مشروطه؛ انقلاب طبقه‌ متوسط
گروه تاریخ اقتصاد- آنچه می خوانید بخش پایانی (دوم) مقاله دکتر ایوان سیگل، استادیار دانشگاه نیویورک است که در شماره پیشین با عنوان « طبقه متوسط تبریز در دوران مشروطه» منتشر شد:
مسوولیت اعلان شده انجمن تبریز این بود که "به امورات جزئی و عرایض شخصیه" رسیدگی کند، اموری که اعضای مجلس ملی در تهران وقت لازم برای انجام آن کار‌ها نداشت. (انجمن، ج۱، ش۲۴) اما به‌زودی، توجه کردند که این کار بدون دادگستری غیرممکن بود. (انجمن، ج۱، ش۳۴) به هر حال، خیلی از مسایل انجمن نه جزئی و نه شخصی بودند! در کارنامه روز انجمن که در روزنامه انجمن چاپ شده است می‌خوانیم که اگرچه که انجمن اوقات بسیاری را صرف امور تشریفاتی می‌کرد (خصوصا خواندن تلگرام‌ها از تهران)، اما بیشتر وقتش را به مسائل روز پرداخته بود. اینها شامل کمیابی نان و مسایل مربوط (زمینداران و دهداران ظالم و محتکر، دهاتی‌های نا‌فرمان، شهرهایی که از فروختن غلات به تبریز خودداری می‌کردند) و مسائل سیاسی در شهرهای گوناگون آذربایجان (مشکلات برپا کردن انجمن‌ها، سرکشی قبائل، تجاوزات عسگریان عثمانی) و الخ بود. انجمن شکایات مردم را دریافت کرده و سعی می‌کرد که مسائلشان را حل و فصل کند.»
همان‌طور که گفته شد، انجمن امکان گردهمایی مردم عادی را فراهم کرده بود و آنها یاد گرفتند که برای مطالباتشان به جوش و خروش بپردازند. اصناف، که از طبقه متوسط سنتی بشمار می‌روند، از بارز‌ترین نمونه این‌ها بود. البته این به آن معنی نیست که همیشه مطالبات ترقی‌خواهانه ‌داشتند. در میان آن‌ها خباز و قصاب هم بودند که بیشتر مورد نفرت اهالی بودند، و گاهی نیز میان درخواست‌های انجمن و منافع صنفی تنش‌هایی هم پیش می‌آمد. اما به هر حال نطفه‌های مدنیت و مشارکت مردم رفته رفته شکل می‌گرفت. (ر. ک. مثلا انجمن، ج۱، ش۳۱، ۳۷، ۷۲)
غیرعادی هم نبود که گاهی مردمان عادی وارد انجمن شده و به اعضای انجمن اعتراضاتی داشته باشند. مثلا یک‌بار مشهدی میریعقوب مجاهد با جمعی از اهالی و سادات وارد اطاق مذاکره گشته با تشدد، بنای داد و فریاد گذاشتند و به اعضا اظهار کرده متعرض شدند که قصور از شماست که مطالب اتفاقیه اطراف را از ملت مخفی می‌دارید (انجمن، ج۱، ش۴۳)
در واقع، هم انجمن و هم واعظ‌ها مجبور بودند اهالی شوریده را «با دلایل و نصایح و مواعظ» ساکت کنند و وکلای اصناف را قانع کنند که بازار را باز کنند. (انجمن، ج۱، ش۶۹، ۸۳) و گاهی هم «اصناف و کسبه» می‌توانستند اراده خودشان را بر انجمن تحمیل کنند. (انجمن، ج۱، ش۷۰، ۷۱)
به جز انجمن، موسسات دیگری هم بودند. یکی مجاهدین بود. هر محله تبریز یک دسته مردهای مسلح داشت که مشق کردند، البته فرق بین دسته‌های مجاهدین محله‌ای بود. اما کسروی راجع به آنها نوشت: «جوانان چشم از خوشی و آسایش پوشیده سختی مشق و ورزش را بر خود هموار [ساختند]… مردان خانواده‌دار پس از کوشش‌های روزانه که به خانه بر می‌گردند به آسایش نپرداخته بی‌درنگ به سربازخانه شتافتند و در آنجا در زیر سنگینی تفنگ مشق یک، دو [نمودند]… علما و سادات با همه سنگینی و خویشتنداری دامن به کمر زده و تفنگ به دوش انداخته پا به زمین [کوفتند]… کسانی که در تبریز نبودند شاید چنین پندارند که کسان آبرومند به این کار بر نمی‌خاسته‌اند. ولی ما می‌دانیم که انبوه آزادی‌خواهان کسان آبرومند و نامدار بودند، مثلا آقا میرکریم… اگرچه در بازار بزازی بیش نبود، ولی مرد پارسایی بود که پیش مردم احترام بسیار داشت. ابراهیم آقا که او نیز فدای سیاست روسیان گردید مرد بازرگان و توانگری بود و خانه او در نوبر که تاکنون برپاست بهترین دلیل است که زندگانی خوش و آسوده‌ای داشته. حاج مهدی آقا کوزه‌کنانی که از بس که جان‌فشانی در راه مشروطه می‌کرد و مال و جان در این راه دریغ نمی‌داشت لقب ابوالمله یافت…» (تاریخ هجده ساله آذربایجان، نسخه‌ای که در پیمان چاپ شده، ج۱، صص ۱۰۲‌-‌۱۰۱) در عذرخواهی از قبول کردن اعانه، مجاهدین اصرار کردند که ما «کسبه و اصناف بازاری» و «کسبه و اصناف محترم»‌ایم. (انجمن، ج۱، ش۷۵).
دوم، دو سازمان‌ سوسیال دموکرات بودند، که مرکز یکی از آنها در تبریز بود و دیگری در قفقاز (باکو). به نوشته احمد کسروی: «نخست یک سال پیش از جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان قفقازی در باکو از روی مرامنامه «سوسیال دموکرات» روس، دسته به نام «اجتماعیون عامیون» پدید آوردند… سپس چون در ایران جنبش مشروطه برخاست در تبریز، شادروان علی مسیو و حاجی‌علی دوافروش و حاجی رسول صدقیانی و دیگران،‌‌ همان «مرامنامه» را به فارسی ترجمه و دسته «مجاهدین» را پدید آوردند و خود یک انجمن نهانی به نام «مرکز غیبی» برپا کردند که رشته کارهای دسته را در دست می‌داشت و آن را راه می‌برد. در‌‌ همان هنگام کسانی از‌‌ همان ایرانیان قفقاز به تبریز و دیگر شهر‌ها آمدند.
به این سان مجاهدین در تبریز دو تیره می‌بودند: یکی آنان که از قفقاز آمده و دیگری آنان که از خود تبریز برخاسته بودند. آن تیره هم جز از تبریزیان نمی‌بودند، و خود آزموده‌تر و چابک‌تر می‌بودند و به ملایان و کیش پروا نمی‌داشتند و از این‌رو مردم از آنان رمیده می‌بودند. اینان چون خود را بسته کمیته باکو می‌شمارند چندان که می‌بایست فرمان‌برداری از «مرکز غیبی» نمی‌نمودند و از چندی باز به این اندیشه می‌بودند که دست علی مسیو و همراهان او را کوتاه ساخته و رشته کار‌ها را خود به دست گیرند.
از اینجا کشاکش و دشمنی سختی در میانه پدید آمد و بی‌آنکه مردم از چگونگی آن آگاه گردند از هر دو سو بسیج جنگ و خونریزی دیده شد که هر دمی بیم آغاز آن می‌رفت. در نتیجه این… بازار‌ها باز نشد و انجمن برپا نگردید و مردم با بیم و نگرانی به سر بردند. ولی چون سردستگان از هر دو سو بیشتر کسان بافهم و آزموده‌ای می‌بودند، از خونریزی جلو گرفتند…» (تاریخ مشروطه ایران، ص۳۹۱)
کریم طاهرزاده بهزاد، که خود عضو یکی از فرقه‌هایی بود که به وسیله مرکز غیبی راهنمایی می‌شد، کم و بیش روایت کسروی را تصدیق می‌کند، هر چه در جزئیات با وی تفاوت‌هایی دارد. مثلا، همانند مهدی مجتهدی، نقش تقی‌زاده در سازمان دادن جنبش را اغراق‌آمیز توصیف می‌کند. مثلا ادعا می‌کند که «سر دسته مجاهدین آذربایجان دستورات تقی‌زاده را بدون کم و کسر انجام می‌دادند!» (قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص۱۸) سپس، نویسنده به عضویت درآمدن خودش را به سازمان سوسیال دموکرات توصیف می‌کند. جالب این است که این پروسه حاصل هیچ‌گونه انگیزه سیاسی برای وی نبوده است. یکی از دوست‌هایش روزی به نویسنده می‌گوید که: «می‌گویند کسانی هستند که نام خود را فدایی گذاشته‌اند و اگر کشته شوند به بهشت خواهند رفت. بیا ما هم فدایی شویم… وی به او می‌گوید که: … یک مرکز غیبی وجود دارد که آنجا را هیچ‌کس نمی‌شناسد و دستورات را هم‌‌ همان مرکز غیبی می‌دهد! و پذیرفتن عضو هم با این شرایط است که پس از اینکه تحقیقات کاملی در اطراف اخلاق داوطلب و خوشنامی فامیل او به عمل آمد ورقه عضویت صادر می‌کند و ما باید درخواستی نوشته و به آن مرکز غیبی بفرستیم، تا شاید پذیرفته بشویم!» (همانجا، ص۶۳) «جالب اینجا است که یکی از بارز‌ترین مزایا خوشنامی فامیل داوطلب است.»
اما وقتی که نوبت به پخش اسلحه به مجاهدین می‌رسد نقش سوسیال دموکرات‌ها در کتاب طاهرزاده بهزاد مبهم به نظر می‌رسد: «آقای سید حسن تقی‌زاده که در آن ایام در تهران بود، پیش‌بینی‌های خود را توسط برادران تربیت به تبریز می‌فرستاد و آنان نیز این پیش‌بینی‌ها را توسط سخنگویان و هادیان به جامعه و به مجاهدین در بالای منابر و اجتماعات عمومی بیان می‌کردند… پس از تشکیل حزب اجتماعیون عامیون که مرکز آن در قفقاز بود، بنا شد که مجاهدین امنیت تبریز را هم به‌عهده بگیرند. بنابراین مسلح شدن آنان ضروری تشخیص داده شد و وعاظ… در بالای منابر لزوم تهیه اسلحه سرد و گرم را شرعا مجاز معرفی کردند…» (همانجا، ص ۱۳۳‌-‌۱۳۲)
البته اختلافات و رقابت‌هایی هم بین مرکز غیبی که در تبریز قرار داشت و مجاهدین قفقازی که مرکزشان در قفقاز بود وجود داشته است. عجیب این است که نویسنده به این مساله نمی‌پردازد تا اواخر تاریخش. او می‌نویسد که کم و بیش وقتی که تقی‌زاده به تبریز بازگشت، یک «گارد ملی» تشکیل شده بود به سبب «بی‌رضایتی از رفتار بعضی از سران فرقه اجتماعیون عامیون و عدم وجود انتظام و اطاعت کامل در میان افراد آنان» اما این گارد ملی از «طبقات تجار و کسبه محترم‌تر و معتبر‌تر بود تا مجاهدین» تا حدی که توانست احساسات نفرت طبقاتی میان مجاهدین را برانگیزد. نویسنده ادامه می‌دهد که «حزب دموکرات [حزب تازه تاسیس شده به دست تقی‌زاده، حزبی که با گارد ملی ارتباطی نزدیک داشت] نسبت به فدائیان و اعضای فرقه اجتماعیون عامیون و به طور کلی مجاهدین خوش‌بین نبودند، آنان را بدون انضباط می‌نامیدند و اعمال ناپسند بعضی از فراش‌های دیروزی را که وارد جرگه مجاهدین شده بودند، به رخ آنان می‌کشیدند!» (همانجا، ص۲۶۱)
وقتی که نامه‌های شیخ علی ثقه الاسلام را بخوانیم، می‌بینیم که این مشروطه‌طلب محافظه‌کار مجاهدین قفقازی را به سازمان مرکز غیبی ترجیح می‌داد مثلا، وقتی که زن‌های خانه‌دار که از کمیابی نان به ستوه آمدند و سعی می‌کردند یک محتکر را (که اتفاقا طرفدار مشروطه بود) کتک بزنند، وی نوشت که مجاهدین قفقازی بودند که سعی کردند او را نجات بدهد. و بعد از آنکه این بیچاره کشته شد، نویسنده نوشت که «مجاهدین، خصوصا اشخاصی منسوب به قفقازی ‌‌نهایت همراهی را در سد فتنه داشتند.» (نامه‌های تبریز، ص۹۸) ثقه‌الاسلام همه «مرکز‌ها» را «قفقازی» می‌داند. به هر حال، نمی‌خواهد همه «قفقازیون» و اعضای مرکز‌ها را با یک چوب براند. (همانجا، صص ۱۲۸‌-‌۱۱۸).
در تبریز در عصر مشروطه، مردم عادی بیش از هر جای دیگر در ایران حاضر به شرکت در زندگی سیاسی بودند. ربط مردم طبقه متوسط به جهان خارج از ایران یا از راه تجارت یا تربیت نظامی یا جست‌و‌جوی شغل، نقش اساسی در این امر ایفا کرد. این فضای نسبتا باز گذاشت که خرده روحانیان کنجکاوی‌شان در ایده‌های خارجی را طی کنند و مردم عادی به طرزهای تشکیلاتی غیرسنتی خو کنند. نقش تبریز در انقلاب مشروطه نقطه ورود افراد عادی طبقه متوسط در سیاست دسته‌جمعی مردم ایران بود.

مشروطه؛ انقلاب طبقه‌ متوسط