محمدعلی مختاری: مکتب مرکانتیلیسم از قرن شانزدهم تا نیمه قرن هجدهم رواج داشت. نظریات مکتب مرکانتیلیسم متناسب با رونق تجارت و اهمیت روزافزون مبادلات بین‌المللی شکل گرفته‌ است اما با گذشت زمان این مکتب در مورد اقتصاد سیاسی نیز دیدگاه‌هایی ارائه کرد. در واقع مرکانتیلیست‌ها اقتصاد را تابع سیاست می‌دانند و از نظر آنها سیاست بر اقتصاد سیطره دارد که این نقش دولت مداخله‌‌گرا را افزایش می‌دهد و در حقیقت مداخله سیاسی و مقررات دولتی پرهزینه و ارتجاعی است که می‌تواند به تبعیض‌های گسترده منجر شود.

سیاست‌های اقتصادی مرکانتیلیست‌ها در اواخر قرن ۱۸ مورد نقد قرار گرفت. دیوید هیوم عقیده داشت که مرکانتیلیسم ممکن است در کوتاه‌مدت وضعیت تجاری را بهبود بخشد ولی این امر در درازمدت به زیان کشور خاتمه می‌یابد. با روی کار آمدن لیبرالیسم اقتصادی و شکل‌گیری سندیکاها و سازمان‌های غیرحکومتی و پررنگ شدن نقش آنها دولت از جایگاه یک بازیگر مطلق خارج شده و به نوعی تعدیل قدرت رخ داد که این دقیقا منطبق با آموزه‌های جهانی شدن است. در حقیقت سپردن این میزان قدرت اقتصادی به دولت در نظام مرکانتیلیستی و محدود کردن رقابت، زمینه مساعدی را برای هدر دادن منابع و فساد فراهم خواهد کرد و زمینه جهانی شدن و رشد آن را هم از بین خواهد برد. برخی از اقتصاددانان معتقدند نظام اقتصادی ایران در بسیاری از مواقع به جای حرکت به سمت اقتصاد بازار به سمت مرکانتیلیسم حرکت کرده و این موجب پررنگ شدن نقش دولت‌ها شده است به نحوی که یک اتحاد استراتژیک و یک اشتراک منافع بین سوداگران و قدرت‌های سیاسی وجود دارد؛ بر این اساس دولت که وظیفه آن ایجاد عدالت بوده است، بیشتر به‌عنوان ابزاری برای سوداگران کار می‌کند. ایجاد دیوارهای بلند حمایتی و یک نوع ملی‌گرایی افراطی از مشخصات این رویکرد است. سوال اینجاست که اساسا آیا اقتصاد ایران به سوی این نوع تفکر حرکت کرده است یا خیر و تبعات و راه‌حل‌های مقابله با آن چیست؟