حوض آبی
مجتبی سرانجام پور سالهایی نه چندان دور که خانه مادربزرگ حیاط داشت ،حوض آبی پر از ماهی قرمز داشت ، پدربزرگ داشت ،سفره بزرگ گلدارو بشقابهای چینی گل سرخ داشت ، نهار جمعه داشت ،خنده داشت ،احترام به بزرگتر داشت،بعد از غذا لحاف دوز محله داشت،خاطرات جوانی پدربزرگ و کودکی پدر داشت و عصر که موقع رفتن به خانه بود غم داشت ،گذشت. سالهایی که تمام شور و شوقم شنیدن قصه های مادربزرگ و تماشا کردن راه رفتنش بود و خندیدن به غرولندهایش به پدربزرگ .بعد از آن روز که مادربزرگ به سفری دراز رفت و پدربزرگ هم شش ماه بعد دوریش را تحمل نکرد دیگر رغبتی برای گذشتن از آن محله قدیمی ندارم، آنجا را کوبیدند وبا آجرهای قدیمیش پی ساختمان جدید را ریختند و چند طبقه روی آن ساختند و همه را فروختند ، برای پدربزرگ و مادربزرگ خانه جدید دو طبقه ای خریدند تا هروقت که دلشان برای هم تنگ شد بتوانند حرفی بزنند و تنها نباشند. گاهی وقتها که به دیدنشان می روم صدایشان تا بیرون خانه دو طبقه می آید که گلایه می کنند از دلتنگی ،خوب حق دارند.
راوی این تصاویرمحمد رضا آخوندی عکاس 26ساله ای است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.