چهره مخرب پدر و پسر

در واقع، آخرین سال‌های حکومت ظل‌السلطان در اصفهان به منزله توفانی ویرانگر بود؛ زیرا او که با به شاهی رسیدن برادرش مظفرالدین‌شاه امید سلطنت خود را از دست رفته می‌دید، به تلافی، بیشتر این شاهکارهای برجسته را که در دنیا بی‌نظیر بود، خراب کرد و مصالح آنها را فروخت.»

ظل‌السلطان سه سال از مظفرالدین‌شاه بزرگ‌تر بود؛ ولی چون مادرش از خاندان قاجار نبود، به ولایتعهدی منصوب نشد. مهدی بامداد در کتاب «شرح حال رجال ایران» نوشته است: از جمله اقدامات جنون‌آمیز ظل‌السلطان، قطع اشجار خیابان‌ها و تخریب شمار زیادی از ساختمان‌های زیبای صفوی در اصفهان بود. برخی از ابنیه عصر صفوی تخریب‌شده توسط ظل‌السلطان عبارتند از: باغ و قصر سعادت‌آباد، عمارت هفت‌دست، قصر نمکدان، آیینه‌خانه، بهشت برین، بهشت آیین، انگورستان، بادامستان، نارنجستان، کلاه فرنگی، باغ تخت، باغ آلبالو، باغ طاووس، عمارت و باغ نقش جهان، باغ فتح‌آباد، گلدسته، تالار اشرف، عمارت خورشید، سرپوشیده، عمارت خسروخانی، باغ زرشک، باغ چرخاب، باغ محمود، باغ صفی میرزا، باغ قوشخانه، باغ نظر، عمارت و سردر باغ هزارجریب، عمارت جهان‌نما و بسیاری از بناهای دیگر. ظل‌السلطان همچنین آیینه‌کاری‌های روی ستون‌های عالی‌قاپو و چهل‌ستون را از میان برد و علاوه بر این دستور داد روی نقاشی‌های نفیس داخل چهل‌ستون را با گچ بپوشانند و نقاشان قاجاری روی آنها نقاشی‌های کم‌ارزش خود را بنگارند.

یکی دیگر از عمارات تخریب‌شده، عمارت نمکدان بود. این عمارت دارای سه طبقه و هشت گوش بود و در مجموعه کاخ‌های سلطنتی سعادت‌آباد در جنوب زاینده‌رود قرار داشت. این عمارت در سال۱۳۰۶ ه.ق به دستور ظل‌السلطان و به دست میرزا رضای بنان‌الملک از اجزای دستگاه ظل‌السلطان خراب شد.

اکنون هیچ از آن باقی نمانده است. دیگری عمارت آیینه‌خانه و تالار آن که عمارتی بود شبیه چهلستون مشرف بر زاینده‌رود و در مجموعه کاخ‌های سلطنتی سعادت‌آباد قرار داشت، این عمارت را نیز ظل‌السلطان به دایی خود حاج علی‌خان فروخت؛ به شرط آنکه ویرانش کند و چنین شد. عمارت دیگر، سردر باغ هزار جریب بود، همچنین سردرهای چهارباغ بالا که تقریبا به چهل می‌‌رسید که هر کدام آنها را یقینا چندین معمار در یک ماه با تفکر و تدبر طرح‌ریزی کرده بودند و از بس چنار داشت زمین خیابانش در تابستان آفتاب نمی‌‌دید و معروف به طاق زبرجد بود. تمامش را بریدند و از پولش برای خود اساس سلطنت چیدند و دیگر سردر باغ زرشک که رشک قصور فردوس برین و غیرت ابنیه روی زمین بود، کندند و بردند و خوردند. خانه بی‌مدعی سفره بی‌انتظار.

 دیگری چهارباغ عباسی بود که اکنون صورت یک عباسی ندارد. درخت‌های چنار سربه فلک کشیده آن را با اره بریدند. قصر جهان‌نما که واقعا در ارتفاع جهان‌نما بود در محل دروازه دولت قرار داشت و بازمانده از عصر صفوی بوده است. این عمارت را بانوی عظمی، خواهر ظل‌السلطان، دستور تخریب داد. به این بهانه که از بالای آن اندرونی حرم‌خانه سلطنتی یعنی هشت بهشت به چشم می‌‌آمد. هفت دست و تالار طویله نیز از دوران صفوی باقی بودند و به‌دلیل بی‌توجهی دولت یا به‌خاطر فروختن مصالح آن از میان رفتند. هفت دست در جنوب زاینده‌رود و تالار طویله در اطراف میدان نقش‌جهان قرار داشت. مدرسه دده خاتون نیز که توسط یک کنیز بنیان شده بود، تخریب شد؛ همچنین مدرسه والده که قرینه مدرسه چهارباغ بود و هم در مکان و هم در بزرگی و در نظافت و بنیان هیچ کمتر از مدرسه سلطانی نبود. دیگری مدرسه جعفر قلی‌آقا بود که به کلی تخریب شد و این سه مدرسه از جمله هفت مدرسه معروف اصفهان بودند. عمارت صدری نیز نو‌‌ترین عمارتی بود که در کمال استحکام و تازگی به دستور ظل‌السلطان فروخته و ویران شد. این عمارت را میرزاحسین‌خان صدر اصفهانی، حاکم اصفهان و وزیر فتحعلی‌شاه ساخته بود.  ۲۱محرم۱۳۲۵ه.ق هنگامی که ظل‌السلطان برای تاج‌گذاری محمدعلی شاه به تهران رفته بود، مردم اصفهان در اقدامی اعتراضی بازارها را بستند و در میدان نقش جهان تحصن کردند. خواسته آنها عزل ظل‌السلطان پس از ۳۴ سال بود. این اعتراضات دو هفته به طول انجامید و در این مدت صدها تلگراف به تهران زده شد تا اینکه محمدعلی شاه وی را از حکومت اصفهان عزل و نظام‌السلطنه را جانشین وی کرد. مسعودمیرزا به سفر اروپا رفت و پس از بازگشت ۱۲تیر ۱۲۹۷ در باغ نو اصفهان در گذشت و در مشهد به خاک سپرده شد.

 شاه حکم می‌دهد که مرا منفور گرداند!

حاج سیاح در خاطراتش به نقل از ظل‌السطان آورده است که تخریب آثار و ابنیه اصفهان به حکم ناصرالدین شاه و توسط ظل‌السلطان صورت گرفته است:

«در ایامی که آقا (سیدجمال‌الدین اسدآبادی) در اصفهان بود از خراب کردن عمارات عالی صفویه و قلع آثار آن دودمان مطلع شد. بسیار بسیار اوقاتش تلخ شد. روزی که به بازدید رکن‌الملک و مشیرالملک کسان ظل‌السلطان می‌رفت به من گفت: «در این باب به ایشان طعن سخت خواهم کرد.» گفتم: «چیزی نفرمایید فایده ندارد.» قبول نکرده، گفت: «همه این بدی‌ها از سکوت و صبر آنانی است که محض خوف یا طمع دنیا حق را نمی‌گویند.» پس از اینکه با ایشان ملاقات کرد، فرمود: «مگر شما انسان نیستید یا هیچ از عالم خبر ندارید؟ در خارجه خرج‌های زیاد می‌کنند که یک اثر قدیمی را حفظ کنند، بلکه سهل است کرورها خرج کرده آثار قدیمه دنیا را می‌برند. شما به چه عقل و انصاف این آثار محترم یک دودمان سلطنتی را که کرورها خرج آن شده، خراب کردید؟» ایشان گفتند: «ما نوکریم و جز اطاعت چاره نداریم!» فرمود: «اگر آقای شما امر کند به قتل مظلومی شما باید بکنید؟» گفتند: «چه علاج داریم؟ اگر نکنیم جان و آبرو و مال ما در خطر است.» فرمود: «اف بر این نوکری! از کجا معلوم است که شاه به این فضیحت و خرابی راضی بوده؟»

شبی ظل‌السلطان، آقا و بنده را به مجلس استماع ذکر مصیبت و صرف شام دعوت کرد. جمعی از علما و طلاب حاضر بودند، حاجی‌سیدجعفر و شیخ محمدتقی معروف به آقانجفی هم حضور داشتند.

 بعد از صرف غذا به هر یک از طلاب یک اشرفی داده روانه کردند. آقا سیدجمال‌الدین فرمود: «حضرت والا! طالبم مجلسی شما را در خلوت ملاقات کنم.» او گفت: «من همه وقت برای ملاقات شما حاضرم.» پس فردا کالسکه فرستادند و من ترتیبی دادم که آقا با ظل‌السلطان تنها صحبت کنند تا من مجبور نشوم گفته‌های ظل‌السلطان را تصدیق کنم و بر هر گفته‌ای صحه بگذارم. آقا را بردند. آقا سیدجمال‌الدین پس از اینکه از ملاقات ظل‌السلطان برگشت، گفت: «من از ظل‌السلطان ناامید نشدم؛ زیرا وقتی مرا دید گفت: «برای چه وقت ملاقات خواستید؟» گفتم: «حقیقت اینکه می‌خواستم به شما عتاب کنم در خصوص اینکه در اروپا و چین و هند و سایر ممالک آثار قدیمه را با کمال دقت حفظ و تعمیر می‌کنند و برای افتخار به واردین تماشا می‌دهند. شما را چگونه دل رخصت داد که آثار دودمان محترمی مثل سلاطین صفویه را این‌طور به خاک پست کردید؟» آهی کشیده، گفت: «افسوس که پسر پادشاهم و آزادی ندارم!» به ولی‌خان گفت جعبه اسناد را آورده چندین حکم موکد شاه را برای خرابی یادگاران صفویه ارائه کرد. گفتم: «باز شما پسر شاه بودید، می‌توانستید توسط کنید.» پس کاغذهای چند از شاه سراپا فحش به سلاطین صفویه ارائه کرده، گفت: «اینها جواب توسط من است! باز این مساجد چون در دست علما است، سالم مانده و این عالی‌قاپو و میدان را به زور نگاه داشته‌ام و این سربازها را منظم کرده‌ام، همه خلاف میل پادشاه است. او می‌خواهد کسان و خادمان همه نادان و خر باشند مثل ملیجک پسر میرزامحمد که تمام ممالک اروپا را با شاه دیده و الان اگر از او بپرسید میان انگلیس و فرانسه و آلمان را فرق نمی‌دهد! نمی‌دانید شاه چه نیتی دارد؟! این‌طور کارهای نفرت‌آور را به من تکلیف و اجبار می‌کند و کشتن بعضی اشخاص بزرگ را به من حکم می‌کند تا مرا منفور نماید. نمی‌دانم چه غرضی دارد؛ حتی اینکه نمی‌خواهد ما برادران با هم خوب باشیم! بعد گفت: ان‌شاء‌الله به تهران رفته عرایض مرا تصدیق خواهید کرد.»

منبع: خاطرات حاج‌سیاح یا دوره خوف و وحشت، به تصحیح سیف‌الله گلکار