌ای که در سال‌های سخت اقتصاد جهانی، باید مرتفع شود. در غیر این صورت، امکان رسیدن به یک اجماع میان مردم بر سر اختلاف‌نظرهای موجود در این سال‌های حیاتی دشوارتر از قبل خواهد شد.

علت بی‌اعتمادی‌ها

بنرجی و دوفلو علت اصلی بی‌اعتمادی مردم به اقتصاددان‌ها را تلاش برخی افراد و نهادها با نام «اقتصاددان» یا «نهاد‌های اقتصادی» درخصوص پیش‌بینی آینده است. به زعم این دو نوبلیست اقتصادی، دست‌کم تاکنون علم اقتصاد آن‌قدر توانمند نشده ‌است که بتواند دست به آینده‌پژوهی بزند. آنها درست به همین دلیل بیان می‌کنند که اقتصاددانان دانشگاهی هرگز دست به این کار نمی‌زنند و از هر گونه پیش‌بینی فرار می‌کنند. مضاف بر این، به زعم بنرجی و دوفلو، علت اصلی اختلاف نظر مردم با اقتصاددان‌ها نیز در فرض‌های اولیه آنها است. بنرجی و دوفلو حق را به هیچ‌کدام از طرفین نمی‌دهند. اما آنها هشدار مهمی را صادر می‌کنند. آنها بیان می‌کنند که فرض‌های بنیادین ما همان هویت‌های ثانوی ما هستند. این فرض‌ها موجب می‌شوند تا به‌طور سیستماتیک نظریات ما درخصوص مسائل دیگری چون مهاجرت، تجارت، مالیات و دیگر مسائل به‌وجود آیند. به زعم بنرجی و دوفلو درست به‌دلیل تفاوت معنادار میان فرض‌های بنیادین اقتصاددان‌ها با دیگر مردم است که اختلاف‌نظر معنادار آنها بر سر مسائل مشترک به‌وجود آمده‌ است. بنرجی و دوفلو برای کاهش این اختلاف نظر درخصوص فرض‌های بنیادین پیشنهاد می‌کنند که باید همه ما از یقین دوری کنیم و بار دیگر به مشاهده امور واقع و استفاده از علم داده برای آزمون فرض‌هایمان بازگردیم.