گیلاسیات
به اینجا رسیدیم که گیلاس‌محور یهو به سرش زد که گیلاسیات بگیرد... و حالا ادامه ماجرا:
گیلاس‌محور توی میدان ایستاد و به اکون‌آبادی‌ها گفت: من برای شما رییس خوبی هستم
یا نیستم؟
همه گفتند: خیلی.
گیلاس‌محور گفت: راضی نیستید که همه کارها را زن‌هامان دارند انجام می‌دهند و ما می‌نشینیم توی میدان و با گردوهامان بازی می‌کنیم؟
همه گفتند: خیلی.
گیلاس‌محور گفت: این‌طوری زن‌هامان هم فکر می‌کنند به حقوق برابر با ما رسیده‌اند و فرقی با مردها ندارند، قاه قاه...
همه خندیدند و گفتند: قاه قاه.
گیلاس‌محور گفت: ولی ما داریم حالش را
می‌بریم... ها ها... قاه قاه...
همه ها ها و قاه قاه خندیدند.
گیلاس‌محور گفت: اما، این مدیریت، این ریاست، این از خودگذشتگی، هزینه‌بردار است. مفت و مجانی نیست. کلی انرژی می‌برد. پدر من درآمده. برای اینکه اوضاع اکون‌آباد را رتق و فتق کنم، کلی از جیب دارم خرج می‌کنم. کل وقتم را گذاشتم برای شماها. برای آسایش شماها. دارم از جان مایه می‌گذارم
برای شما.
آیا نمی‌بینید؟
اکون‌آبادی‌ها نگاه کردند و دیدند. شرمنده شدند.
گیلاس‌محور گفت: من شما را از یوغ موز وا رهانیدم. از حکومت موزی، از فشار موزی بر زندگی شما کاستم. نکاستم؟ من گیلاس را جایگزین موز کردم. گیلاس دوست ندارید؟
همه گفتند: چرا. دوست داریم. گیلاس دوست داریم تو را هم دوست داریم گیلاس‌محور.
گیلاس‌محور گفت: پس هفته‌ای پنج گیلاس یا معادل آن باید به من پرداخت کنید برای هزینه‌های جاری. اسم این را هم می‌گذاریم گیلاسیات. آیا راضی هستید؟
همه راضی بودند.
گیلاس‌محور یک حساب سرانگشتی کرد و دید بارش را دوروزه می‌بندد. بدو بدو رفت خانه و داد زد: زن... زن...
زن گیلاس‌محور پنجره را باز کرد و گفت: هیس... جلسه راهبردی داریم...
گیلاس‌محور گفت: هیس... زن... دمت گرم... ما باید چشم‌انداز تعریف کنیم.

این قسمت چهل و هشتم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.