جلسات طولانی، وزیران خسته

بعد هم هیچ ابایی از این نداشت که از راهی برود که خلوت‌تر باشد و خوب خاطرم هست که ما از وسط خیابان استانبول مثلا ساعت یازده صبح به طرف مجلس شورای ملی رفتیم. خوب، بدیهی است که هم یک مقدار در ترافیک اختلال ایجاد کرده بودیم، هم اینکه جلب توجه همه مردم شده بود که هیات وزیران تازه به مجلس می‌روند. یا اینکه جلسه هیات وزیران تشکیل می‌داد و این جلسه گاهی وقتی تا یک یا دو بعد از نصف شب طول می‌کشید که بسیار چیز احمقانه بی‌ربطی بود. چون مثلا برای من که کارم را از صبح خیلی زود شروع می‌کردم دیگر پس از ساعت نه یا ده شب واقعا احتیاج به استراحت داشتم و اینها همین‌طور این بحث‌های خودشان را تکرار می‌کردند. متوجه هم شده بودم که مثلا از یک ساعتی به بعد در این گونه جلسات هیات وزیران همه خسته بودند و جز تکرار مطلب کاری در پیش نبود. ولی خود حسنعلی منصور بعدا اعلامیه‌ای که باید رادیو بخواند تنظیم می‌کرد و این را می‌خواندند و می‌گفتند که جلسه هیات وزیران تا یک و نیم یا دو صبح ادامه داشت. این نه فقط برای بعضی از مردم ناآگاه خیلی جالب بود، بلکه حتی شاه هم خیلی تحت تاثیر این جریانات قرار گرفته بود.

تغییری در نوع مسائلی که به هیات وزیران رجوع می‌شد اتفاق نیفتاده بود؟

 نه. شاید با آمدن یکی، دو نفر آدم‌هایی که تحصیلات بالاتر از حد رسول پرویزی و اینها داشتند مثلا می‌خواستند یک جلوه بیشتری به کارها بدهند. ولی در عمق مطلب نمی‌توانم بگویم که تغییر خیلی زیادی داده شده بود. ولی منصور به خیال خودش یک مقدار رفورم‌هایی می‌خواست بکند.

مثلا می‌خواست برای کالاهایی که کشاورزها تولید می‌کردند یک قیمتی را تثبیت بکند. من در همان جلسه اول خیلی مخالفت کردم و به او هم توضیح دادم گفتم که اگر شما این کار را بخواهید بکنید، کار خطرناکی است.

برای اینکه اگر می‌بینید در کشورهای پیشرفته یک چنین پشتیبانی را می‌کنند اول یک تکنیک کشاورزی پیشرفته‌ دارند بعد دست به حمایت می‌زنند. اما اگر شما حمایت بکنید از کشاورزی عقب‌افتاده خیلی بی‌راندمان، مانع توسعه کشاورزی می‌شوید و کار دیگری انجام نمی‌دهید. بنابراین از این کار منصرف شد. ولی خاطرم هست که چندی بعد دو مرتبه گفت که «ما فکر کردیم که این انحصار قند و شکر را از بین ببریم.» البته قند و شکر مسوولیتش با وزارت دارایی و با هویدا وزیر وقت دارایی بود، بنابراین من اصراری در این جریان نداشتم و به منصور هم گفتم که این کار احتیاج به یک آمادگی‌هایی دارد برای اینکه در کشورهایی که قند و شکر در انحصار دولت نیست، یک هیات نظارت بر صنعت و بازرگانی شکر دارند به صورت Sugar Board. ولی زیاد پاپی این حرف‌ها نبود و چون قیمت بین‌المللی قند و شکر هم بسیار گران شده بود، بنابراین توجیه‌شان هم این بود که ما می‌خواهیم از زیر بار این کار رد بشویم، قیمتش هر چه هست خودشان می‌دانند. و به این ترتیب انحصار قند و شکر را برداشتند. البته چند ماه بعد هم قیمت‌ها شروع کرد به تنزل، و بنابراین همه این کسانی که شکر خریده بودند دچار مقداری زحمت شدند برای فروش جنسشان.

ناگفته نماند که در این وسط خود حسنعلی منصور هم با همکاری مهدی لاله که از موسسان بانک تهران بود و سال‌های طولانی هم مدیر آن بانک بود، در این معامله قند و شکر دست داشت و استفاده خوبی هم توانست بکند به دلیلی که الان به شما توضیح خواهم داد.

 این پایین آمدن قیمت قند و شکر یک‌مرتبه باعث شد که اینها حس بکنند که در این شرایط بهتر است که جلوی افتتاح اعتبار را بگیرند برای اینکه افراد تازه‌ای که با قیمت‌های ارزان می‌توانند به بازار بیایند اگر اینها جنس را بفروشند تمام آنهایی که جنسی بیش از آن وارد کردند از بین خواهند رفت، بانک‌ها بیچاره می‌شوند و... و این حرف هم خیلی صحیح بود و خوب خاطرم هست که یک صبح شنبه‌ای بود که‌ جلسه هیات عالی برنامه داشتیم و پیش از جلسه منصور نظر مرا در این مورد خواست و من به او گفتم که وضع خیلی خطرناکی الان پیش آمده و او گفت که آیا به نظر من باید جلوی واردات آزاد قند و شکر گرفته بشود یا نه؟

گفتم من این کار را تاکید می‌کنم و او هم کاملا آمادگی داشت هویدا هم همچنین، به عبارت دیگر تصمیم گرفتیم به وضع قبلی برگردد. منصور از من خواست که این جریان را فوری به بانک مرکزی اطلاع بدهم و به آنها دستور بدهم که به همه بانک‌ها بگویند که جلوی افتتاح اعتبار را بگیرند.

من هم این کار را کردم و دستگاه هم آن‌چنان بر آن مسلط بود و کارش را خوب انجام می‌داد که مطمئن بودم که از داخل هیچ اتفاقی نمی‌افتد. ولی بعدا به صورت خیلی مسلم به من گفته شد که درست است. همان موقع منصور، مهدی لاله را هم مطلع کرده بود و از طریق آن یک مقدار شکر به قیمت ارزان خود آنها خریدند و به قیمتی که دولت از بقیه واردکنندگان شکر را خرید به دولت فروختند و این نوع پول‌ها هم به حسابی میرفت در سوئیس به‌نام حسنعلی منصور و پدرش، البته اینها را بعدا فهمیدم.

- از خاطرات علینقی عالیخانی‌در گفت‌و‌گو با حبیب لاجوردی، ۱۹۸۵