فراز و فرودهای علم

شاید بتوان گفت که تحول در هر علمی، طی یک دوره تاریخی مانند انفجار بزرگی است که زمینه‌ساز پیدایش کهکشان‌ها گردیده است. بخش اول

مرضیه مروج خراسانی

زمینه پیدایش این انفجار بزرگ علمی، در علم اقتصاد، نیز به ۴۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیح، یعنی به دوران فلاسفه یونان قدیم مربوط می‌شود. افلاطون و ارسطو در آکادمی‌های خود و در مدینه فاضله‌ای که خود طراحی کرده بودند، عامل خوشبختی انسان‌ها را اخلاق، ادب و فضیلت می‌دانستند، که در چارچوب مذهب حاصل می‌گردید. در مدینه فاضله افلاطون، یعنی شهر فضلا، خوشبختی انسان‌ها به فضیلت نسبت داده می‌شد و نه ثروت، پول و یا اقتصاد. تنها کارگران و پیشه‌وران بودند که باید در جهت کسب ثروت و پول، فعالیت اقتصادی می‌نمودند، و نه فضلا. زیرا، فرض بر آن بود که اگر فضلا برای کسب ثروت تلاش و فعالیت کنند، به فساد کشیده شده و هر چقدر به ثروت آنها افزوده شود، به همان میزان از فضیلت آنها کاسته خواهد شد. و جامعه مادی زده و اقتصادزده از نظر معنوی و اخلاق به بحران، نابودی، فساد و تباهی کشیده می‌شود‌ و در نهایت مردم این چنین جامعه‌ای، خوشبختی خود را به معنی واقعی از دست می‌دهند. زیرا، عامل خوشبختی انسان‌ها در چنین شهری، توجه به مسائل اخلاقی و مذهبی می‌باشد.

این عقیده مدت‌ها در آکادمی افلاطون، مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و حتی در کتاب «جمهوریت» افلاطون نیز این مهم، به دقت مورد توجه قرار گرفته و فضلا را (به منظور گسترش خوشبختی و معنویت در جامعه) از هرگونه کسب ثروت و پول منع می‌نمودند.

با ظهور حضرت مسیح و مذهب مسیحیت، اروپا برای مدت سه قرن‌،در تب و تاب دیدگاه‌ها و تعالیم حضرت مسیح قرار می‌گیرد، و با اجرای آن حاکمیت کلیساها شکل می‌گیرد، تا با ابزار مذهب، خوشبختی در جامعه ایجاد گردد. به مرور زمان، این شرایط،‌ جامعه اروپا را به رکود کشاند، به گونه‌ای که قرن سوم تا پانزدهم میلادی را «قرون وسطی» می‌نامند. به بیان دیگر، از نظر اجتماعی، فرهنگی و علمی نیز این دوران را قرون تاریکی فکر و اندیشه، و حاکمیت بی‌چون و چرای کلیساها در اروپا می‌دانند. در این دوران علم جایگاه واقعی خود را در تحلیل روابط بین پدیده‌ها از دست داده، و کشف روابط بین پدیده‌های اجتماعی، علمی و یا فرهنگی براساس ادراکات ذهنی و مشیت الهی حل و فصل می‌گردید. تمامی بدی‌ها و خوبی‌ها، مذلت‌ها و خوشی‌ها، شیوع بیماری‌ها و مرگ و میرها، شکست و پیروزی‌ها، فقط و فقط به مذهب نسبت داده می‌شد و مشیت الهی نامیده می‌شد.

در عین حال به دلیل عدم اعتقاد قلبی به علم و پدیده‌های علمی، از هرگونه بررسی علمی، جهت حل مشکلات و تحلیل روابط بین پدیده‌ها، خودداری می‌شد. در این دوران، فرد خوشبخت، کسی بود که بدون چون و چرا به کلیسا وابسته بوده و از قانون کلیسا پیروی می‌نمود، و مرید حاکمان کلیسا بود.

در اواخر قرن پانزدهم میلادی در کشور اسپانیا گروهی زمینه‌ساز یک تحول فکری، اجتماعی، فرهنگی شدند و نام این تحول «رنسانس» نام گرفت. واژه «رنسانس» در لغت به معنی انقلاب فکری، اجتماعی و عقیدتی است که از نظر اجتماعی منجر به یک تحول فرهنگی در چنین جوامعی شد. این گروه بر آن بودند که در دوران قرون وسطی، کتاب مقدس‌انجیل تحریف شده و دیدگاه‌های فلاسفه یونان قدیم در آن نفوذ کرده است.

پیروان این گروه را «پروتستان» نامیدند. واژه «پروتستان» از کلمه «پروتست» (protest) گرفته شده و به معنی اعتراض است، اعتراض به کتاب انجیل به کلیسا و تعالیم مذهبی. این گروه اعتقاد داشتند که عامل خوشبختی انسان‌ها، ثروت است و نه مذهب و فرد خوشبخت کسی است که ثروت بیشتری داشته باشد و نه اینکه فقط اقدام به اجرای تعالیم مذهبی نماید. بنابراین، نتیجه این رنسانس و نتیجه چنین تفکراتی،‌ زمینه‌ساز شکاف در مذهب مسیحیت شد و از قرن پانزدهم به بعد این مذهب به دو شاخه کاتولیک و پروتستان تفکیک شده است.

البته، کاتولیک‌ها، برخلاف پروتستان‌ها، معتقدند که هیچ گونه تحریفی در کتاب انجیل صورت نگرفته و انجیل متی همان انجیل متی است. عامل اصلی، و زمینه‌ساز این رنسانس فکری، ‌اجتماعی (و نه علمی)، تحول در عامل هنر،‌ یعنی هنر نقاشی و ادبیات بود که در آثار افرادی مانند، ولتر، لئوناردو داوینچی، میکل آنژ، شکسپیر، تی‌اس الیت، میلتون و دیگران کاملا مشهود است که در آنها نشانه‌های عدم اعتقاد به آنچه که هست و تفکر در آنچه که باید باشد، ظاهر می‌گردد. نمونه‌هایی از این اندیشه‌ها را می‌توان، مثلا، در تابلوی لبخند ژوکوند داوینچی، مشاهده نمود. این تابلوی نقاشی به گونه‌ای ترسیم و تجسم گردیده است که شاید بتوان گفت که تا به امروز کسی نتوانسته است به رمز و راز این تابلوی نقاشی پی ببرد. همچنین در تابلوی نقاشی شام آخر نیز چنین است. شاید اعتقاد این نقاش، بر این بوده است که همواره، فکر کنید و فکر کنید، به عقل خود متکی بوده و به فکر کردن اعتقاد داشته باشید، ولو آنکه، حل مساله‌ای مانند درک رمز داوینچی تا ۵۰۰ سال تا قرن حاضر و یا بیشتر طول بکشد. به علم اعتقاد داشته باشید و نه به تعالیم صرف کلیسا!! همچنین در ادبیات،‌ بیانات و نمایشنامه‌های ویلیام شکسپیر نیز به این تحول فکری اهمیت داده شده بر این مبنا که فقط به اندیشه‌ها و عقل خود ایمان داشته باشید و نه آنچه که دیگران در شما القا می‌کنند. اعتقاد به خویشتن خویش و اعتقاد به قدرت عقل و فکر راه خوشبختی شما است. در بسیاری از نمایشنامه‌های شکسپیر یعنی اتللو، مکبث، هملت، شاه‌لیر، ژولیوس‌سزار و... عدم اعتماد به دیگران حتی به همسر، برادر، فرزندان، مادران و... مشاهده می‌گردد، بر این مبنا که به راحتی به دیگران اعتماد نداشته باشید.

به اعتقاد «ماکس‌وبر»، پدر علم جامعه‌شناسی، روح سرمایه‌داری و کسب ثروت در جامعه، در مذهب پروتستان‌ دمیده شده است. زیرا این گروه از قرن شانزدهم به بعد، پول و ثروت را عامل مهم خوشبختی انسان‌ها دانسته و اقتصاد را علمی می‌دانستند که چگونگی کسب ثروت را تعلیم می‌دهد.

به عبارت دیگر، در این دوران، پروتستان‌ها بر این اندیشه و اعتقاد بوده‌اند که اگر در دوران قرون وسطی، اخلاق و ادب به واسطه تعالیم فلاسفه یونان قدیم، عامل خوشبختی انسان‌ها بوده است و کسب ثروت و پول در مرحله بعدی قرار می‌گیرد، ولی در این دوران

(یعنی قرن شانزدهم)، کسب ثروت و پول عامل خوشبختی است و توجه به مسائل مذهبی در مرحله بعدی

قرار می‌گیرد.

همچنانکه پروتستان‌ها، در این اندیشه بوده‌اند که چگونه و به چه وسیله‌ای می‌توان کسب ثروت نمود، مکتبی را ایجاد نمودند که بعد‌ها آن را «مکتب مرکانتیلیسم» نامیدند.

واژه مرکانتیلیسم و یا مرکانتیلیست، از کلمه مرکانت و یا مرچنت (Merchant) که به معنی تجارت است، اقتباس شده است که در لغت به معنی جمع‌آوری ثروت از طریق تجارت است و تجارت عامل اصلی ثروت است و ثروت نیز عامل اصلی خوشبختی است. بنابراین، در اوایل قرن شانزدهم، با پیدایش مذهب پروتستان‌، مکتب مرکانتیلیسم شکل گرفت و این گروه، عامل خوشبختی انسان‌ها را ثروت می‌دانستند که از طریق تجارت حاصل می‌گردد.

در همین دوران نیز «کریستف کلمب» یعنی کاشف آمریکا‌(ی جنوبی) به منظور کسب ثروت می‌خواهد، دل دریاها (دریای اسپانیا) و اقیانوس‌ها را برای کسب ثروت بشکافد که با مساعدت ملکه اسپانیا و به شرط کسب ثروت و انتقال آن به اسپانیا، سفر خود را آغاز می‌کند. این دریانورد (پرتغالی‌الاصل‌) با کشف قاره آمریکا (کشف سانسالوادور)، توانست ثروت‌های بسیاری را که عمدتا طلا بود، به اسپانیا باز گرداند.

بعد‌ها نیز، طی سفر‌های متعدد و با انتقال طلا و ثروت‌های بسیار به اسپانیا، در اوایل قرن شانزدهم این کشور به یک کشور ثروتمند اروپایی تبدیل شده بود. افزایش موجودی طلا و یا افزایش عرضه پول در کشور باعث افزایش تقاضا نیز گردید. در مقابل در اثر کمبود عرضه کالاها و خدمات، قیمت آنها به شدت افزایش یافت تاحدی که در این دوره کشور اسپانیا با مشکلات تورمی جدی روبه‌رو شد.

در این شرایط بحران‌زای اقتصادی، تجمل‌پرستی مردم ثروتمند اسپانیا باعث گردید که در نهایت و در اواخر قرن شانزدهم این کشور با کمترین مقاومت در مقابل حمله پرتغال شکست خورد و در این دوره رفته‌رفته این کشور به فقیر‌ترین و ضعیف‌ترین کشور اروپایی تبدیل شد.

به طور مسلم ثروتی که بدون کار و تلاش به دست آید، به آسانی نیز از دست خواهد رفت. این موضوع هم‌اکنون نیز در کشو‌ر‌های نفت‌خیز چنین است.

بنابراین، وسوسه پول‌پرستی و ثروت‌اندوزی که در قرن شانزدهم، عامل خوشبختی تلقی می‌شد، باعث جنگ و غارت بین کشور‌های اروپایی از جمله کشور هلند و فرانسه گردید تا ثروت بادآورده که با غارت آمریکا و کشور‌های دیگر اروپایی به دست آمده بود، بر باد رود. انگلستان نیز بر مبنای تعالیم مکتب مرکانتیلیسم و «عهدنامه کرامول»، مبنی بر اینکه تا می‌توانید کالا صادر کنید ولی طلا وارد کنید، توانست ثروت‌های زیادی را جمع‌آوری نموده و این کشور‌ را در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم به یکی از ثروتمند‌ترین کشور‌های اروپایی تبدیل کرد.

تجربیات تاریخی در این دوره نشان داد که طلا و نقره و یا فلزات گرانبها نمی‌تواند ثروت یا خوشبختی با دوام و پایداری را ایجاد نماید، از این رو در قرن هفدهم در فرانسه، «مکتب فیزیوکرات‌ها» شکل می‌گیرد. بنیانگذار این مکتب پزشکی است به نام «فرانسوا کنه».

وی معتقد است که عامل اصلی ثروت، فیزیک و یا زمین است و فعالیت کشاورزی، تنها فعالیت مولد و تولیدی و اقتصادی محسوب می‌شود که می‌تواند برای کشاورزان و تولیدکنندگان محصولات کشاورزی، ثروت مستمر و بادوامی را ایجاد نماید. در عین حال، تجارت و سوداگری بر مبنای مکتب مرکانتیلیستی، یک فعالیت عقیم و غیرمولد و غیرتولیدی است و نمی‌تواند به طور مستمر، عامل اصلی ثروت و خوشبختی جوامع تلقی گردد.

شهر فاضله، شهری است که در آن فعالیت کشاورزی گسترش یابد، زیرا از زمین و با کشت و تولید می‌توان به طور مستمر ثروت‌های فراوانی را به دست آورد که اگر زمانی این ثروت‌ها با غارت و جنگ و چپاول از بین برود، امکان تولید مجدد آنها وجود دارد. هم‌اکنون نیز کشور فرانسه و یا هر کشور دیگری که به توسعه پایدار رسیده‌اند، فعالیت زیربنایی اقتصادیشان را بر فعالیت کشاورزی بنا نهاده و سپس تبدیل به یک کشور صنعتی شده‌اند.

بنابراین، کشاورزی و یا تولید از زمین می‌تواند زمینه‌ساز توسعه پایدار و بادوام باشد.

رقابت دیرینه، بین کشور انگلستان و فرانسه

(از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی)، باعث شد که در قرن هجدهم، در انگلستان مکتب «کلاسیک‌ها»، به وجود آید. کلمه کلاسیک نیز از واژه کلاسور و یا کلاسه شده و یا کلاس‌بندی شده گرفته شده است. زیرا کلیه قوانین اقتصادی در این مکتب، بعدها نه تنها زمینه‌ساز قوانین علم اقتصاد به شکل امروزی شد، بلکه کلیه قوانین اقتصادی امروز نیز تحت‌تاثیر تئور‌ی‌های این مکتب است. در واقع بذر علم اقتصاد، در مکتب مرکانتیلیسم‌ها و فیزیوکرات‌ها پاشیده شده و در مکتب کلاسیک‌ها و در انگلستان به بار می‌نشیند.

بنیانگذار این مکتب، شخصی است به نام

«آدام اسمیت»، که به پدر علم اقتصاد نیز معروف شده است. وی معلم اخلاق است و در این قرن یعنی قرن هجدهم، به دانش‌آموزان علم اخلاق و ادب می‌آموزد.

آدام اسمیت، با سیر و سیاحت در کشورهای اروپایی، دلایل عمده ثروتمند و یا فقیر شدن این کشورها را در یک دوره تاریخی مورد بررسی قرار داده و نتیجه این مطالعات را در کتابی جمع‌آوری نموده و در سال ۱۷۶۶ در انگلستان آن را به نام «ثروت ملل»

(The wealth of nation) به چاپ می‌رساند و این کتاب اولین کتابی است که به‌طور علمی، علم اقتصاد را مورد بررسی قرار می‌دهد. آدام اسمیت در این کتاب نتیجه می‌گیرد که دلیل عمده پایداری ثروت یک جامعه «کار» است و کار عامل اصلی ثروت و ثروت نیز عامل اصلی خوشبختی است.

براساس دیدگاه آدام اسمیت و در قرن حاضر نیز واقعیت این موضوع که کار عامل اصلی ثروت است را می‌توان در زندگی مردم ژاپن نیز مشاهده نمود و کشور ژاپن نیز بدون داشتن هیچ نوع منابع طبیعی مانند، نفت، گاز طبیعی، آهن، معادن و یا هر عامل طبیعی دیگر و یا در حقیقت فقیرترین کشور جهان از نظر منابع طبیعی، امروزه توانسته است فقط با عامل کار، کار، کار و فعالیت به یکی از ثروتمندترین کشور جهان تبدیل شود. ولی بسیاری از کشورهای خاورمیانه با وجود داشتن منابع طبیعی فراوان و منابع انرژی‌ از نظر توسعه اقتصادی جزو کشورهای عقب مانده محسوب می‌‌شوند.

زیرا در منطقه خاورمیانه علم به معنی امروزی آن نفوذ نکرده و مردم این دیار به کار و تلاش اهمیت چندانی نمی دهند و اگر روزی در این کشورها، درآمدهای نفتی به پایان برسد، با بحران‌های اقتصادی و اجتماعی جبران‌ناپذیری مواجه خواهند شد.

اخیرا نیز کتابی تدوین گردیده است تحت عنوان «آدام اسمیت به ژاپن می‌رود.» بر این مبنا که مردم ژاپن توانسته‌اند با کار و تلاش، روح آدام اسمیت را زنده نگاه دارند.

در هر حال آدام اسمیت، معجزه کار را در نظریه

«تقسیم کار» تقویت می‌کند و اعتقاد داشته است که با تقسیم کار می‌توان تولید را افزایش داد. وی بلافاصله این ایده را در کارخانه سنجاق‌سازی به مرحله عمل درآورده و با کمال تعجب مشاهده می‌گردد که با انجام تقسیم کار در آن روز و در این کارخانه سنجاق‌سازی، میزان تولید سنجاق تا ده برابر افزایش می‌یابد.

تقسیم کار، باعث افزایش تولید، صرفه‌جویی در وقت و باعث ایجاد تخصص در نیروی کار می‌گردد که با تکرار در یک فعالیت تولیدی حاصل می‌شود.

(Practice Makes Perfect).

افزایش تولید در نتیجه تقسیم کار آدام اسمیت باعث می‌شود که در کارخانه نساجی نیز در انگلستان تقسیم کار انجام گیرد و در این کارخانه، کارگری که در هر روز باید فقط اقدام به چرخاندن قرقره‌ای نماید، به این موضوع واقف می‌گردد که آیا امکان جایگزینی نیروی دیگری به‌جای نیروی عضلانی بازوان برای چرخاندن این قرقره وجود دارد؟ این کارگر در تلاش است که انرژی بخار را جایگزین انرژی بازوان خود نموده تا این قرقره را با انرژی بخار به چرخش درآورد.

تحقق این اندیشه که با جایگزینی انرژی بخار به‌جای نیروی عضلانی انجام می‌گیرد، در انگلستان و در این کارخانه نساجی، اولین جرقه‌های انقلاب صنعتی در قرن هجدهم است و در حقیقت انفجار کاربرد علم در حل روابط بین پدیده‌ها آغاز می‌گردد. اساس این انقلاب صنعتی علمی، را می‌توان به آدام اسمیت نسبت داد و آدام اسمیت نه تنها پدر علم اقتصاد است، بلکه معجزه علم را به جهانیان نشان داده است.

زیرا، این انقلاب صنعتی که بر اساس افکار تقسیم کار آدام اسمیت به وقوع می‌پیوندد، ارزش به‌کارگیری و یا معجزه قوانین علمی را در تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مطرح می‌کند، که بعدها باعث بروز «انقلاب صنعتی دوم» که با جایگزینی انرژی الکتریکی، به‌جای انرژی بخار و یا انرژی مکانیکی انجام می‌گردد، شده و در نهایت در قرن حاضر نیز منجر به «انقلاب صنعتی سوم» یعنی جایگزینی انرژی هسته‌ای به‌جای انرژی الکتریکی گردیده است.

در عین حال، آدام اسمیت به این مساله نیز معتقد است که انقلاب صنعتی که از طریق تقسیم کار و ایجاد تخصص حاصل گردیده است و منجر به افزایش تولید نیز می‌گردد، در شرایطی می‌تواند منجر به توسعه اقتصادی ‌شود که اولا، تجارت بین کشورها آزاد بوده و «آزادی عمل و آزادی عبور» بین دولت‌ها وجود داشته و یا دولت‌ها به هیچ عنوان نباید برای شرکت‌ها، تعرفه‌های گمرکی وضع نمایند. در تجارت آزاد، نفع فردی شرکت‌ها که با هدف کسب حداکثر سود حاصل می‌گردد، باعث افزایش منافع اجتماعی و افزایش ثروت و یا درآمد ملی خواهد شد.

ثانیا، نباید دستمزد کارگران افزایش یابد. وی معتقد بود که باید به کارگران دستمزدی در حداقل معیشت پرداخت گردد. زیرا، اگر دستمزدها افزایش یابد، انگیزه تولید مثل نیز بیشتر شده و فرزندان کارگران افزایش می‌یابند که همه مازاد و یا پس‌اندازهای اقتصادی توسط جمعیت اضافی بلعیده و خنثی خواهد شد. بنابراین، آدام اسمیت و یا به‌طور کلی طرفداران مکتب کلاسیک‌ها، طرفدار اقتصاد آزاد و یا حاکمیت بخش خصوصی در اقتصاد و در فعالیت اقتصادی بوده که تنها از طریق کاهش تعرفه‌های گمرکی و ایجاد رقابت آزاد بین بخش‌های مختلف اقتصادی که باعث افزایش درآمد ملی و رشد اقتصادی خواهد شد.

در قرن هجدهم، انقلاب صنعتی و تقسیم کار، منجر به انباشت ثروت و سرمایه توسط صاحبان سرمایه گردید و شکاف اقتصادی و طبقاتی بین کارگران و سرمایه‌داران در این نظام اقتصادی ایجاد شد. در همین دوران، «دیوید ریکاردو» نیز موضوع رانت ارضی و «رانت اقتصادی» را مطرح می‌کند که نصیب صاحبان زمین‌های مرغوب‌تر و حاصلخیزتر می‌گردد.

ریکاردو اولین کسی است که ایجاد رانت اقتصادی را مطرح می‌کند، که نصیب صاحبان زمین‌های مرغوب‌تر و حاصلخیزتر می‌گردد.

ولی دیدگاه خود را از دیدگاه «مالتوس» گرفته است و مالتوس نیز اعتقاد داشت که رشد جمعیت متناسب با تصاعد هندسی افزایش می‌یابد، در حالی که رشد تولیدات غذایی متناسب با تصاعد عددی افزایش می‌یابد و در آینده بسیار نزدیک باعث می‌شود که دیگرکره زمین نتواند نیازهای غذایی جمعیت کره زمین را تامین نماید.

انفجار جمعیت باعث می‌شود که سهم سرانه غذای مردم جهان کاهش یافته و با به‌کارگیری کارخانه‌های بیشتر هم زمینه فرسایش خاک و هم زمینه آلودگی زیست‌محیطی، آلودگی هوا، آلودگی صوتی، گرم‌تر شدن کره زمین و... ‌گردد که در نهایت تعداد فقرا و گرسنگان افزایش یافته و بشر در دام فقر و گرسنگی به انقراض خود نزدیک‌تر می‌گردد و با اتوماسیون تولیدات اقتصادی و گسترش تکنولوژی، بشر با دستان خود موجبات نابودی خود را فراهم می‌سازد.

مالتوس و یا نئومالتوسیسم‌ها معتقدند که باید رشد جمعیت (به خصوص در کشورهای فقیر) چه به‌طور مصنوعی و چه به‌طور طبیعی کنترل گردد. زیرا، با افزایش جمعیت، نمی‌توان زمین‌های حاصلخیز را افزایش داده و کشاورزان مجبورند زمین‌های نامرغوب‌تر را به زیر کشت ببرند که در این شرایط صاحبان زمین‌های حاصلخیزتر از تولید بیشتر و یا رانت اقتصادی و یا درآمد (کار نکرده) بیشتر برخوردار می‌شوند.

انفجار جمعیت در سال‌های اخیر که به حدود ۵/۷میلیارد نفر رسیده و تا سال ۲۰۵۰نیز به حدود ۵/۹میلیارد نفر خواهد رسید، از نظر گرسنگی، شرایط رقت‌باری را برای انسان‌ها پیش‌بینی نموده که در چنین شرایطی نسل بشر از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به انقراض کشیده می‌شود.

در عین حال، «جان استوارت میل» نیز در همین دوران معتقد است، که به منظور توزیع عادلانه ثروت‌ها، لازم است که دولت‌ها از طریق مالیات تمامی رانت اقتصادی را از رانت‌‌خواران اقتصادی دریافت نمایند تا از ایجاد شکاف عمیق درآمدی جلوگیری شود.