شبه‌جزیره اسرارآمیز (قسمت سی‌و هفتم)

ترجمه: محمدحسین باقی

پایتخت کره‌شمالی یکی از ناشناخته‌ترین مکان‌ها در کره زمین است. برای بیش از نیم قرن حکومت کره‌شمالی با دقت تمام، امکان دسترسی به تصاویر و گزارش‌ها از پیونگ یانگ را مدیریت کرده و این بدین معناست که برای مردم خارج از کره‌شمالی این شهر هنوز بسیار ناشناخته است. آن تصاویری که از پیونگ یانگ منتشر می‌شود به دقت مهندسی شده است و معمولا تجمعات بسیار سازمان یافته یا رژه در هنگام مراسم خاص را منعکس می‌سازد. به ندرت زندگی مردم معمولی نشان داده‌می‌شود (یا اصلا نشان داده نمی‌شود). به همین ترتیب، در درون کشور، پیونگ یانگ از سوی رسانه‌های دولتی به‌عنوان پایتخت انقلاب نشان داده می‌شود؛ بنابراین، بسیاری از ساکنان این کشور تصور اندکی از واقعیت هستی و زندگی روزانه در پایتخت دارند. در این سلسله مقالات که ترجمه‌ای است از کتاب «کره شمالی: دولت پارانویا» به قلم پاول فرنچ تمام زوایای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و ایدئولوژیک کره‌شمالی بررسی شده است. شاید اطلاعات ارائه شده در این بخش، کمتر به چشم خوانندگان فارسی زبان آمده‌باشد. این سلسله مقالات که ترجمه فصل‌هایی از کتاب مذکور است می‌تواند اطلاعاتی غنی از هر آنچه در کره‌شمالی می‌گذرد به خواننده ارائه دهد.

با این وجود، پیونگ یانگ آزادانه از چین و سایر دولت‌های سوسیالیستی برای توسعه سیستم اقتصادی خود چیزهایی به عاریت گرفته است. دوره بازسازی فشرده کولیما و تاکید بر بسیج توده- که در اوت ۱۹۵۸ آغاز شد- پس از اشتراکی‌سازی نهایی تمام زمین‌ها در کره‌شمالی هیچ شباهتی به جنبش «استاخانویت» در شوروی یا جنبش «جهش بزرگ به جلو» در چین نداشت؛ بسیاری از اصول هدایتگر جوچه و سیاسی شدن زندگی روزمره در آن بازتاب استفاده از «کتاب قرمز کوچک» مائو در چین بود. علاوه‌بر این، انزوای این کشور و تلاش برای خودکفایی تاکتیک‌هایی را از آلبانی به عاریت گرفت، درحالی‌که ایده جنگ دائمی - اگر از جورج اورول قرض نگرفته باشد- تا حدی منبعث از کاسترو در کوباست. در ابتدا بسیاری به کره‌شمالی به‌عنوان نمونه موفق برنامه‌ریزی سوسیالیستی می‌نگریستند. با این حال، این کشور الگو به‌زودی در میان بسیاری از ناظران خارجی به افسانه و توهم تنزل یافت.

جوهر و روح کولیمایی

در برداشت کره‌شمالی از اقتصاد دستوری، خودکفایی به یک دغدغه تبدیل شد و تمام تولید تابع اساسی‌ترین نیازهای دولت شد. اقتصاد مارکسیستی کلاسیک بر خودکفایی و انزواطلبی صراحت ندارد؛ در واقع، واردات کالاهایی را تشویق می‌کند که در داخل ساخته نمی‌شود. با وجود ویرانی تقریبا کامل مناطق زیادی از کره‌شمالی - به‌ویژه پیونگ یانگ - در طی جنگ کره، برنامه بازسازی بر جوهر و روح کولیما تاکید می‌ورزید. هرچند کره‌شمالی آزادانه از شوروی و چین چیزهایی به عاریت می‌گرفت اما تلاش داشت به نوعی بذر خود را بکارد و فاصله خویش از «کومکون» را حفظ کند و معتقد بود که نمی‌توان به راحتی تامین کننده مواد خام برای کشورهای کومکون باشد و باید پایه کشاورزی و صنعتی خود را به صورت مستقل توسعه دهد.

چرا کره‌شمالی مسیر خودکفایی را انتخاب کرد؟ این بیشتر مساله ایدئولوژی بود تا اقتصاد و در این معنا، کره‌شمالی شبیه به چین بود. درست زمانی که چین در طی «جهش بزرگ» و «انقلاب فرهنگی» خود اقدام به محدود کردن تماس با جهان خارج در پاسخ به ۱۵۰ سال تجربه بد از سرمایه‌داری خارجی کرد، پیونگ یانگ هم شکلی از بیگانه ستیزی نسبت به جهان خارج را توسعه داد که دیکته‌کننده مسیر انزواطلبی بود و به نوبه خود، رهبری کیم را تقویت کرد. این ناسیونالیسم سیاسی افراطی به شکلی از ناسیونالیسم اقتصادی هم تبدیل شد. انصاف این است که تجربه آغازین کره‌شمالی از «همکاری سوسیالیستی» مثبت نبود. از زمان تشکیل کره‌شمالی، این کشور شکوه می‌کرد که مسکو از وضعیت پیونگ یانگ به نفع خود و فروش اجناس خود با قیمت‌های بالا سوء استفاده می‌کند درحالی‌که مواد خام کره‌شمالی را با قیمت اندکی خریداری می‌کند. کره‌شمالی تا حد زیادی از بُعد کشاورزی هنوز بی‌ثمر است اما ذخایر معدنی غنی‌ای دارد و شوروی از این مساله برای خرید مواد معدنی ارزان سوءاستفاده کرد. همچنین درست است که بر خلاف برخی دیگر از کشورهای سوسیالیستی، کره‌شمالی هیچ صنعت توسعه‌یافته‌ای را که قادر باشد از آن به نفع خود سلب مالکیت کند «به ارث نبرد» درحالی‌که کوبا این کار را با صنایع شکر و تنباکو انجام داد.

با این حال، اصل اقتصادی بسیار متداول در کره‌شمالی- تمرکز گرایی (بیشتر به‌عنوان یک اصل سیاسی، نه اقتصادی) - از اتحاد جماهیر شوروی وارد شد که یک معادل کره‌ای هم برای آن ساخته شد که این معادل از آژانس قدرتمند کمیته برنامه‌ریزی دولتی شوروی (گوسپلان) اخذ شده بود. این اقتصاد دستوری بود که استالین بر تمام اقمار شوروی در سال ۱۹۴۵ تحمیل کرد؛ این اقتصاد در ادامه مدلی اساسی بود که در تمام «دموکراسی‌های خلقی» - آلبانی، بلغارستان، چکسلواکی، آلمان شرقی، مجارستان، لهستان و رومانی - و پس از آن در کشورهایی مانند ویتنام و کوبا دیده شد. اقتصاد دستوری «سانترالیسم دموکراتیک» را جایگزین «بازار سیاسی»، برنامه‌ریزی مرکزی و اقتصاد دولتی، اشتراکی سازی کشاورزی و تمرکز برنامه‌ریزی اقتصادی را جایگزین بازار اقتصادی می‌کند و بر صنعتی شدن سریع و اولویت صنایع سنگین تاکید می‌ورزد. این سیستم در دهه ۵۰ در کره‌شمالی پذیرفته شد، آن هم در زمانی که بسیاری از اقتصاددانان، حتی در غرب، هنوز تردید داشتند که تخصیص دولتی منابع ممکن است سیستم کارآمدتری از سازماندهی صنعتی باشد تا تخصیص بازاری.

شبه‌جزیره اسرارآمیز (قسمت سی‌و هفتم)