مثلی هست که می‌گوید تنها روز آسان دیروز بود - ۲۸ آذر ۹۲
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد.
هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.

اپیزود دوم- ورودی ۱
در کسری از ثانیه فرمانده «بلک هاوک» در کشویی هلی‌کوپتر را باز کرد. من فقط توانستم او را به بیرون هل دهم. چشمانش با دوربین‌های دید در شب پوشیده شده بود. به اطرافم نگاه کردم. هم‌قطارانم را می‌دیدم که در کنار هلی‌کوپتر به آرامی در حرکت بودند.
غرش موتور هلی‌کوپتر در فضای کابین طنین افکن شد و دیگر شنیدن صدای هیچ چیز چیز جز بال چرخان «بلک هاوک» که بر هوا شلاق می‌زد ممکن نبود. باد جوری به صورتم ‌خورد انگار که به آن تکیه داده‌ام. خیلی سریع اطرافم را از نظر گذراندم و نگاهی دزدکی به شهر «ابیت آباد» انداختم.
یک و نیم ساعت پیش، ما در بلک هاوک «ام اچ ۶۰»* نشسته بودیم و در دل شبی تاریک و بدون نور ماه به پرواز درآمدیم. تنها نور موجود، کورسوی چراغ‌هایی بود که در جلال‌آباد افغانستان در مرز پاکستان روشن بود. مطالعه‌ای که هفته‌ها بر روی عکس‌های ارسالی از ماهواره انجام شده بود نشان می‌داد یکساعت با هدف فاصله داشتیم. با اینکه کابین از شب تاریک‌تر بود نوری کم که در داخل محوطه هلی‌کوپتر پرتو انداخته بود تاریکی را می‌شکست.
من کنار در سمت چپ هلی‌کوپتر چمباتمه زده بودم و تقریبا فضایی نداشتم تا کش و قوسی به خودم بدهم. پیش از پرواز صندلی‌های هلی‌کوپتر را برداشته بودند تا وزن آن متعادل شود. از این‌رو همگی کف هلی‌کوپتر نشستیم. هر چند برخی دیگر پیش از پرواز از یک فروشگاه، صندلی‌های پارچه‌ای را که برای کمپ‌های کوچک استفاده می‌شود خریده و بر روی آنها نشسته بودند. بالاخره توانستم به پاهایم کش بیاورم و سعی کردم تا خون در رگ‌های آن به جریان بیفتد. پاهایم بی‌حس و ماهیچه‌هایم مچاله شده بود. ما دو تیم بودیم. گروهی که در اطراف من نشسته بودند و هلی‌کوپتر دوم که ۲۳ تن دیگر از همکارانم در گروه «دیوگرو» یا «گروه پیشرفته جنگی نیروی دریایی ایالات متحده» بودند تیم حمله کننده را تشکیل می‌داد. من به همراه این تیم ده‌ها بار در عملیات‌های مختلف شرکت کرده بودم. برخی از آنها را افزون بر ۱۰ سال بود می‌شناختم و به همدیگر اطمینان کامل داشتیم.
پنج دقیقه مانده به مقصد، کل کابین سرزنده بود. ما کلاهخودها را سر گذاشتیم و رادیوها را بررسی و برای آخرین‌بار سلاح‌های خود را بازرسی کردیم. لباس من با متعلقاتش در حدود ۶۰ پوند وزن داشت که حتی یک گرم آن اضافی نبود و برای هدف مشخصی طراحی شده بود. ترکیبات و میزان تجهیزات همراه من در تمرینات بارها امتحان شده بود تا بهترین ترکیب مطمئنه انتخاب شود.
گروه حمله کننده به دقت انتخاب شده بود. آنها از با تجربه‌ترین کوماندوهایی بودند که گردآوری شده بودند. در ۴۸ ساعت گذشته در حالت آماده باش بودیم، اما عملیات به تاخیر می‌افتاد و باز عزم حرکت می‌کردیم و در این مدت مدام در حال کنترل کردن تجهیزاتمان بودیم. ما چیزی فراتر از «آماده باش» بودیم. این عملیاتی بود که من از رویدادهای ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ رویای آن را داشتم. آن اتفاقات را در اتاقی در «اکیناوا» دیدم.
از تمرین بازگشته و به اتاقم رفته بودم که متوجه شدم دومین هواپیما نیز خود را به ساختمان مرکز تجارت جهانی کوبیده است. گویی سنگی آسمانی از ناحیه‌ای مخالف به ساختمان اصابت کرده است و جداره‌های آتش از آن بیرون می‌ریزد. مانند میلیون‌ها آمریکایی که به خانه باز گشته بودند ناباورانه به تماشا نشستم. تماشایی توام با دلشوره.
برای باقی روز نمی‌توانستم از جلوی تلویزیون تکان بخورم. در واقع نمی‌توانستم آن چیزی را که دیدم باور کنم. برخورد یک هواپیما می‌توانست تصادفی باشد. اما در حالی که تلویزیون در مورد هواپیمای اول توضیح می‌داد هواپیمای دوم نیز وارد «شات تلویزیونی» شد. هواپیمای دوم حمله کرده بود و دیگر شک و شبهه‌ای باقی نمی‌گذاشت. امکان نداشت این تصادفی بوده باشد. در زمان حمله «بن لادن» این نخستین حضور من در نیروی دریایی ایالات متحده بود. و زمانی که اسم «بن لادن» را شنیدم تصور می‌کردم که قرار است یک روز بعد در افغانستان بجنگیم.
در طول یک سال و نیم گذشته، ما تمرینات سختی پشت سر گذاشته بودیم. در تایلند، فیلیپین، تیمور شرقی، و چند ماه آخر را نیز در استرالیا دوره دیده بودیم. آنچنانکه حمله را مشاهده می‌کردم، شوق خروج از «اکیناوا» در من می‌جوشید و خودم را در کوه‌های افغانستان مجسم می‌کردم که در پی ستیزه‌جویان القاعده هستم تا حداقل بتوانم قدری جبران مافات کنم.
اما هرگز دستوری در این زمینه صادر نشد.
ادامه دارد...
*بلک هاوک «ام اچ ۶۰» نوعی هلی‌کوپتر جنگی که می‌تواند تهاجم هوایی، امداد پزشکی و سواره نظام هوایی را انجام دهد. این هلی‌کوپتر به گونه‌ای طراحی شده که می‌تواند ۱۱ نفر را با تجهیزات کامل حمل کند و مجهز به صدا خفه کن و رادار گریز است.