دیدار شاه حسینی و مصدق

من رفتم و دو روز در مزرعه آقای کاشانی ماندم که مجاور املاک آقای دکتر مصدق بود. وقتی آنجا رسیدم، آقای کاشانی ساعت ۵/ ۸ صبح گفت برویم دیدن آقای مصدق. انتهای باغ آقای کاشانی باغ انگوری بود که مصدق آنجا قدم می‌زد. وسط باغ ایستادیم که آقای مصدق از در بالای باغ وارد شد، ظاهرا مطلع بود که قرار است من بروم. سلام کردم و کاغذ را دادم و وقتی گرفت گفت شما تا کی هستید؟ گفتم تا فردا هستم. گفت فردا همین ساعت همین جا بیایید. فردا‌‌ همان ساعت رفتم و تنها حرفی که به من زد این بود که شما هم در این جبهه (ملی) هستید؟ گفتم بله افتخار دارم. پرسید شما در تهران هستید؟ گفتم بله، گفت اسم شما؟ گفتم شاه‌حسینی هستم. دیگر چیزی نپرسید و من هم چیزی نگفتم. نامه را گرفتم و آوردم و به آقای زنجانی تحویل دادم. البته نه می‌دانستم محتوای این نامه‌ها چیست و نه درصدد بودم اطلاع داشته باشم. این موضوع دو بار ظرف یک ماه و نیم اتفاق افتاد و باز به‌‌ همان باغ رفتم و دیگر هم خدمت ایشان نرسیدم.»

- به نقل از گزارش «سکوت راوی صادق تاریخ» نوشته  سرگه بارسقیان، مندرج در «تاریخ ایرانی»