درد اعظم

حامد بخشی

دکترای جامعه‌شناسی و عضو هیأت علمی جهاددانشگاهی مشهد

مورد اعظم حاصل تقاطع دو آسیب یا مساله اجتماعی است که با تشدید یکدیگر منجر به شکل‌گیری واقعه دردناکی شده‌اند که با انتشار خبر آن وجدان اجتماعی جامعه آزرده شد. حاصلضرب «اعتیاد مرد» و «بی‌پناهی زن» در یک خانواده، از مرد معتاد یک جنایتکار و از زن بی‌پناه یک قربانی ساخته است. مردان معتاد بسیاری در جامعه هستند که پس از تشدید اعتیاد و بی‌کارکرد شدن نقش آنان در مقام یک همسر یا پدر، از سوی خانواده ترک شده و تا زمان فوت با خرده سرقت‌ها و سایر شیوه‌ها امرارمعاش می‌کنند.

آنان در مجاورت افراد آسیب‌پذیری نیستند که در حالات روانی ناخوش ناشی از عدم‌دسترسی به مواد مخدر یا مصرف زیاد آن، به کسی آسیب بزنند. زنان بی‌پناه بسیاری نیز در جامعه وجود دارند که با قرار گرفتن در کانون یک خانواده نسبتا معتدل، از زندگی معقولی برخوردارند. اما زمانی که زن بی‌پناه به یک مرد معتاد متصل می‌شود، نتیجه، امر متفاوتی می‌شود. زن قادر به طرد یا ترک مرد معتاد نیست. او هیچ سرپناهی و حامی‌ای به جز همان خانه و همسر معتاد ندارد. ناچار است در بدترین شرایط با او بسازد. مرد معتاد نیز در موقعیت سلطه بر افراد آسیب پذیری قرار گرفته است که هر آن ممکن است در نتیجه اثرات ناشی از سوء‌مصرف مواد مخدر، خواسته یا ناخواسته به آنان آسیب بزند. این همان چیزی است که مورد اعظم را ساخته است. اعظم فرزند طلاقی است که به‌دلیل فقدان سرپرست ناشی از آن، توسط پدربزرگ و مادربزرگ خود نگهداری می‌شده است. با فوت این دو، پسرعمه او، همسر کنونی، در نقش یک منجی ظاهر می‌شود و او را از وضعیت ناگوار رهاشدگی و بی‌پناهی نجات می‌دهد. او به جز همسرش کسی را ندارد. شغلی ندارد. درآمدی ندارد. هیچ جایی به جز خانه همسرش ندارد. ترک این خانه، می‌توانسته پیامدهای به مراتب دردناک‌تری از آنچه امروز رسانه‌ای شده است برای او به همراه داشته باشد؛ همچون جذب باندهای فحشا شدن برای امرار معاش و از دست دادن فرزندان خود. به همین خاطر، هربار که همسرش در نتیجه مصرف شیشه دچار توهم و سوء‌ظن‌های روانی به او و فرزندانش حمله‌ور می‌شده تا آستانه طلاق پیش می‌رفته، اما تأملی واقع‌گرایانه بر وضعیت خود و آینده‌ای که می‌توانسته در انتظارش باشد، موجب می‌شده تا دوباره به زندگی خود بازگردد.

اعظم ساکن منطقه خواجه‌ربیع مشهد است. منطقه‌ای دارای ساخت اجتماعی نسبتا سنتی که هنوز ویژگی‌های اجتماعی همسایگی و محله‌ای در آن به کلی از بین نرفته است. او خوش‌شانس بوده که در این محل زندگی می‌کرده و درنتیجه توجه همسایگانش از این وضعیت نجات یافته است. ساده‌دلانه است فکر کنیم هم‌اکنون ده‌ها نفر نظیر اعظم و با وضعیت او در جامعه ما وجود ندارند و چنین مصائبی را تحمل نمی‌کنند. خانواده‌های بسیاری نظیر خانواده اعظم در نقاط حاشیه شهر وجود دارند که دیگر از آن روابط همسایگی در آن‌ها خبری نیست و هیچگاه مواردی نظیر آنچه بر سر اعظم آمده نه آشکار می‌شود و نه رسانه‌ای. از این رو لازم است که به این جریان، به مثابه موردی از موارد بسیار بنگریم، با این تفاوت که شانس آن را داشته که رسانه‌ای شود و در نتیجه موردحمایت قرار بگیرد.این تصویر صرف زندگی یک شخص یا خانواده نیست، بلکه توصیف‌گر یک سنخ خانواده دچار آسیب است که در جامعه موارد قابل‌توجهی دارد.

از سویی رواج موادمخدر صنعتی (به‌دلیل سهولت تولید و قیمت ارزان) به تاثیرات و پیامدهای ویژه روان- تنی، نظیر سوء‌ظن و بدگمانی، پرخاشگری و .... منجر می‌شود. از سوی دیگر، فقدان حمایت‌های اجتماعی از خانواده‌های این افراد، در نبود حمایت‌های خانوادگی یا توانمندی‌های شخصی آنان، به مسائل حادی همچون مورد اعظم منجر می‌شود. می‌توان قدری برای اعظم اندوهگین شد و سپس خرسند از اینکه «او» تحت حمایت قرار گرفته و مساله حل شده به زندگی ادامه می دهد. ولی باید بدانیم که «هم‌اکنون» اعظم‌های بسیارِ دیگری در وضعیت او قرار دارند که معلول فقدان «حمایت اجتماعی» از زنان بی‌سرپناه است. وجود سرپناه‌ها (شلترها) ی اجتماعی برای حمایت از زنان قربانی خشونت خانوادگی و ارائه مشاوره‌های حقوقی و اجتماعی به آنان یک لازمه جوامع متجدد شهری شده‌ای است که دیگر روابط سنتی حامی زنان در خانواده نیست. مورد اعظم بایستی تلنگری باشد برای تقویت حمایت‌های اجتماعی جدی از اقشار آسیب‌پذیر جامعه. ازجمله پایش و حمایت از خانواده‌های افراد معتاد برای جلوگیری از آسیب زدن آنان به اطرافیان خود، به ویژه نزدیکان آسیب‌پذیر همچون زنان و کودکان.