کارن اشنایدر، مدیر پروژه یک شرکت بسته‌بندی لوازم آرایشی و بهداشتی است و مسوول کمک به کارمندان جدید برای تسریع یادگیری فرآیندها و روش‌های عملی است. او مشغول آموزش یک مدیر پروژه جدید به نام دونا (نام غیر واقعی) بود که از خودش باتجربه‌تر بود و طبق گفته کارن «از دستور گرفتن خوشش نمی‌آمد». دونا از فرآیند و زمان‌بندی که شرکت در ارتباط با مشتریان به کار می‌برد راضی نبود؛ او می‌خواست بعضی مراحل خاص مثل ارسال نمونه اولیه دریافت ‌نامه امضا شده برای مرحله پیش‌تولید را کنار بگذارد تا فروش سرعت بیشتری داشته باشد. وقتی کارن به او گفت که این کار به این علت که ممکن است در لایه پایین‌تر مشکل ایجاد کند و به این خاطر نمی‌تواند این مراحل را حذف نماید، دونا نزد رئیس کارن رفت تا از او تاییدیه بگیرد.

خوشبختانه رئیس کارن طبق فرآیند استاندارد شرکت عمل کرد و موضوع را با کارن در میان گذاشت اما در عین حال از او پرسید چرا دونا به سراغ او آمده است. کارن می‌دانست که باید این موضوع را مستقیما با دونا مطرح کند، اما در عین حال باید مراقب نیز می‌بود، او می‌گوید: «می‌دانستم که اگر با عصبانیت به سراغ او بروم او می‌تواند به راحتی حالت تدافعی به خود بگیرد و حتی شاید او را به مبارزه بطلبد.» او از دونا خواست تا با هم بنشینند و موضوع را دوباره بررسی کنند. او توضیح می‌دهد «به او تاکید کردم که پیروی از دستورالعمل‌ها چقدر برای ما مهم است و دلایلی که پشت هر استدلال بود را برایش شرح دادم.» او به‌طور غیر جدی اشاره کرد که رئیسش موضوع صحبت دونا با او را برایش بازگو کرده اما او این مساله را «شخصی تلقی نمی‌کند». در عوض کارن از همکارش تشکر کرد که «سعی کرده خارج از چارچوب فکر کند که چگونه می‌توان نمونه‌ها را زودتر به دست مشتریان رساند». آن دو با یک گفت‌وگوی مثبت از آن پس روابط کاری خوبی برقرار کردند.