آفروپیانِ استعمارزده

درگیری بین معترضان عمدتا جوان و پلیس پرسش‌‌‌هایی را در مورد میزان خشونت و تخریب‌‌‌های رندومی ایجاد کرده است. اما موضوع دیگری نیز مطرح ‌‌‌شده است: این پرسش که چگونه کشتن نائل و خشم متعاقب آن در خیابان‌‌‌ها با نژادپرستی سیستماتیک در جامعه‌‌ فرانسه و گذشته‌‌ طولانی استعماری این کشور مرتبط است. امانوئل مکرون، رئیس‌‌‌جمهور فرانسه، قتل نائل را «غیرقابل‌‌‌توجیه» و «غیرقابل توضیح» خواند؛ توضیحی که «کریستال فلمینگ»، استاد جامعه‌‌‌شناسی دانشگاه استونی‌بروک نیویورک، با آن مخالف است. او می‌‌‌گوید: «این غیرقابل توضیح نیست، یک راز نیست؛ نژادپرستی است.» فلمینگ افزود که اعتراضات و شورش‌‌‌ها پس از تیراندازی مرگبار پلیس «واکنشی به نژادپرستی فرانسوی است که با استعمار مرتبط است.» او می‌‌‌افزاید که هر دو معمولا توسط مقام‌‌‌ها و سیاستمداران فرانسوی رد و از حافظه‌‌ جمعی -«با وجود قرن‌‌‌ها سرکوب نژادی بر اقلیت‌‌‌ها و جمعیت‌‌‌های مستعمره‌شده»- پاک می‌‌‌شوند.

درست است که فرانسه یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌‌‌های استعماری اروپا بود. از قرن شانزدهم تا دهه‌‌ ۱۹۷۰، رهبران آن، مانند بسیاری دیگر از رهبران در این قاره، بر این باور بودند که «ماموریت تمدن‌ساز» آنها، استثمار قهرآمیز کشورها و سرزمین‌‌‌ها در سراسر جهان را توجیه می‌‌‌کرد. در حالی که انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ «آزادی، برابری و برادری» را به همه‌‌ مردان فرانسوی (نه زنان که این داستان دیگری است) در سرزمین اصلی فرانسه وعده داد، اما کسانی که در مستعمرات بودند فقط می‌‌‌توانستند حقوق برابر را در خواب ببینند. زندگی روزمره‌‌ آنها با سرکوب مشخص‌‌‌ شده بود. مردان و زنان مجبور شدند با فرهنگ و زبان فرانسوی «همگون‌ساز» [آسیمیله] شوند. نقش فرانسه در الجزایر به‌‌‌ویژه یک‌موضوع بسیار حساس باقی‌‌‌مانده است. این کشور شمال آفریقا ابتدا در سال ۱۸۳۰ مستعمره شد، سپس در قلمرو ملی فرانسه ادغام شد.

زمانی که الجزایر استقلال خود را بازپس گرفت، جنگی خشونت‌‌‌بار آغاز شد که صدها ‌هزار کشته، عمدتا در سمت الجزایر، بر جا گذاشت و در نهایت به پایان حکومت فرانسه در سال ۱۹۶۲ منجر شد. تقریبا در همان زمان، فرانسه مجبور شد از کنترل سایر مستعمرات خود نیز صرف‌‌‌نظر کند که بیشتر به دلیل موفقیت جنبش‌‌‌های استقلال‌‌‌طلب بود. بااین‌‌‌حال، برخی از سرزمین‌‌‌های ماورای بحار تاکنون باقی‌‌‌مانده‌‌‌اند. این کشور نفوذ اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را در مستعمرات سابق خود، عمدتا در قاره‌‌ آفریقا حفظ کرده است؛ برای مثال با حمایت از رهبران مستبد برای دفاع از منافع خود.

مکرون، رئیس‌‌‌جمهور فرانسه، بیش از هر رئیس دولت دیگری پیش از خود، گذشته‌‌ استعماری کشورش را به‌‌‌عنوان یک «جنایت تاریخی» پذیرفته و به آن اعتراف کرده است. او متعهد شد که مصنوعات دزدیده‌‌‌شده را پس دهد و کمیسیون‌‌‌هایی را برای بررسی نقش فرانسه در الجزایر و در جریان نسل‌‌‌کشی در رواندا تشکیل دهد. اما منتقدانی مانند کریستال فلمینگ ادعا می‌کنند که این خیلی دور نمی‌رود. بسیاری می‌‌‌گویند فرانسه باید مسوولیت کامل خود را در قبال گذشته بپذیرد؛ به‌‌‌عنوان‌‌‌مثال در مورد اعتراف به جنایات ارتکابی در دوران حکومت استعماری‌‌‌اش. بااین‌‌‌حال، مکرون اعلام کرده است که قصد ندارد به خاطر نقش کشورش در الجزایر «طلب بخشش» کند؛ «زیرا همه‌‌ پیوندها را از بین می‌‌‌برد.» عناصری از جامعه‌‌ فرانسه و کتاب‌‌‌های مدرسه مدت‌‌‌هاست استدلال می‌کنند که استعمار جنبه‌‌‌های مثبت هم دارد. در سال ۲۰۱۷، مارین لوپن، سیاستمدار راست افراطی گفت که استعمار فرانسه به مستعمرات سابق «خیلی چیزها داد.» این واقعیت که لوپن به دور دوم انتخابات در سال‌های ۲۰۱۷ و ۲۰۲۲ راه یافت و این شانس را دارد که رئیس‌‌‌جمهور بعدی فرانسه شود، نشان می‌دهد که این تفکر هنوز چقدر گسترده است.

فلمینگ می‌‌‌گوید درعین‌‌‌حال «دولت فرانسه همچنان خود را غیر‌نژادپرست نشان می‌دهد.» در واقع، فرانسه مدت‌‌‌هاست که خود را «کوررنگ» معرفی می‌کند، به این معنی که هیچ سرشماری یا اطلاعات دیگری در مورد نژاد شهروندانش جمع‌‌‌آوری نمی‌‌‌کند یا اجازه‌‌ جمع‌‌‌آوری نمی‌‌‌دهد. بااین‌‌‌حال، این چیزی نیست که بسیاری از مهاجرتباران، مانند کسانی که اکنون معترض هستند، تجربه می‌کنند. «روخایا دیالو»، نویسنده و یکی از شناخته‌‌‌شده‌‌‌ترین فعالان برابری‌ نژادی فرانسه می‌‌‌گوید: «مشکل نژادپرستی سیستماتیک در پلیس فرانسه وجود دارد.» دولت فرانسه بارها این اتهام را رد کرده است. نهادهای حقوق بشری فرانسه می‌‌‌گویند مردان جوانی که سیاه‌پوست یا عرب شناخته می‌‌‌شوند، ۲۰برابر بیشتر احتمال دارد توسط پلیس فرانسه متوقف شوند. بسیاری از آن مردان جوان ریشه‌‌ خود را به مستعمرات سابق فرانسه برمی‌‌‌گردانند و در به‌‌‌اصطلاح «بانلیو» یا حومه‌‌ شهرهای بزرگ مانند پاریس، مارسی یا لیون زندگی می‌کنند.

همان‌طور که نویسنده‌‌‌ای به نام «جانی پیتس» در کتاب خود با عنوان «آفروپیان: یادداشت‌‌‌هایی از اروپای سیاه» نوشت، این مکان‌‌‌های ممنوعه [یا «بانلیوها»] در واقع یک «اثر جانبی» از ایجاد پاریسی بود که امروزه بسیار موردعلاقه است. در اواسط قرن نوزدهم، ناپلئون سوم به «ژرژ یوجین هاوسمان»، برنامه‌‌‌ریز شهری، دستور داد تا پاریسی جدید با خیابان‌‌‌های وسیع‌‌‌تر و سیستم فاضلاب بهتر ایجاد کند (پاریسی که عمدتا توسط ثروت‌‌‌های استعماری آفریقا تامین مالی می‌‌‌شد). آنهایی که بودجه‌‌ کمتری داشتند به حواشی و حومه‌‌‌ها رانده شدند. پس از جنگ‌جهانی دوم، ساختمان‌‌‌های بلند در پاسخ به رشد اقتصادی ساخته شدند که مهاجرت را تشویق می‌‌‌کرد. از نظر تاریخی، دولت فرانسه از این «بانلیوها» غفلت کرده است. نیکلا سارکوزی، رئیس‌‌‌جمهور سابق، در سال ۲۰۰۵ به‌‌‌عنوان وزیر کشور پیشنهاد کرد که حومه‌‌ شهر را با یک دستگاه تمیزکننده‌‌ فشارقوی تمیز کند.

از آن زمان تاکنون برنامه‌‌‌هایی تنظیم‌‌ و صحبت‌‌‌هایی انجام‌‌‌ شده، اما تغییر چندانی اتفاق نیفتاده است. یکی از ساکنان نانتر، جایی که نائل در آن کشته شد، گفت که دولت فرانسه «این وضعیت محرومیت» را ایجاد کرده است. وی افزود: «من فقر و بدبختی را می‌‌‌شناسم. به نظر می‌رسد نمی‌‌‌توانیم از شر آن خلاص شویم.»