دیدی در یک گاراژ خاکی کارگران ایرانی چه می‌کنند؟

در راه به شیرزاد ‌(که خود فارغ‌التحصیل دانشکده صنعتی ایران و آلمان بود و سال‌ها با چنین کارگرانی کار کرده بود) گفتم: دیدی؟ در یک گاراژ خاکی چند کارگر ایرانی چه می‌کنند. باید اینها را کمک کرد تا همه ترقی کنند ما باید آنها را صاحب کارخانه کنیم. فردای آن روز اصغرآقا به دفتر کار من آمد. او را پهلوی خود نشاندم و گفتم: چند ماه دیگر نمایشگاه صنعت برای نخستین بار در تهران افتتاح می‌شود. شاه برای بازدید می‌آید. من می‌خواهم تو در نمایشگاه شرکت کنی و غرفه خوبی داشته باشی. تو یک شاسی اتومبیل جیپ بخر و در گاراژت با دست یک بدنه تمیز بساز و روی آن شاسی بگذار و آن را قشنگ رنگ کن و همه را در غرفه مخصوصی که در نمایشگاه برایت درست خواهم کرد بگذار، شاه به غرفه تو خواهد آمد. کاری کن که مورد توجه قرار بگیری. هر کمکی در این زمینه می‌خواهی بگو برایت فراهم می‌کنم.