مخاطب‌شناسی را از دست‌فروشی یاد گرفتم

این بازیگر گفت: «از بیرون اگر کسی من را می‌دید مثل همین بچه‌هایی که حالا دست‌فروشی می‌کنند به نظر می‌رسیدم، ولی الان که فکر می‌کنم می‌بینم که من از همان روزهایی که در کوچه پس‌کوچه‌های کرج دست‌فروشی کردم راه ارتباط برقرار کردن با مردم را یاد گرفتم. من عجیب‌ترین آدم‌ها را همان موقع دیدم و با آنها ارتباط برقرار کردم؛ برای همین حالا دیگر با اعتماد‌به‌نفس جلوی مردم ظاهر می‌شوم، هیچ‌کس عجیب‌ تر از کسانی که من آن موقع دیده بودم نیست. من همان وقت‌ها با مردم حرف‌هایم را زده‌ام. یک زمانی هم بود که تفلون تازه آمده بود به بازار و همه نجاری‌ها قاشق چوبی می‌فروختند. دانه‌ای ۵هزار(۵‌ریال) یا دوتاش ۵هزار بود. من از این قاشق‌چوبی‌ها هم کلی به زن‌های شهر فروخته بودم.»

او افزود: «می‌خواهم بگویم ما گاهی در موقعیت‌هایی قرار می‌گیریم که خیال می‌کنیم موقعیت تلخی است ولی همان‌جا تو داری کارهایی انجام می‌دهی حتی بدون درک آگاهانه از آن موقعیت برای اینکه خودت را نجات بدهی. این رسم زندگی است و به ترتیب آدم راه نجات خودش را پیدا می‌کند. هیچ شاخه‌ای زیر آفتاب نمی‌ماند و سعی می‌کند خودش را به آفتاب برساند.»