ما همه هواداریم
علی ضیائی بعضی چیزها در زندگی ما مردم نازنین، بدون علت مشخصی فرهنگ شده است. مثلا در مورد هر چیزی اظهارنظر می‌کنیم. این اظهار نظر دو رو دارد. روی اول از روی هواداری است که معمولا نظر‌دهنده می‌خواهد آن را نشان ندهد. روی دوم هم معمولا از مخالفت است؛ یعنی به گونه‌ای مخالفیم؛ حتی اگر با کل ماجرا مخالف نباشیم؛ بالاخره جایی هست که فکر می کنیم احتمالا جور دیگری باشد، بهتر است. علاقه‌ای هم داریم به مخالفان و تند زبانان؛ البته نه در مورد خودمان! وقتی که کسی مخالف دیگری است و آن را با زبان تندی می‌گوید، به شکل عجیبی محبوب می‌شود. بعضی چیزها هم هست که هر چه تلاش می‌کنیم بدون علت مشخصی فرهنگ نمی‌شود؛ مثلا اینکه بگوییم نمی‌دانم یا بلد نیستم.

برش اول
جمع شدن و دورهم بودن برای ما مردم نازنین عادت خوشایندی است. حالا بهانه‌اش عروسی باشد یا عزا! که صد البته امیدواریم به شادی و خرسندی دورهم جمع شویم. بعضی‌ها هم همیشه پیش قدم‌اند و بانی. زنگ برنند همه را جمع کنند، حتی اگر بهانه جمع شدن خیلی برای خودشان جذاب نباشد. یکی از دوستان هم دقیقا چنین ویژگی دارد. با اینکه خودش از طرفداران دو آتشه فوتبال نیست و اخبارش را هم پیگیری نمی‌کند، روز شنبه تماس گرفته بود که در دفتر کارش با تمام پرسنل قرار است فوتبال ببینند و اصرار که بروم. به قول او دورهمی اگه ببازیم هم کیف می‌دهد. بی‌راه هم نمی‌گفت. تنهایی با شلوار ورزشی بنشینیم در خانه فوتبال ببینیم که خیلی بی‌لطف است. در نتیجه قبول کردم.
یکشنبه نزدیک ساعت یازده و نیم بود که از خانه بیرون زدم. خیابان‌ها خلوت بود. فکر کردم احتمالا همه خود را به جایی رسانده‌اند تا بازی ایران و بحرین را تماشا کنند یا شاید اصلا آن روز کسی اگر کار ضروری نداشته از خانه بیرون نیامده است تا بازی را ببیند. نزدیک ساعت دوازده بود که رسیدم سرکوچه دفتر آقای دوست. به ذهنم رسید بروم تخمه بخرم که هم دست خالی نرفته باشم هم اینکه تخمه با فوتبال مثل ساندویچ است و نوشابه.


برش دوم
آجیل‌فروشی آن نزدیکی‌ها نبود. در نتیجه وارد یک بقالی 6 متری شدم که سردرش بزرگ نوشته بود سوپر مارکت.... بحث فوتبال داغ بود بین صاحب مغازه و دونفر دیگر که به تلویزیون کوچک بالای سر مغازه‌دار نگاه می‌کردند. تا گفتم تخمه آفتاب گردون، مغازه‌دار پرسید: آقا شما استقلالی هستید یا پرسپولیسی؟ گفتم چه فرقی می‌کند امروز بازی تیم ملی است. گفت: بله، ایشالا هم با این بازی‌های تدارکاتی که داشتیم می‌بریم، گفتم ببینم اگه پرسپولیسی هستید پول جمع کنیم بخریمش باهم. تازه فهمیدم دارد شوخی می‌کند. من هم به شوخی گفتم نه من می‌خواهم سهام منچستریونایتد را بخرم. ناگهان صاحب مغازه جدی شد و گفت: آفرین! چرا سهامشون رو نفروختن؟ ما هواداریم می‌خواهیم سهام بخریم. گفتم آقا ضرر می‌کردید. باشگاه‌ها بدهکارند. گفت آقا من 40 ساله پرسپولیسیم. سودش همینه! تخمه را کشید و حساب کردم و وقت خروج گفت آقا 290 میلیارد تومان قیمت گذاشتن. کی این پول رو دارد؟ یه کاری کردن فقط خودشان بتونند بخرند. گفتم خودشان یعنی کدامشان؟ گفت چه می‌دونم من و شما که نمی‌تونیم بخریم، فقط یکی از خودشون می‌تواند بخرد. خداحافظی کردم و بیرون آمدم. خودشان ذهنم را درگیر کرده بود. ما مردم نازنین به چه کسی می‌گوییم خودمان و به چه کسی می‌گوییم خودشان؟


برش سوم
وارد ساختمان شدم. چند دقیقه بیشتر به شروع بازی نمانده بود. در واحد باز بود. داخل شدم. منشی سلام کرد و پرسید: با کی کاردارید؟ گفتم: با کسی کار ندارم. آمدم فوتبال ببینم. همینطور که منشی گیج و هاج و واج درمانده بود که چه بگوید دوست عزیز از اتاق کناری آمد و سلام کردو احوال پرسی. داخل اتاق شدیم 14-13 نفری بودندکه ازیک ال سی دی بزرگ همه مشغول تماشای ورود بازیکنان به داخل زمین بودند. بحث در مورد ترکیب بود و شیوه بازی. سلامی به همه کردم و تخمه‌ها را دادم به دوستم. گفتم اوضاعتان بد هم نیستا با این تعداد پرسنل. تو نمی‌خواهی پرسپولیس یا استقلال را بخری؟دوست عزیز که رئیس شرکت بود گفت مگه فوتبال تو این مملکت سودی هم دارد؟ حالا چند قیمت گذاشته اند؟ گفتم پایه 290 تومان. رویش را کرد به دو نفر از کسانی که در اتاق بودند و با خنده گفت: بعد از بازی روی استقلال پرسپولیس کار کنید. ببینید تا چقدر می‌ارزد پول دهیم بالایش. بعد با همان لبخند رو به من گفت: تیم بازرگانی شرکت هستند. گفتم برآورد کنند. جفتمان خندیدیم.بازی شروع شده بود. خانم منشی از راهرو صدایش را بلند کرد که هر وقت گل زدند مرا صدا کنید! همچنان بحث ترکیب و حضور بازیکنانی که از اروپا به تیم ملی دعوت شده بودند گرم بود. چند نفر از بازی راضی بودند و از کی‌روش طرفداری می‌کردند. عده‌ای هم می‌گفتند که فلان مربی وطنی بهتر بود. اما نکته مهم این بود که همه می‌خواستند بدانند چرا علی کریمی با تیم نرفته است. که گل دقیقه 47 حاج صفی اتاق را منفجر کرد.pic1

برش بازگشت
نیمه اول تمام شد و تخمه‌ها هم ته کشیده بود. همه خوشحال بودند اما نگران. تا شروع نیمه دوم بازی هرکس سراغ کارش رفت به جز یکی از پرسنل که تازه فهمیدم اتاق کارش همانجا بوده که ما مشغول دیدن فوتبال بودیم. به دوستم گفتم یاد بازی ایران- استرالیا افتادم. آن موقع هم یه همچین وضعیتی بود. همه سرکارشان فوتبال می‌دیدند. عجب روزی بود. همه از خانه هایشان تلویزیون برده بود محل کارشان. بعد هم که داور سوت را زد همه همه چیز را ول کردند و ریختند توی خیابان. اتفاقا ورزشگاه هم همین جا بود. درست بغل همین ورزشگاه. پرسید یعنی همان جا یه ورزشگاه جدید ساختند؟ گفتم: بله دقیقا کنار ورزشگاه قدیمی یه کوچک‌تر اما مدرن تر. گفت خوب حالا به نظرت پرسپولیس استقلال را باید خرید یا یه باشگاه با این ساختار را در استرالیا؟ نیمه دوم شروع شد و با بازگشت بازیکنان به زمین پرسنل هم به اتاق برگشتند تا نیمه دوم را ببینند. اواسط نیمه هر کس نظری داشت در مورد تعویض کردن و تغییر شیوه بازی. اما همه یک صدا دلشان می‌خواست هرچه می‌توانیم به بحرین گل بزنیم. گل دوم مسعود شجاعی این امید را بیشتر کرد. بد جوری حس ۴ تا زدن به بحرین وجود داشت. دوستم بلند گفت: حالا همین دوتا هم خوب است. اما همه یک صدا به آن بازی کذایی اشاره می‌کردند که بحرین ۳-۱ مارا برد و باعث شد جام جهانی را از دست بدهیم. اما گویا رقصیدن بحرینی‌ها بعد از بازی با خودم پرچم عربستان که با شکست ما صعود کرده بود بد جوری توی دل همه مانده بود. با خودم سگفتم بعضی چیزها انگار هرگز از حافظه تاریخی مردم پاک نمی‌شود. مردمی که خیلی حافظه تاریخی خوبی ندارند.pic۲


برش آخر
بازی با همان نتیجه دو بر صفر تمام شد و همه سرکارشان برگشتند. اما بعضی‌ها همچنان از شیوه بازی در حالی که از نتیجه راضی بودند انتقاد می‌کردند. ما هم به اتاق مدیر عامل رفتیم تا به قول آقای دوست اندکی پذیرایی بشویم و گپ بزنیم وبعد برویم.گفتم ببین مردم ما نتیجه‌گرا هستند و کی‌روش هم دقیقا این کار را بلد است اما با وجود به‌دست آمدن نتیجه باز هم اعتراض دارند. آقای دوست که دیگر به صندلی مدیر عاملی تکیه زده بود گفت: آدم‌ها دوست دارند صدا و نظراتشان شنیده شود. البته بعضی‌ها هم هستند که همیشه معترضند. مثل علی کریمی یا محمد مایلی‌کهن و خیلی‌های دیگر. مردم چون حس می‌کنند صدای اعتراض‌شان را امثال این آدم‌ها به گوش همه می‌رسانند دوست‌شان دارند. آقای مدیر عامل عقیده داشت که وجود این آدم‌ها در یک سیستم خیلی هم خوب است. به شرط آنکه در پست اجرایی نباشند. گفتم یعنی کجا باشند؟ گفت: ما خودمان یکی از همین همیشه معترض‌ها را همین جا داریم. تا وقتی کارش اجرایی بود به نظرمان می‌آمد که همیشه غر می‌زند. به او کار نظارتی دادیم. هنوز هم اعتراض دارد به خیلی کارها اما این اعتراض‌ها ایراد سیستم را تا حدود زیادی نشان می‌دهد. باید به این آدم‌ها پست نظارتی یا مشاور و تحقیقاتی بدهند. اگر سرجایشان باشند خیلی هم خوب است. البته باید از آنها بخواهیم که راهکار هم بدهند. اینجاست که اعتراض‌شان کم و منطقی می‌شود. گفتم به شرط آنکه بیایند و بگویند نه اینکه قهر کنند یا هی بگویند مسائلی هست که نمی‌توانم بگویم یا خود مردم می‌دانند یا بعدا می‌گویم. درون یک پروسه شفاف اعتراض می‌تواند مثبت باشد وگرنه بیشتر شبیه شوی «من را ببینید» است.pic۳


بیرون قاب
داخل شرکت جلسه‌ای بود و من خداحافظی کردم و تمام مسیر تا دفتر روزنامه به این فکر می‌کردم که چقدر از اعتراض‌های ما منفعت شخصی دارد و چقدرش برای منافع آن باشگاه یا مجموعه و سازمان و... است. ما مردم نازنین معمولا متعرضان را دوست داریم تا وقتی که به خودمان اعتراض نکنند. چقدر اعتراض‌هایمان از روی هواداری است و چقدر ناراحت می‌شویم وقتی به چیزی اعتراض می‌شود که هوادارش هستیم. به روزنامه که رسیدم یک عکس برایم خیلی جذاب بود. صحنه شادی گل مسعود شجاعی و لبخند جهانبخش که قرار بود به جای او وارد زمین شود اما با زدن این گل تعویض‌اش به تاخیر افتاد. چقدر حس تیم بودن دارد این عکس. و چقدر جذاب است دیدن شادی یک تیم برای پیروزی. حتی اگر به تو بازی کمتری برسد.pic۴